حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید گفت و گو با فرزند شهید سید حجت الله صالحی خوانساری/اخلاص،اخلاص،اخلاص :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها
به یاد شهدا ؛
70 سیلی به صورت پدرم زدند که در اثر آنها دندان های ثنایای پدرم شکست. در همان حین که پدرم را کتک می زدند عمامه از سرشان به زمین می افتد. آیت الله سعیدی فریاد می زنند: سید! عمامه ات را بردار این لباس از جدت به تو ارث رسیده است. یعنی تا لحظه شهادت، این استاد بزرگوار از تربیت شاگرد خود غفلت نکردند. همانجا در زندان آیت الله سعیدی همه ی اتهامات پدرم را به گردن می گیرند و پدرم آزاد می شوند و این عارف مجاهد توسط ساواک در زندان به طرز فجیعی که می دانید به شهادت می رسند.
گروه فرهنگ - رجانیوز: شهادت بالاترین مزد و پاداشی است که خداوند در طول تاریخ بشریت به مجاهدان و مخلصان طریق خود عنایت کرده است اما آنچه که مهم است زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و استمرار بخشیدن به راه و طریقی است که آن مردان و زنان با عظمت برایش جان خود را ارزانی داشته اند. در همین راستا رجانیوز به گفت و گو با  سیده زهرا صالحی خوانساری دختر شهید سید حجت الله صالحی خوانساریپرداخته است :
 
سلام عرض میکنم خدمت حضرتعالی و سپاسگزارم که وقت با ارزش خودتان را در اختیار ما گذاشتید. لطفا خودتان برای مخاطبین ما معرفی بفرمایید. 
 
علیکم السلام. من سیده زهرا صالحی فرزند حجت الاسلام سید حجت الله صالحی خوانساری هستم که در تاریخ اسفند ماه سال 1362 به دست افراد کومله در جوانرود به شهادت رسیدند. هم اکنون قائم مقامی یک موسسه فرهنگی مردمی جهت حمایت از جوانان با استعداد و با هوش در  خانواده های (مادر سرپرست) به مدیریت همسرم آقای دکتر سیدی مهدی زریباف(فارغ التحصیل اقتصاد اسلامی) به نام کانون فرهنگی عدالت پژوهان آل یاسین را بر عهده دارم. 
 
سرکار خانم صالحی لطفا کمی در مورد شخصیت پدر بزرگوارتان برای ما توضیح بدهید. 
 
پدرم در روستای هرستانه از توابع شهرستان خوانسار به دنیا آمدند. ایشان تا حدود سن 16سالگی در آنجا ماند و سپس به تهران مهاجرت کردند و به عنوان شاگرد خیاط مشغول به کار شدند. در مدتی که در تهران بودند با شهید آیت الله سعیدی آشنا شدند و از ایشان در کنار علوم دینی، درس زندگی آموختند. شهید صالحی یکی از شاگردان خاص علمی و عملی آیت الله سعیدی محسوب می شوند. در همان ایام پدرم از طریق آیت الله سعیدی با اندیشه های والای امام خمینی ره آشنا می شوند. حتی یکبار هم در زمانی که امام خمینی در عراق بودند پدرم و شهید سعیدی به صورت قاچاقی به عراق رفتند و ایشان را ملاقات کردند. پدرم دروس طلبگی را با آیت الله سعیدی آغاز کردند و به دست ایشان هم ملبس شدند. البته پدرم از شاگردان آیت الله مجتهدی هم بودند و از محضر ایشان هم خیلی استفاده کرده بودند ولی شهید سعیدی به نوعی پدر علمی و معنوی شهید صالحی محسوب می شدند و واقعا شهید سعیدی(ره) برای این شاگردشان زحمات بسیاری کشیدند. به نظرم مهم ترین درسی که شهید صالحی از استادشان آیت الله سعیدی گرفتند یک چیز بود اخلاص.
 
