حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید اوجب واجبات :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اوجب واجبات» ثبت شده است

مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

با فریدونی که خود ضحاک شد تکلیف چیست؟ + فیلم

متن کامل شعرخوانی دکتر میثم مطیعی درباره فتنه ۹۸

( فیلم )

باز هم فتنه! امان از فتنه های رنگ رنگ
باز هم کشتار و غارت، باز سوغات فرنگ 
میهن من! باز زخم از نابرادر خورده است
گرم جنگ رو به رو، از پشت خنجر خورده است
حرف دارد با دل ما، قدر یک تاریخ حرف
سرخی خون شهیدان بر سپیدی های برف
باز هم ابلیس، از صورت نقاب انداخته
جاهلیت شعله بر جان کتاب انداخته
خاک میهن! باز هم جسم شهیدی سهم توست 
شرحه شرحه پیکر سرو رشیدی سهم توست
باز با کبریت دشمن آتشی افروختند
در میان شعله دیدم خشک و تر میسوختند
چیست کار و بار دوزخ زاده‌ها؟ آتش زدن
دزدی و کشتار و قرآن خدا آتش زدن
باز هم خون...خون پاک لاله بر چنگال گرگ
برنگشتن‌های سنگین پدرهای بزرگ
باز هم خوش رقصی باروت ها در بادها
کُشته‌سازی‌‌های هالیوودی جلادها
این طرف نابود شد دارایی نان‌آوری
آن طرف خاکستری ماند از جهاز دختری
باز از داغ شهیدان سینه ها غوغا شده 
آه از آن نوزاد یک ماهه که بی بابا شده 
در گلومان خشک شد فریادهای اعتراض
در هجوم های و هو گم شد صدای اعتراض
در کمین بودند گرگان، فتنه در سر داشتند
خوابهایی دیده بودند و سر شر داشتند
خواب میدیدند هر قشری به میدان پا نهد
هر گروهی با شعاری در خیابان پا نهد
این یکی فریاد استعفای دولت سر دهد
آن یکی در آتش تعطیلی مجلس دمد
هر یکی چیزی بگوید، حق و باطل گم شود
موجی از سردرگمی ها قسمت مردم شود
خویش را در خیل مردم جا دهد آشوبگر
یعنی از مردم بگیرد جان و از مردم، سپر
آتشی خیزد که خاموشی نگیرد سالها
کینه هایی که فراموشی نگیرد سالها
صبح یکشنبه کلامی روی آتش آب ریخت
فتنه را دیدم که حیران و هراسان میگریخت
تا صف مردم از این آشفتگی ها دور شد
اغتشاشی کور بر جا ماند و فتنه کور شد
باز هم از فتنه‌ی قابیل رد شد کاروان
با تولای علی از نیل رد شد کاروان
فتنه رفت و فتنه گردان، غرق  رسواییش ماند
انقلاب ما در اوج اقتدار خویش ماند
با کلامی مختصر نیرنگشان بر باد رفت
خرج های چند سال دشمنان بر باد رفت
 گرچه بعضی از خودی ها آن زمان دلخور شدند
از سوال و شبهه و نقد و تأمل پر شدند
از چه رو آقا خودش را خرج دولت کرد باز؟
خویش را آماج تیغ طعن و تهمت کرد باز
غافل از این که چه جنگی پشت این صحنه به پاست
در کمین گاهند گرگان لحظه ای غفلت خطاست
خضر راه است او، دگر چون و چرا کردن چرا؟
نور ماه است او، تو راه از چاه بشناس و بیا
از ریاض و لندن و پاریس این آتش رسید
دود آن هم میرود در چشمشان، خواهند دید
حاجیان بار بسته جانب میقات غرب!
چیست جز تحریم و آشوب و بلا سوغات غرب؟
با صف اول نشینان فاش میگوییم راز
اعتراض ما سر جای خودش باقیست باز
اعتراض ما به سستی های تدبیر شماست
از گرانیها، از این شش سال تأخیر شماست
مردم آرام ما از این تلاطم دلخورند
دلخوشان بازی برجام! مردم دلخورند
از معطل کردن کشور سر میز فریب
که نشد از آن بجز تحریم روزافزون نصیب
دم به دم از گفتگو با اجنبی دم میزنید
پس چرا در گفتگو با مردم خود الکنید؟
مردم ما از تکبر، از تورم شاکی اند
از لجوجان سیاست باز، مردم شاکی اند
نسل آدم تا قیامت، ایمن از قابیل نیست
با فریدونی که خود ضحاک شد تکلیف چیست؟
طعنه بر دست عدالت می زند قارون عصر
مردمان را خرد و کوچک دیده از بالای قصر
باز گردید آی... ای دلدادگان آمریکا
راه حل اینجا ست آری در همین ایران ما
وای بر آنان که دل دارند با دشمن گرو
حشر آمریکاپرستان با ترامپ و پومپئو!
هرکه خاک این وطن خرج قمار خویش کرد 
باخت و یک عمر بدبختی  نثار خویش کرد
جان مولا با ولی این عهد و پیمان مشکنید
این نمک خوردید صد بار، این نمکدان مشکنید
هرکه با خوبان خیانت کرد سیلی می خورد
فاسد اینجا بی برو برگرد سیلی میخورد
گردنه در گردنه این راه هم طی می شود
آخر هر فتنه ای اینجا نه دی می شود
با چراغ لاله ها اینک ره ما روشن است
راهیان صبح میدانند فردا روشن است
نوبه نو با هر شهیدی عهد ما تجدید شد
راه سبز ما به خون سرخشان تمدید شد
باز دل، چشم انتظاری را روایت می کند
صاحبی داریم ما، ما را هدایت می‌کند
جان هستی اوست باید بگذریم از جان خویش
تا ظهورش برنگردیم از سر پیمان خویش

 
68.85 MB
دانلود لینک
۰ نظر ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۵
حسن حیدری
قصه جانفشانی پلنگی‌پوشان ناجا در اغتشاشات بنزینی

قصه روزهای اعتراضات بنزینی کشور قصه عجیبی است؛ چه آنجا که در پوشش اعتراضات مردمی پای بر بستر جامعه گذاشت و با هدایت دست‌های پشت پرده در خارج از کشور به خشونت کشید چه آنجا که با تدبیر هوشمندانه رهبری و همراهی مردم در سه روز به پایان رسید.