 
از رابطه آیت الله سعیدی و پدرتان بیشتر برایمان بگویید. 
 
رابطه بین پدرم و شهید سعیدی بسیار عمیق بود و مرحوم آیت الله سعیدی اهتمام زیادی به تربیت پدرم داشتند. بار آخری که شهید سعیدی توسط ساواک دستگیر شدند پدرم همراه ایشان بودند و با ایشان به زندانی که اکنون به موزه عبرت تبدیل شده است منتقل شدند. در زندان دستان پدرم را بستند و جلوی استادشان شروع کردند ایشان را شکنجه کردند. 70 سیلی به صورت پدرم زدند که در اثر آنها دندان های ثنایای پدرم شکست. در همان حین که پدرم را کتک می زدند عمامه از سرشان به زمین می افتد. آیت الله سعیدی فریاد می زنند: سید! عمامه ات را بردار این لباس از جدت به تو ارث رسیده است.  یعنی تا لحظه شهادت، این استاد بزرگوار از تربیت شاگرد خود غفلت نکردند.  همانجا در زندان آیت الله سعیدی همه ی اتهامات پدرم را به گردن می گیرند و پدرم آزاد می شوند  و این عارف مجاهد  توسط ساواک در زندان به طرز فجیعی که می دانید به شهادت می رسند. 
 
پس مرحوم پدرتان مبارز سیاسی هم بوده اند؟ 
 
بله. ایشان در زمان طاغوت خیلی فعال بودند و علیه رژیم پهلوی بسیار مبارزه کردند و سختی های بسیاری را هم متحمل شدند. حتی آیت الله سعیدی جلساتی داشتند که پس از شهادت ایشان پدرم همه ی جلسات ایشان را با قوت اداره کردند. حتی جلسات مختلفی را برای بانوان و آقایان برگزار می کردند.  پدرم در عین اهمیت دادن به مساله تزکیه نفس در مبارزات سیاسی علیه رژیم شاه نیز حضور داشتند. علاوه بر این در قضیه حج هم بسیار فعال بودند و روشنگری می کردند. عکس هایی هم از حج ایشان وجود دارد که با حجاج سیاه پوست آفریقایی انداخته اند. 
 
کمی از خلقیات شهید صالحی برایمان بگویید. 
 
اخلاق شهید صالحی چه در خانه و چه بیرون از خانه واقعا بی نظیر بود. ایشان بسیار مردمی بودند. با همه طیف های جامعه می جوشیدند و به همه محبت می کردند از جوانان بگیرید تا سالخوردگان، از فقرا بگیرید تا أغنیاء، از بی سوادها بگیرید تا با سوادها.  با همه رابطه صمیمی و خوبی داشتند. البته در این بین پدرم به دو قشر اهمیت بیشتری می داند یکی جوانان و یکی فقرا. ایشان اوج عشق و محبت خودشان را به فقرا و جوانان ابراز میکردند. 
 
زمانی که ما بچه بودیم بازی با ما را هیچ‌وقت رها نمی کردند. بهترین بازی های زندگی ام بازی هایی بود که با پدرم انجام داده بودیم. در کوچه ی ما چند کودک فقیر زندگی می کردند،  پدرم همه را جمع میکردند دور هم، عمو زنجیر باف و بازی های مختلف کودکانه انجام می دادیم. واقعا با اخلاص بودند و از ته دل به همه عشق می ورزیدند. 
 
با تمام وجود سعی می کردند برای فقرا کمک مالی جمع کنند و آنها را مورد تکریم و محبت قرار بدهند.  بارها به خانه ی فقرا می رفتند و از صمیم دل با آنان مهربانی می کردند و از حال و اوضاع آنها باخبر بودند. شهید صالحی برای فقرا حقیقتا ارزش قائل بودند. واینها را از صمیم دل و با اخلاص انجام می دادند.  یکبار کسی ایشان را در خواب می بیند و سوال می پرسد چطور شد که شما به این مقام رسیدید؟ سه مرتبه می گویند:اخلاص اخلاص اخلاص
 
پدرم از صدا و چهره ی خوبی برخوردار بودند و واقعا از این نعمت های خدادادی به بهترین شکل استفاده می کردند. لبخند از لبان ایشان هیچ وقت محو نمی شد. بین جمع جوان ها و روحانیون معروف بود که اگر حاج آقا صالحی در جمعی باشند محال است افراد نخندند.  ایشان چون مهربان ومردمی و با اخلاص بودند قدرت جذب عجیبی داشتند.  ایشان خیلی پر انرژی بودند و به ورزش هم خیلی اهمیت می دادند و شناگر قابلی بودند.
 
حضور پدرتان در جبهه چگونه بود؟ 
 
ایشان در زمان جنگ تحمیلی بسیار فعال بودند. خاطره ای یادم می آید که بسیار جالب است. چند سال پیش کنگره ای در مورد شهدای شاخص روحانی برگزار گردید که قرار شد از شهید صالحی هم تجلیل به عمل بیاید. همان موقع سپاه قصد داشت همایشی با موضوع تجلیل از شهدای شاخص تدارکات برگزار کند. مسئولان همایش سپاه می گفتند برایمان عجیب بود با اینکه شهید صالحی یک نیروی بسیجی ساده بود و هیچ مسئولیت در دولت و ارتش و سپاه نداشت، از پشت جبهه تا خط مقدم چقدر فعال بوده است. مثلا در زمانی که احساس نیاز شدیدی به آمبولانس در جبهه احساس میشد ایشان با نفوذی که بین قشر عادی مردم داشتند توانستند 7دستگاه آمبولانس فراهم کنند و به جبهه بفرستند. واقعا شهید صالحی فعال و پر انرژی بودند.  هم از نظر خدمت رسانی به جبهه و  هم از نظر تبلیغ و هم از نظر نظامی حضور داشتند. این فعالیت های زیاد پدرم در عرصه تدارکات باعث شد که در کنگره شهدای تدارکات هم از پدرم به عنوان شهید شاخص تدارکات تجلیل بشود.
 
آیا به شهید صالحی پذیرش مسئولیتی هم پیشنهاد شده بود؟ 
 
بله، بارها،  به ایشان پست عقیدتی سیاسی ارتش و...  پیشنهاد شده بود.  حتی سراغ ایشان آمدند برای کاندیداتوری مجلس اما ایشان همواره دوستانشان را به جای خودشان پیشنهاد می دادند. پدرم همیشه می گفتند نمی خواهم مسئولیت گرفتن بین من و مردم فاصله بیاندازد.ایشان دوست داشتند همه ی وقتشان را با مردم باشند. 
 
به نظرم ایشان نمونه بارز یک روحانی مردمی هستند.  اگر بخواهند یک نفر روحانی مردمی را به عنوان الگو به جامعه معرفی کنند مرحوم شهید صالحی یکی از نمونه های کامل در این زمینه هستند.
 
از سبک زندگی شهید صالحی و اخلاصشان بیشتر برایمان بگویید؟ 
 
ایشان علی رغم اینکه عالم دینی بودند و دروس حوزه را خوانده بودند اما هیچوقت از شهریه طلبگی استفاده‌ نمی کردند چون می گفتند که نمی توانم در دروس اساتید شرکت کنم. پدرم از بسیاری از مراجع زمان خودشان اجازه اخذ وجوهات داشتند.  یادم می آید بارها با گونی وجوهات به منزل می آمدند اما بسیار روی این وجوهات حساس بودند و برخورد ایشان به گونه ای بود که ما به خودمان حتی اجازه نمیدادیم وارد اتاقی بشویم که وجوهات آنجا بود.  واقعا حیف که وقت محدود است والا خیلی حرف ها در مورد این شهید بزرگوار دارم...
 