به گزارش مشرق، حکایت ایثار، جوانمردی و ازخودگذشتگی مردان یگان ویژه قصه جدیدی نیست؛ روایت ساعت‌ها، روزها و سالهاست که می آیند و می روند چه در باد و باران، چه در برف و بوران، چه در سیل و زلزله و چه در امداد و نجات و خدمت به زوار حسین(ع). یادتان هست همین چند وقت پیش بود که در مهران، شلمچه، چذابه و خسروی آستین همت بالا زده بودند و خدمت می‌کردند به زوار اربعین حسینی؛ از ماساژ و درمان گرفته تا زدودن خاک کفش زوار ... یادتان آمد.

بیشتر بخوانید:

همان مردان بلند بالای پلنگی پوش ناجا را می گویم. حالا همانها در روزهایی که به نام اغتشاشات بنزینی و به کام دشمنان نام گرفت باز در وسط معرکه بوده و باز هم معجزه آفریدند. بدون اسلحه با نور و صوت و گاز و آب، سینه ستبر کرده و نگذاشتند عده ای فرصت طلب، امنیت مردم را به مخاطره بیندازند. اینان مردان روزهای سخت اند، روزهای تنش و پر استرس، همان سربازان بی ادعای ولایت؛ مردان خستگی ناپذیر یگان ویژه ناجا.

پرده اول:‌

بزرگراه امام علی (ع) 6 ساعت است که توسط تعدادی انگشت شمار بواسطه راهبندانی مصنوعی و خالی کردن بار سنگ کامیونی بند آمده است. مردم در جمعیت مانده‌اند. بارش برف نیز مزید علت شده است. نه آبی است و نه نانی. مردم معطلند و کسی نیست که جلو بیاید و اعتراض کند و این جای تعجب است. البته زنی حدودا 50 و چند ساله می‌گوید: من اعتراض هم کردم اما آن آقایی که راننده پژو بود آنچنان قلدرمآبانه برایم شاخ و شانه کشید که ترجیح دادم به ماشین برگردم.

زن زیر لب غر می‌زند. می‌گوید بچه‌هایم در خانه مانده‌اند. نه راه پس دارم نه راه پیش. منتظرم تا کسی بیاید حداقل جلوی این قلدرها بایستند و راه را برایمان باز کنند. به رانندگان دیگر می‌گویم مثلا مرد هستید پیاده شوید و راه را باز کنید، انها چند نفرند و شما با هم خیلی می شوید و از پس شان بر می آیید اما انگار کسی راغب نیست. همه در ماشین‌هایشان نشسته‌ و گوششان بدهکار نیست که اغتشاشگران فقط چند نفرند؟!

زن دست بردار نیست. می گوید: نرده‌های وسط بزرگراه را کنده و راهبندان ایجاد کرده‌اند. مانده‌ام چه کنم. ماشین را رها کنم و بروم و یا نه بمانم؛ خدا می‌داند من و شوهرم پول این ماشین قراضه را با هزار بدبختی جور کرده‌ایم... حرف‌های زن تمامی ندارد. می‌گوید و می‌گوید.

دقایق به کندی می‌گذرد. عقربه های ساعت‌ حاکی از خودخواهی تعدادی است که به بهانه گرانی بنزین راه را بر مردم بسته‌اند. کمکی در کار نیست اما به ناگاه صدایی می‌آید.

صدای غرش موتورسوارانی که جلیقه‌ مشکی بر تن دارند سکوت برفی بزرگراه را می‌شکند. راننده‌ها کم کم از خواب زمستانی‌ بیدار می‌شوند. شیشه را پایین کشیده و سرک می کشند. برخی‌ها از ماشین پیاده می‌شوند تا ببینند که چه اتفاقی افتاده است.

قلدرمآبان هم به تکاپو می‌افتند. چماق‌ها و چاقوهایشان را رو می‌کنند. از بالای پل دوستان‌شان به کمک‌شان می‌آیند. تکه‌های سنگ و آجر بی‌محابا بر سر موتورسواران سیه پوش می ریزد. حتی از سطل‌های آشغال فلزی هم غافل نمی شوند! به سختی انها را هل داده و از بالای پل بر سر جمعیت یگان ویژه می‌ریزند؛ اما این یلان، بیدی نیستند که از این بادها بلرزند. سنگ می‌خورند و پیش می‌آیند. انگار آمده‌اند له شوند و نگذارند که مردم له شوند.

باران سنگ و چوب و چماق و چاقوست که بر بدن این مردان فرود می‌آید اما در عرض 40 دقیقه بزرگراه را از لوث وجود نامحرمان پاک می‌کنند. اینها مردان یگان ویژه‌اند؛ بدون سلاح با تمرکز بر توانمندی‌شان بر غائله فائق می‌آیند.

پرده دوم:

قرار بود اعتراض باشد اما به آشوب تبدیل شد. شعارها بنزینی بود اما کم کم به شعارهای سیاسی و بعد هم به فحاشی تبدیل شد و کم کم در بین‌مان کسانی را دیدیم که از ما نبودند! یکی دو تا زن سردسته‌مان شده بودند. شعار می دادند و جمعیت را هدایت می کردند. از تعجب به یکدیگر نگاه کردیم. اینها از کجا آمده اند؟! اما هیچ کسی حرفی برای زدن نداشت. کم کم اراذل و اوباش محل هم اضافه شدند. با لبخند به جمع‌مان آمدند. گفتند: بنزین برای همه است حالا که گران شده، برای ما هم سخت است.