شنیدم که تشییع پیکر شهید با اتفاق ویژه ای همراه بوده است. لطف میکنید توضیحی در این رابطه ارائه بفرمایید؟ 
 
بله. با اینکه هیچ تبلیغی از طریق رادیو و تلویزیون برای مراسم تشییع پدرم نشد ولی صبح روز مراسم جمعیتی خیلی زیادی در محل جمع شد به نحوی که بعدها نیروهایی امنیتی به ما گفتند ما فکر میکردیم نقطه ای از شهر آشوب شده است.  آنقدر که پدرم مردمی بودند و با اخلاق خوب با مردم رفتار میکردند،  مردم زیادی که به ایشان علاقه مند بودند در روز تشییع خودشان را به محل برگزاری مراسم رساندند.  حتی پیکر شهید در دونقطه از تهران تشییع شد. 
 
کرامت جالبی برای پدرتان اتفاق افتاده است که بسیاری از مردم بارها آن را شنیده اند. اصل قضیه چه بود؟ 
 
حقیقتا ما از شهدا کرامت های بسیاری دیده ایم و کرامت های شهدا یکی دوتا نیست. حدود 9روز از شهادت پدرم می گذشت و من پس از اینکه چند روز به علت مراسم شهادت پدرم از درس دور مانده بودم به مدرسه رفتم. در مدرسه استقبال خیلی گرمی از من شد و از پدرم تجلیل کردند.  آن روز معلمم در کمال احترام برگه هایی به ما دادند که در آن برنامه امتحانی به همراه ساعت ورود و خروج دانش آموزان در آن درج شده بود  و از ما خواستند که آنرا به خانه ببریم وبه والدین مان بدهیم تا امضا کنند تا در جریان امتحانات ما قرار بگیرند. آنروز برگه را گرفتم وبه خانه آمدم. مادرم به دلیل مراسم ختمی به زادگاه پدرم در خوانسار رفته بودند. در خانه ما تعدادی از خانم های فامیل حضور داشتند. آنشب اتفاقات عجیبی در منزل ما افتاد. برق رفته بود و ما با یک چراغ سر می کردیم. خواهرم خیلی بهانه ی پدرم را می گرفت. انگار صدای قرآن خواندن پدرم در فضای خانه مان پیچیده بود. همه ی افراد خانه صدایی قرآن خواندن پدرم را می شنیدند.
 
همه کسانی که در خانه ما بودند صدایی قرآن خواندن پدرم را می شنیدند. من و خواهرم با چراغ پله های خانه مان را بالا و پایین می رفتیم و حیران دنبال صدایی پدرم می گشتیم.  خیلی فضای عجیبی در خانه ما بود. با اشک چشم آن شب من با گریه خوابیدم نه فقط من که همه کسانی که در خانه ما بودند با گریه خوابیدند. آن شب خواب پدرم را دیدم که به خانه آمده بودند و با ما بازی میکردند وبه شدت می خندیدند.  گفتم آقاجون ناهار خوردین گفتند نه بابا(ما پدرم را آقاجون صدا می کردیم) .  رفتم توی آشپز خانه که برایشان غذا بیاورم،  من را صدا زدند گفتند زهرا جان بابا! برو نامه ات رو بیار من امضا کنم. گفتم کدام نامه آقاجون؟ گفتند همانی که امروز مدرسه بهتون دادند. رفتم توی اتاقم و نامه را از کمدم بیرون آوردم.
 