در کنارمان شعار می‌دادند. کمی آن طرف که رفتیم چند نفر با صورت‌های بسته در کنارمان جای گرفتند. نمی‌شناختیم آنها را. جلوتر بین هم سنگ و آجر رد و بدل می‌کردند. حتی به من هم سنگ دادند. من گفتم سنگ نمی‌خواهم اما بر پهلویم کوبیدند و سنگ را به دستم دادند. ترسیدم؛ سنگ به چه کار می‌آید؟دسته جمعیت بیشتر و بیشتر می‌شد و حلقه معترضان فشرده‌تر.

بعد از 10-20 دقیقه‌ای به میدان اصلی رسیدیم. یکی از بین جمعیت گفت: بانک را بزنید.جمعیت به سمت بانک تغییر مسیر داد. آن غریبه ها از زیر لباس‌هایشان شیشه‌هایی درآوردند. کوکتل مولوتوف بود. درست مثل فیلم‌ها. سرش را آتش زدند و به طرف بانک پرتاب کردند. در جا خشکم زد چرا بانک را آتش زدند؟! زانوهایم از حرکت ایستاد. اینها چه می کنند؟! می خواستم داد بزنم که چه می کنید اما صدایی از حنجره ام در نمی‌آمد. انگار در زمان متوقف شده بودم! آماج کوکتل مولوتوف و سنگ و تکه‌های آجر بود که بانک شهرمان را هدف گرفته بود.

حاج علی صدایش کم کم می لرزد. یاداوری ان لحظات سهمگین نفسش را به شماره می اندازد. می‌گوید : من و چند نفری از بچه‌ محل‌ها همانجا ماندیم و همراهی‌شان نکردیم ولی بعضی از جوانان‌ ترها که گول خورده و جو گیر شده بودند با آنها رفتند. اول بانک بعد پمپ بنزین, جلوتر اتوبوس شهری و ایستگاه تاکسی .... درست مثل فیلم‌ها شده بود. فیلم‌های قبل از انقلاب. شعبان بی‌مخ‌ها را می گویم.. یادتان هست ؟؟؟ نفسی چاق می کند و ادامه می دهد:عده‌ای غارتگر گولمان زدند و از سادگی مان سواستفاده کرده و شهرمان را که روزها و شب‌ها با خون و دل مجهز کرده بودیم در یک چشم بر هم زدن نابود کردند.

حاج علی به یاد ان روز لعنتی دو دستی بر سرش می‌کوبد و می‌گوید: ما فقط به بنزین اعتراض کردیم اما نمی‌دانم این از خدا بی‌خبرها چه در سر داشتند و چه برنامه ریخته بودند که اینطور در جمع‌مان وارد شدند و هستی‌مان را به نیستی کشاندند.

نفس حاج علی دوباره به شماره می‌افتد. جواد آقا که رفیق گرمابه و گلستان حاج علی است جیب‌های کت حاج علی را می‌گردد و اسپری طوسی رنگش درآورده و جلوی دهان و بینی‌اش پاف می‌کند. حاج علی بعد از چند بار سرفه کردن حالش جا می‌آید. جواد آقا شانه‌هایش را ماساژ می‌دهد و می‌گوید بس است حاج علی. چه فایده دارد حالا.

جواد آقا موهای جوگندمی‌اش را با دستش بالا می‌زند و از روی جدولی که روی آن نشسته، برمی‌خیزد. آن طرف خیابان را نشانم می‌دهد و می‌گوید: در این اعتراض فقط ما مردم باختیم. تعجبم را که می‌بیند ادامه می دهد: من راننده اتوبوس سرویس یک اداره‌ام. با بدبختی اتوبوس را خریده‌ام. هنوز مقروضم. از صبح تا شب می‌دوم تا بتوانم قسطش را بدهم. خرج پدر و مادر و 5 سر عائله هم سوی دیگر. جواد آقا سیگاری درمی‌آورد و آتش می‌زند و می‌گوید: من که به این حرف و حدیثها کاری نداشتم اما آن نامردان به من و ماشینم رحم نکردند.

ساعت 5-6 بعداز ظهر بود. خسته از ترافیک‌های ساختگی تازه به محل رسیده بودم. همان روبرو بود که حلقه جمعیت را دیده و ترمز کردم. چند نفر از آنها که صورت‌هایشان را با دستمال و ماسک پوشانده بودند با سنگ به در اتوبوس کوبیدند که در را باز کن. دست‌ چند نفرشان کوکتل مولوتوف‌ بود. ترسیدم. در را باز کردم. آمدند بالا. گوشه کتم را گرفته و مرا کشیدن که پایین بیا. با دو دستم فرمان را چسبیدم و گفتم چه از جانم می‌خواهید. من که با شما کاری ندارم.

یکی که سردسته‌شان بود گفت: بیا پایین و گرنه با اتوبوس آتشت می زنیم! این را که گفتند قاطی کردم. هولشان دادم. همان جا نشستم کف اتوبوس. پاهایم را دراز کردم و گفتم اول مرا آتش بزنید. دو سه نفری خواستند مرا به بیرون بکشند اما پایه‌های صندلی را گرفتم. با چوب و لگد به جانم افتادند اما تا می‌توانستم فریاد زدم و گفتم اگر قرار است اتوبوس را آتش بزنید من را هم آتش بزنید ...اگر اتوبوس را آتش بزنید زن و بچه‌ام از کجا می‌خواهند بیاورند تا قسط‌ها را بدهند پس من را هم آتش بزنید تا شاهد بدبختی آنها نباشم.

جواد سیگارش را زیر پا له می‌کند. با تمام وجود با کف کفش روی سیگار می‌کشد. می‌خواهد عصبانیتش را بر سر سیگار و آسفالت خالی کند. روی دو پا کنار جدول می‌نشیند. می‌پرسم چه شد. اتوبوس را چه کردند؟ پوزخندی می‌زند و می‌گوید: آن داعشیان وحشی که گذشت نداشتند. گفتند بمان تا بمیری. من هم ماندم. بعد از آن آماج خرده شیشه‌های اتوبوس بود که بر سر و صورتم می‌ریخت. با میلگرد و چوب و هر چه بر دست داشتند بر شیشه و بدنه اتوبوس زدند. من هم دو دستم را روی سرم گرفته و خدا خدا می کردم که معجزه ای شود و کسی بیاید و ما را نجات دهد.

جواد چشمش برق می‌زند انگار می‌خواهد مطلب جدیدی بگوید. بلند می‌شود و می‌گوید:کاش زودتر رسیده بودند .می‌پرسم چه کسی را می‌گویید؟ با انرژی خاصی ادامه می دهد: پلیس ویژه‌ها را می‌گویم. آنها آمدند و غائله را ختم کردند. از خدا بی‌خبران سرگرم نابود کردن ماشین من بودند که سرو کله ماشین‌های عظیم‌الجثه‌ و پلیس های موتورسوار از دور پیدا می شود. پلیس توی بلندگو می‌گفت متفرق شوید. به اموال مردم تعرض نکنید....

همان لحظه بود که دستهایم را به صندلی‌ها گرفته و از کف اتوبوس بلند شدم. انگار زیباترین صحنه زندگی‌ام را می‌دیدم. باور کنید در این 60 و چند سالی که از خدا عمر گرفته‌ام- تا این لحظه- صدایی قشنگ‌تر از غرش موتورها و آژیر ماشینهای پلیس نشنیده و ندیده بودم... انگار که نه حتما معجزه شده بود. خدا صدایم را شنیده بود... پلیسها آمدند و اوباش را از صفحه شهر محو کردند.

انگار اصلا از اول نبودند...کاش زودتر ‌می‌رسیدند اما همین رسیدنشان هم برای ما غنیمت بود. با آب و گاز اشک‌آور به جانشان افتادند. اراذل و اوباش هم با تیر و چاقو به استقبال شان رفتند اما آنها هیچ تیری شلیک نکردند؟! آنقدر توانمند بودند که یک به یک بلندشان کرده و چاقوهایشان را گرفته و خلع سلاح‌شان کرده و دستگیر شان می کردند! آخر سر هم بقیه شان که دیدند حریف پلیس نمی شوند صحنه را ترک کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.

جواد آقا نفسی چاق می‌کند. می‌گوید: ما مدیون بچه‌های یگان ویژه‌ایم. آنها آمدند و این داعشیان وحشی را محو و نابود کردند... کاشکی می شد کسی پیام تشکر و قدردانی ما را به آنها برساند.

پرده سوم:

قیامتی برپا بود. آتش و دود شهر را فرا گرفته بود. شهر در اندک ساعتی به ویرانه‌ای مبدل شده بود. به هیچ چیز و هیچ کسی رحم نکردند؛ نه عابر بانکی نه پمپ بنزینی، نه اداره‌ای، نه ماشینی و نه کوی و برزنی! برنامه داشتند برای خودشان. هر کسی که اعتراض می‌کرد از تیر رس‌شان در امان نبود. به صغیر و کبیر هم رحم  نمی‌کردند. کوکتل مولوتوف‌ها را بی‌محابا به این طرف و آن طرف پرتاب می‌کردند.

آن طرف خیابان بعد از اینکه مغازه های پاساژ را به غارت برده و باقیمانده اش را به آتش کشیدند به سراغ آزمایشگاه رفتند. شیشه های طبقه بالای ساختمان را نشانه گرفته بودند. یکی از انها که نقاب به صورت داشت دستش را بالا آورد تا کوکتل مولوتوف را به سمت ساختمان پرتاب کند. داشت زاویه پرتابش را تنظیم می کرد تا دستش را به عقب برد که بطری را پرتاب کند به ناگاه دستی تنومند از پشت قبضه اش کرد.

تا به خود امد دستش را پیچاند و چشم در چشم شدند. یک طرف پلیس و طرف دیگر یک جانی! اما مردک اراذل دست بردار نبود. کوکتل مولوتوف را رها نکرد. با مامور پلیس گلاویز شد و در یک لحظه‌، کوکتل مولوتوف روشن را به بدن مامور کوبید تا اینکه آتش لباس مامور را در بر گرفت. از آن طرف هم پلیس یلی بود برای خودش. آتش او را از پای نینداخت.

در یک ان و با یک ضربه ،آشوبگر را ضربه فنی کدر و نقش بر زمین. بعد هم بر دست‌هایش دستبند زد. تازه بعد اینها به خاموش کردن آتش لباسهایش پرداخت!! می‌پرسم شما به کمکش نرفتید؟ پسر سرش را بالا نمی‌آورد. من من کنان می گوید:راستش ترسیدم. از من که کمکی بر نمی اید. انها خودشان حریف هم هستند. اما من مادر مرده که کاری از پیش نمی برم.

می‌پرسم خب؛ بعدش چه شد؟ می‌گوید: دو سه نفر دیگر از اراذل و اوباش تا اوضاع را اینطور دیدند از کوچه پس کوچه‌ها فرار کردند. ماموران یگان ویژه هم خیابان‌ها را کوچه به کوچه رفتند و بقیه را که در حال خرابکاری بودند قلع و قمع کرده و دسته انها که همچون دسته شعبان بی‌مخ، شهر را به آشوب کشیده بودند جمع کرده و بردند.

پرده چهارم:

تکه‌های سنگ،‌ موزائیک و سرامیک را مثل نقل و نبات بین خودشان پخش می‌کنند. به بهانه همراهی با مردم وسط میدان آمده‌اند اما در عمل چیز دیگری به منصه ظهور گذاشتند. وقتی به پمپ بنزین حمله کردند به کارگر بیچاره‌اش هم رحم نکردند. اصلا اگر از مردم بودند باید به مردم رحم. می کردند نه اینکه با چوب و چماق به کارگر بیچاره حمله کنند و ناکارش کنند.

به غیر از چند نفرشان که از گنده لات‌ها هستند بقیه‌شان سن و سالی ندارند. انگار برخی‌ها را با پول خریده و پشت سر خودشان قطار کرده‌اند! از احساس و عاطفه در آنها خبری نیست. اصلا نمی‌فهمند که این خودروی آمبولانس کارش چیست و برای چه آژیر می‌کشد! به آژیرها اعتنایی نکرده و راه را باز نمی کنند. راهبندان حکیم را می‌گویم. آنقدر قصی القلب هستند که راه را باز نکرده تا مردی 60 ساله که سکته مغزی کرده و در آمبولانس است به بیمارستان نمی رسد... این چهره اصلی اغتشاشگران روزهای بنزینی ماست.

پرده پنجم:

مقر اصلی پلیس راهنمایی و رانندگی... را محاصره کردند. با سنگ و چوب و چماق و کوکتل مولوتوف به جان ساختمان افتاده اند اما ماموران پلیس راهور مردانه ایستاده‌اند و اجازه پیشروی به متجاوزان را نمی‌دهند. کم کم صدای تیر هم به گوش می‌آید. آشوبگران که دیگر کم آورده‌اند از سلاح هم استفاده می‌کنند.

بوی باروت در فضای شهر می‌پیچد. اغتشاشگران دست بردار نیستند. می‌خواهند هر طور شده از ساختمان بالا رفته و به داخل مقر نفوذ کنند... دوستان شان در پایین ساختمان بی تاب تسخیر محل هستند. یادشان رفته که اینان مامورند؛ همام مامورانی که برای تسهیل در تردد خودروها، سرما و گرما روز و شب نمی‌شناسند؛ حالا آمده‌اند که مزدشان را بر کف دستشان گذاشته و از آنها قدردانی‌ کنند؟!

تجاوز و تهاجم ادامه دارد... مثل مور و ملخ مقر اصلی را محاصره کرده‌اند. حملات یکطرفه است. این روند ادامه دارد تا اینکه نوری خیره کننده صحنه را در برمی‌گیرد. اینقدر سرو صدا داشتند که متوجه حضور و رسیدن ماموران یگان ویژه نشده اند. ماموران با خودروها حلقه‌ای به دورشان  می‌کشند. در یک آن مسیر قصه عوض می شود؛ اغتشاشگران وسط می مانند؛ یکطرفشان مقر پلیس است و طرف دیگرشان مردان بلند بالای یگان ویژه؛ مجهز به نور و صوت و آب و گاز! نفس‌ ها شان به شماره می‌افتد و وا می مانند از هرچه نقشه و حمله و تخریب و تسخیر. همان دم از روی صحنه جمع می شوند.‌ ‌

پرده ششم: ‌

‌ بلند بالاست. حدودا 30 و چند ساله. مامور یگان ویژه ناجاست؛ برایمان از آن روز می‌گوید و از دستگیر شدگان: در جمع افرادی که در بحبوحه اغتشاشات دستگیر کرده بودیم پسرک جوانی بود که پشت لبش هنوز سبز نشده بود! وقتی او را گرفتیم در وسایلش کوکتل مولوتوف داشت. شستشوی مغزی‌اش داده بودند. در سر سودای مهاجرت و پناهندگی داشت. بلندپروازی‌اش را دیده و فهمیده بودند که گولش زده و فریبش داده بودن که برایت فلان و بهمان می کنیم.

حرفمان هنوز تمام نشده که ایرج لنگ لنگان به سمت ما می‌آید. او هم مامور یگان ویژه است. می‌پرسم پاهایتان چه شده؟ می‌گوید یادگار غائله بنزینی است. با سرامیک به ساق پایم کوبیدند. می‌پرسم درمان کرده‌اید؟ می‌گوید: یک ضربه که دیگر این حرف‌ها را ندارد.اگر قرار به درمان بود که دیگر یگان ویژه نبودیم. سوژه دوستان همرزمش شده.

یکی از آن طرف می گوید: خانم؛ کتک خورش ملس است. اصلا از هر معرکه ای یادگاری برداشته.برای خودش موزه ای تشکیل داده. آیینه تمام نمای یگان ویژه در ماموریت هاست! دندایش را در کوی دانشگاه شکاندند، آن جای تیزی و بخیه روی صورتش یادگار 96 است... ایرج به قصه پردازی دوستانش پایان می دهد و می گوید: با آن حجم سنگ و چوب و چماقی که اغتشاشگران بر سر و سینه و دست و پای بچه ها نواختند اگر قرار بر بستری و درمان بود که باید شهر را دو دستی تقدیم‌ نامردمان می‌کردیم!

من که وضعیتم خوب است اگر یکی از درجه‌داران‌مان را می دیدید که با دست شکسته‌ باد کرده هنوز در صحنه بود چه می گفتید؟ تازه اغتشاران که می‌دیدند دستش را با چفیه به گردنش بسته، نامردان چند نفری به سمتش حمله کرده و آنقدر بر دستش سنگ و چماق زدند که ساق دستش خرد و خمیر شد!

پرده آخر:

صادقیه تا تهرانپارس، باقری، زین‌الدین، همت، حکیم، تهرانسر، شهریار، اندیشه، فردیس، کرج، بهارستان، اکبرآباد، سه راه آدران، شیراز، اهواز، اصفهان و جای جای مملکت را در 48 ساعت سروسامان دادند. سنگ خوردند، تیزی را به جان خریدند و در "ماهشهر" جان هم دادند اما خم به ابرو نیاوردند.

اگرچه با تکه‌های سنگ سرهایشان را شکافتند و خون بر سر و صورتشان جاری کردند اما با گوشه انگشت، خون را به کناری زدند! نگذاشتند چشم‌هایشان بسته شود. با تمام قوا با تمام وجود و با تمام جانشان به جنگ با خصم و سیاهی رفتند.

ساعت ها چشم بر روی چشم نگذاشتند تا نکند کسی بیاید و ارامش مردمانشان را سلب کند. لحظه‌ای بر پا ننشستند؛ حتی لباس‌هایشان را از روی زخم‌ها برنداشتند تا نکند لحظه‌ای دلشان بلرزد و وقت را برای درمان هدر دهند. با اقتدار، مردانه و بی محابا ایستادند برپا. حتی در آن لحظه که سطل‌های فلزی زباله را از بالای پل بر سرشان ریختند.

حتی آن زمان که به صلابه کشیدنشان! ترجیح دادند که تیر خوردند و جان دهند و دم نزنند. بدون اسلحه با تکیه بر خدا و قدرت بدنی بالای خود پا به میدان گذاشته و با عملیات روانی، صوت و نور و آب و گاز خصم و سیاهی را متوقف کرده و به جنگ نامردی پایان دادند. اینها صفت مجاهدان فی سبیل‌الله است.

همان مردان ناجایی را می گویم .مردان یگان ویژه را. همان‌هایی که بدنشان را آماج سنگ و تیر و قمه و بغض و کینه دشمن قرار دادند تا از حریم امنیت دفاع کنند. دست مریزاد بر مردان روزهای سخت ناجا. بر پلنگی پوشان یگان ویژه.

منبع: فارس
۰ نظر ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۱:۴۷
حسن حیدری

رهبر انقلاب و سعد الرحریری

زمانی که دفتر آیت الله خامنه ای وارد شدیم، ایشان صمیمانه با سعد الحریری برخورد کردند. سعد الحریری درباره لبنان گفت و سپس آیت الله خامنه ای و گفت که آیا داستان گوژپشت نوتردام را خوانده ای؟

به گزارش مشرق، این روزها لبنان درگیر اعتراض های داخلی است که در وهله نخست بمنظور مقابله با فساد و مطالبات مردم شکل گرفت اما در روزهای بعد به یک اعتراض مدیریت یافته با حضور عناصر بیرونی تبدیل شد.

اعتراض های مردمی از مسیر اصلی منحرف شد و مدیریت آن در اختیار رسانه های سعودی - آمریکایی و نیز اتاق فکر جریانهای ضد محور مقاومت قرار گرفت تا جایی که عناصر اصلی فساد در لبنان با مصادره اعتراضهای لبنان در کنار تظاهرگنندگان قرار گرفتند.

بیشتر بخوانید:

ملاقات خصوصی «محمدحسین» با رهبر انقلاب

در زمانی که همه منتظر واکنش حزب الله لبنان و شخص دبیرکل آن به این رویدادهای داخلی بودند و انتظار می رفت  تا سید حسن نصرالله دبیرکل حزب الله از این اعتراضات برای انتقام از حریری و جریانهای دولت استفاده کند و مسیر استعفای دولت را فراهم کند اما سخنان سید حسن نشان داد که او به عمق فتنه و توطئه خارجی برای لبنان آگاه است و از اینرو با استعفای دولت و خلاء امنیتی در کشور مخالفت کردو همی موضوع دستاویزی برای هجمه به سلاح مقاومت شد.

شاید در چنین شرایطی ذکر خاطره ای از وزیر سابق فرهنگ لبنان درباره تشبیه  رهبر معظم انقلاب اسلامی  از لبنان و سلاح مقاومت در دیدار سعد الحریری با ایشان خالی از لطف نباشد.

طارق متری وزیر سابق فرهنگ لبنان می گوید :  ماه مارس سال 2010  من بهمراه سعد الحریری به تهران رفتم. با آیت الله خامنه ای وقت ملاقات داشتیم.

قبل از نشست من و سعد الحریری کنار یکدیگر نشستیم. سعدالحریری به من گفت که ما باید سلاح حزب الله را بعنوان موضوع اصلی مطرح کنیم. من چیزی نگفتم اما دیگران همه موافقت کردند.

زمانی که دفتر آیت الله خامنه ای وارد شدیم، ایشان  بسیار گرم و صمیمانه با سعد الحریری برخورد کردند. ایشان از رفیق الحریری به نیکی یاد کرد. سعد الحریری درباره لبنان و موضوع سلاح حزب الله سخن گفت و سپس آیت الله خامنه ای نگاهی به وی کرد و گفت که آیا رمان گوژپشت نوتردام را خوانده ای؟

مشخص بود که سعد الحریری این رمان را نخوانده بود. سپس آیت الله خامنه ای ادامه داد : این داستان یک زن بسیاز زیبا و شاید زیباترین  زنهای پاریس است و طبیعی است تمام کسانی که قدرت داشتند به دنبال اوبودند.اشخاص دارای نفوذ و  ثروت. اسم این زن چه بود؟

طارق متری جواب داد : اسمرالدا . ..آیت الله خامنه ای نگاهی به من ( طارق متری) کرد و با تبسمی گفتند : آفرین..معلومه که تو وزیر فرهنگ هستی؟!

سپس رهبر ایران گفت که تمامی اشخاصی که ویژگی های این زن را در زیبایی و لطافت می دانستند خواهان سوء استفاده از وی بودند.

این زن (اسمرالدا) خنجری زیبا و تیز همراه خود داشت تا در برابر سوء استفاده کنندگان از خود دفاع کند.

آیت الله خامنه ای ادامه دادند : آقای نخست وزیر! لبنان شبیه این زن زیباست..عروس مدیترانه است ..تمامی کشورها خواهان آن هستند و اسرائیل تهدید و خطری برای آن است... اما سلاح حزب الله مانند خنجر اسمرالدا است.

منبع: خبرگزاری قدس

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۰:۲۵
حسن حیدری

https://bayanbox.ir/view/3246325441289913131/3552042-460.jpg

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۸ ، ۰۹:۱۸
حسن حیدری

( فیلم )

الهی شکر به مدافعان حرم - الهی شکر به مدافعان حرم - الهی شکر به مدافعان حرم

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۰۸:۰۸
حسن حیدری

( فیلم )

الهی شکر به شهدا - الهی شکر به شهدا - الهی شکر به شهدا

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۰۷:۴۲
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

هزار ماشاءالله / قهرمان کارآفرین + فیلم

( فیلم )

الهی شکر - الهی شکر - الهی شکر

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۰۷:۲۹
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

ارتش مقدس

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۸ ، ۲۳:۰۹
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

افق نگاه بسیج

۰ نظر ۰۵ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۹
حسن حیدری
 
مجتبی زارعی عضو گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس در یادداشتی به بیانیهٔ ضد انقلابی هاشم آغاجری عضو گروه تاریخ دانشکاه تربیت مدرس در وقایع اخیر پاسخ گفت.

به گزارش سرویس اساتید خبرگزاری بسیج ، در متن یادداشت دکتر مجتبی زارعی آمده است:

 

بسم الله االرحمن الرحیم 

 

جناب آقای دکتر آغاجری  عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس 

سلام علیکم 

 

نامهٔ مزوّرانهٔ  جناب عالی  در باصطلاح  اعتراض به سرکوب  ملّت   از سوی نظام و سپاهِ  وطن  را خواندم ؛ نامه شبیه همان جنایتی بود  که تو و رفقای تو در همین دانشگاه در حق نظام سیاسی ایران مرتکب شُدید و گفتید:  نظام سیاسی ایران یازده میلیون رأی را متقلبانه جابجا کرد امّا هنوز برای این فریبکاری پوپولیستی و صد البته  جنایت کارانه حتی یک عذرخواهی ساده  هم نکردید ، این در صورتی بود که خود متقلّبانه  یک آرشیتکت را  در قامت استاد گروه  علوم سیاسی دانشگاه و کاندیدای ریاست بر این جمهوری بزرگ و  مظلوم  جا زدید ، از مردم امّا شکست خوردید ولی برای انتقام از اکثریت ملّت ، خیاباها  و منازل مردم را به آتش کشیدید ، مغازه ها را غارت کردید ، نماز گزاران را سنگباران   و جان هایی بی گناه را در تهران و برخی شهرها گرفته و در استبداد منورالفکری و دیکتاتوری روشنفکرانهٔ خود غوطه خوردید و مست شُدید و کردید آنچه را که رضاخان قلدر در تاریخ منور الفکری ایران کرد ؛ 

در ائتلافی بین خود (روشنفکری سکولار)  ، تکنوکرات ها و برخی اصلاح طلبان  با هزاران انگِ ارتجاعِ سرخ و سیاه به رقیب ،  دولت محترم مستقر را سرکار آوردید رقبا اما نجیبانه نتیجه را پذیرفتند و جابجایی حتی یک رأی را نقض  حق الناس نامیدند  شماها  اما  ، زدید ، خواندید و رقصیدید که کار ایرانیان را پس از غلبه بر ارتحاع  با دست بوسی کدخدا؛  یعنی همین قاتلان هروشیما و ناکازاکی ، ویتنام ، کوبا ، عراق و افغانستان و....بسامان می کنید، خجالت نکشیدید و گفتید برجامِ ارتجاعی ،  اعجاز پیامبران شماست ؛ بانگ برداشتید که این آفتاب است دلیل آفتاب !   عوام را فریفتید که صورت دروغین و بزک شدهٔ  غرب را بپذیرد و سرشت اش را مکتوم نگاه داشته و استتار کردید  و گفتید  ارزش پول ملی را چنین و چنان خواهید کرد و اعتبار پاسپورت ایرانی را چُونان ! در میانهٔ بهت دانشمندان ایرانی ،   قلب نیروگاه اتمی را از جا در آوردید و بر حفره های دانش و علم،  بتن ربختید و گفتید بناست کارخانه ها را راه انداخته و سفره مردم را رونق دهید ، سانتریفیوژها را از بیخ ارّه کردید ، گفتید دولت ملّی مصدق را احیاء نمودید ؛ حتی تو و دوستانت  مصدقِ قلابی را به دانشگاه تربیت مدرس آوردید و دوراز سفره های خالی مردم،  مثل یقه سفیدها در دانشگاه کف زدید و رقبا را هو کردید ، به زودی به رتبهٔ دانشیاری ارتقاء یافته و مواهب آن را به جیب زدید ، مردم راامّا روز به روز  فقیر تر و صناعت و فلاحت شان  را راکد کردید  ؛  روح مرحوم مصدق را که قطعا از شماها عزیزتر می دارَمَش،  از زبونی ها و ضعف نفس تان در قبر لرزاندید و  از حیث کرامت انسانی ، ایرانیان را به فئودالیتهٔ  قرون  ۱۷ و ۱۸ پرتاب کردید ،  ایرانی ها را سر میز مذاکرات تحقیر کردید و هزاران کارهای زشت دیگر  درحق هویت ملی ایران روا داشتید که زبان از گفتن آن شرم دارد و..... 

ائتلاف شما که مدّعای برخورداری از  زبان علم و فن  و زبان  بدن و تخصص داشت در شب های گذشته ، اما مجددا مردم را غافل گیر و احساساتی کرد؛ وزرای مؤتلف تان به مردم دروغ گفتند و چه  کتمان ها که مقابل دوربین  نکردند !   و در کنار این احساس ناامنی  های ذهنیِ   برخاسته ازشبه  تکنوکراسیِ  لیبرال،  دشمن را که از قبل آماده بود و همانند شما ، پیش تر در آرزوی  فروپاشی ایران قبل از چلّهٔ انقلاب بوده و مانندتان سرش به سنگ خورده بود را  به جان مردم انداختید و معلوم کردید که شبه روشنفکری ایرانی  ، تکنوکرات ها ی لیبرال و برخی اصلاح طلبان دور مانده از روح انقلاب،   از صناعت مُلک و ملّت داری ،  مردمگرایی و مردمداری  که سابقه ای دیرین در این آب و خاکِ  هفت هزار ساله دارد سررشته ای  ندارید که هیج ، از ادا و اطوار ظاهری  دموکراسی نیز بویی نبردید ؛ حالا که باز سیاست های لیبرالی تان افاقه نکرد پس از آن همه  متهم کردن رقبای پیشین خود به گدا پروری  ، خود اما  دوباره به پخش پول های نفتی روی آورده و سوسیالیست شدید ! آقای روشنفکر ! ما با شما چه کنیم که روزی سوپر انقلابی بودید و از دیوار سفارت بالا رفتید ، روزی از کارهای چریکی پشیمان می شوید ، روزی همانند طالبان ، موی بر سر جوانان ایرانی را قیچی کرده و تیغ موکت بُری بر شلوار لی آنها کشیده  و پونز بر پیشاتی شان فرو می کردید  ،  روزی هم  لیبرال می شوید و روزی دیگر سوسیالیست و روزی دیگر فاشسیت  ! بس کنید این بوقلمون صفتی ها  را ای اشباح الرجال ! اگر دین خود را از امر سیاسی و اجتماعی  به امر شخصی نقل مکان دادید لا اقل آزاده باشید و به ناحق بر مراجع دینی و فقهی نشورید  و راست بگویید که چهل سال است همه منابعدست شما و تکنوکرات هاست ! آیا نیست !؟ آیا نفت و گاز و اورانیوم دست شما و مؤتلفین تکنوکرات تان است یا دست آخوندها و پاسداران وطن  ؟! 

راست بگو یید !  بگوبید که ائتلاف شش سالهٔ تان برای دست بوسی  دستان کثیف و تا مرفق خون آلود آمریکای جنایت کار  نه تنها هیج غلطی نکرد بلکه روز به روز فقر را در ایران گسترد ؛ بگویید در حالی که مردم را و تولید کننده ایرانی را منتظر غربی ها نگاه داشته و می دارید در منزل وزیر آموزش و پرورش دولت ائتلافی تان اجناس قاچاق کشف شده و ۱۸ میلیارد دلار توزیعی تان در کابین زنان و مردان بورکرات و شبه روشنفکر  سر در می آورد !  ؛ بگویید آمریکا دوستی تان چه بر سر ایران و ایرانی آورد ! بگویید مظالم ائتلاف شبه روشنفکری سکولار و تکنوکرات ها را ! 

حالا پس از این همه تحقیر ایران و ایرانی  ،  کارتو و دوستانت بجایی رسیده که خیال می کنید حافظهٔ ملی آنقدر ضعیف شده که ملت شما را وکیل مدافع حقوق خویش بشناسد !؟ تو حتی در یک گروه آموزشی کوچک تاریخ در دانشگاه تربیت مدرس ، مَثَل اعلای  دیکتاتوری هستی چطور دم از دموکراسی می زنی !؟  اگر هم ، به جز  اوباش معدود  آموزش دیده ی دستگاههای اطلاعاتی ترامپ  ، جان های عزیزی دیگر  به لب آمده و در غوغای پیامد غربزدگی  دویست سالهٔ تان ، در فتنهٔ بنزینی ائتلاف شما  پرکشیده باشند ؛  هرکس مدعی بشود حتما اما  سرکردگان  تئوریک  فتنهٔ جنایت کارانهٔ  ۸۸ و ذبح  کنندگان شش سالهٔ ایرانیان زیر پای خانم وندی شرمن و جان کری لیاقت خونخواهی ملّی  ندارند ، بلکه ما خونخواه هستیم ، خونی که شما با حمایت های چشم و گوش بسته از نوعی سیاست خارجیِ ایرانْ کُش کردید که به رکود و  ذلتِ تولید کنندگان میهن  و تعطیلی  کسب و کار ایرانیان منجر شده و به جوش آمده است؛

آری تا ماهستیم نخواهیم گذاشت جنایت های متافیزیکی شما در حق ملت فراموش شود ، ما شما را در حمایت از دولت های رانتیر و اقتصاد نفتی،  مؤتلف بروکراسی شبه مدرن  می دانیم ، ما جریان  شبه روشنفکری و شبه  تکنوکراسی لیبرال را در مافیای واردات و ایران بر بادْده شریک جرم می شناسیم ، حالا هم که مردم را مثل گذشته  دور زده و شبانه آنها را به جان هم و اوباش فاشسیت  را به جان هردوی  آنها  انداختید و هم  اگر نبود روش ِ فقاهت حکیمانه ، شما ( جریان شبه روشنفکری سکولار و شبه پست مدرن )  و آمریکایی ها اینک  حمام خون راه انداخته بودید،  درحالی که فرافکنانه اما به رهبری مظلوم که دست تان را خوانده و از  کودتای ««خلأ قدرت »»در ایران جلوگیری کرده و دولت همپیمان  تان را بخاطرحفظ ایرانِ بزرگ نجات داد بر او می تازید و نیز به  پاسداران وطن می شورانید و به دروغ فرزندان ملت را سرکوب گر می نمایانید  و....،  اما در وجدان خفته و حجاب گرفتهٔ خود ، خوب می دانی  که اگر نبودند اینان،  شمایان ‌زیر پوتین های  ژنرال های بعثی و آمریکایی له شده  و با دشنهٔ صنعتِ داعش سلاخی می شدید  و شاید هم  در کنار «گاو عربی ترامپ»  ، نقش «گاو فارسی»  هم در ادبیات بین الملل سزاوارتان می شد.

 

دوم آذر ۱۳۹۸

  دانشگاه تربیت مدرس 

مجتبی زارعی

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۸ ، ۲۳:۳۹
حسن حیدری