پدرم همیشه عادت داشتند نامه های ما را با خودکار رنگ تیره امضا می کردند.  گشتم و یک خودکار رنگ تیره برایشان آوردم. پدر در حال امضا بودند که دوباره رفتم طرف آشپزخانه که برایشان غذا را بیاورم. با سینی غذا برگشتم که دیدم پدرم نیستند هراسان دویدم طرف حیاط دیدم در حیاط دارند باغچه را بیل میزنند. پرسیدم دارید چکار میکنید؟ گفتند بابا نزدیک عیده، یواش یواش مهمان ها میان منزلمون، باید یه سر و سامانی به این باغچه بدیم.  که در همون عوالم یک دفعه دیدم پدرم نیستند. مثل شب گذشته مدام پله ها را بالا و پایین می کردم و با گریه دنبال پدرم می گشتم و ایشون رو صدا می زدم تا اینکه از خواب بیدار شدم. من شیفت بعد از ظهر بودم. داشتم آماده می شدم بروم مدرسه.  رفتم سراغ کیفم و گشتم تا نامه را پیدا کنم. از لای کتاب علوم ام نامه را بیرون آوردم و یکدفعه دیدم که امضای پدرم زیر نامه است ونوشته اینجانب رضایت دارم. 
 
نامه را به خواهرم دادم و گفتم ببین چی شده...  من دیشب همچین خوابی دیده ام... بیا این موضوع را برای کسی تعریف نکنیم تا مادرمان از سفر بیاید. برگه را با خودم به مدرسه بردم. زمانی که معلم داشت برگه ها را جمع می کرد نمی دانستم باید چکار کنم؟! نه می توانستم برگه را از خودم جدا کنم و نه می توانستم برگه را نگه دارم. موضوع را برای یکی از دوستانم تعریف کردم.  گفتم معصومه من دیشب خواب آقاجونم رو دیدم و... 
 
معصومه یکی از داستانها شهید مطهری را برایم تعریف کرد و گفت این معجزات در مورد شهدا حقیقت داره.... برگه را از دست من گرفت و توی راهرو مدرسه داد میزد: برای شهید صالحی معجزه شده... و با یک حالت گریانی رفت داخل دفتر. 
 
مدیران بعدا به من گفتند خیلی تو را محک زدیم که اگر این قضیه ساخته و پرداخته ذهن بچه است جلوی قضیه را بگیریم... ولی بعد که مطمئن شدند نامه را همان روز فرستادند برای بیت حضرت امام رحمة الله علیه در قم و سپس بیت امام در جماران و امضا به تایید دفتر  امام و افراد مختلف رسید. آیت الله خزعلی چند سال این نامه را پیش خودشان  نگه داشتند.
 
الحمد لله حقانیت این امضا  مکررا با کرامات بعدی شهید صالحی اثبات شد.  افراد زیادی در عالم خواب شهید صالحی را دیدند و از ایشان در مورد صحت امضا سوال کردند که پاسخ داده بودند این امضا واقعیت دارد و به هر کسی که شک دارد بگویید تا قیامت در شک خود بماند. 
 
وبعضی ها پرسیده بودند چه شد که به این مقام رسیدید و ایشان گفته بودند اخلاص اخلاص اخلاص. 
 
در عالم خواب عده ای ایشان را قسم داده بودند که اگر این امضا صحت دارد حاجت ما بر آورده شود .ایشان به شخصی در عالم خواب دستور العملی داده بودند که دو سه شنبه برای من یاسین بخوانید و بعد از اینکه حاجتت را گرفتید سه شنبه سوم را هم بخوانید.
 
بسیاری بر سر مزار این شهید می روند و متوسل می شوند و حاجت می گیرند. این نامه را در آزمایشگاه ها مورد آزمایش قرار دادند و می گفتند برای ما مسلم است که این رنگ، جوهر نیست ولی نمیدانیم چه ماده ای است.
 
ان شالله دعا بفرمایید که این شهید بزرگوار از ما راضی باشند و نظر لطفشان را از ما برگردانند.
 
در پایان از حضور شما خانواده محترم شهید در این مصاحبه و وقتی که بابت این موضوع اختصاص دادید تشکر میکنم.

آلبوم تصاویر

۹۷/۰۸/۲۵
حسن حیدری

نظر شریف شما (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

'ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی