حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید بایگانی آبان ۱۳۹۴ :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها

۲۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

تعداد شهدای انتفاضه سوم به ۷۱ تن رسید

وزارت بهداشت فلسطین از شهادت ۷۱ فلسطینی به دست نظامیان صهیونیست در یک ماه گذشته در مناطق مختلف کرانه باختری رود اردن ، نوار غزه و قدس اشغالی خبر داد.
به گزارش صدا و سیما به نقل از سما از رام الله  ، وزارت بهداشت فلسطین روز شنبه در بیانیه ای اعلام کرد با آغاز انتفاضه سوم  فلسطینی ها  از ابتدای اکتبر  نظامیان صهیونیست  ۵۳ فلسطینی را در مناطق مختلف کرانه باختری رود اردن و قدس اشغالی ، ۱۷ نفر را در نوار غزه و یک نفر را هم در منطقه نقب در اراضی اشغالی سال ۱۹۴۸ به شهادت رساندند.
 
وزارت بهداشت فلسطین افزود ۱۵ نوجوان و یک زن باردار از جمله شهدای فلسطینی در حملات  یک ماه گذشته نظامیان اشغالگر  به تظاهرات مسالمت آمیز فلسطینی ها در کرانه باختری رود اردن و نوار غزه هستند .
 
 وزارت بهداشت  فلسطین تاکید کرد  نظامیان اسرائیلی در یک  ماه گذشته همچنین  بیش از ۲۱۳۰  فلسطینی را  در نوار غزه و کرانه باختری زخمی کردند .
 
بر اساس بیانیه وزارت بهداشت بیشتر  این افراد به ضرب گلوله های جنگی و یا پلاستکی نظامیان اسرائیلی  زخمی شدند .

۰ نظر ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۰
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

اینچنین بوسنی شد کربلای رسول حیدری

فارس: من هم مثل خیلی‌های دیگر از جنگ «بوسنی» چیزهایی شنیده بودم و می‌دانستم. چیزهایی مثل اینکه سال‌ها قبل در «بوسنی» جنگی رخ داده که در جریان آن مسلمانان زیادی قتل عام و آواره شدند. جنگی که در آن، مردمِ مسلمان در وسط اروپا در مظلومیتِ مطلق بودند و در این می‌ان، جوانانی از ایران به کمک آنان می‌روند. من این‌ها را می‌دانستم و شاید کمی بیشتر از این‌ها.

وقتی نام شهید «رسول حیدری» را برای اولین بار شنیدم و فهمیدم که او در «بوسنی» به شهادت رسیده، تصمیم گرفتم کتاب زندگینامه این شهید را بخوانم. بخوانم تا بدانم چرا باید یک جوان ایرانی کیلومتر‌ها آن طرف‌تر از مملکتش کشته شود؟ کیلومتر‌ها آن طرف‌تر، در سرزمینی به نام «بوسنی».

نزدیک غروبِ یکی از روزهای مهر ماه بود که بعد از پُرس و جو از چند کتاب فروشی در خیابان انقلاب، «ر» را در فروشگاه «ترنجستان سروش» پیدا کردم و خریدم و‌‌ همان شب شروع کردم به خواندنش. کتاب، سه فصل دارد. فصل اول درباره دوران کودکی و نوجوانی شهید حیدری است و حال و هوای او در شهرش؛ ملایر. در این فصل با خانواده شهید آشنا می‌شویم. با خواهر‌ها و برادر، پدر و البته مادر او؛ بدری خانم. اینکه شهید در چه خانواده‌ای و در دامان چه مادری بزرگ شده. پیش از انقلاب چه دورانی را تجربه کرده و چه افکاری در سرش می‌آمده و می‌رفته و دوستانش چه کسانی بوده‌اند. در این فصل به روزهای بازگشت شهید حیدری از سفر اولش به بوسنی هم پرداخته شده. اشاره‌ای هم به ایّام دانشجویی شهید در دانشگاه امام حسین (ع) شده است.

فصل دوم تماماً به زندگی شهید در اوایل انقلاب و دوران دفاع مقدس می‌پردازد. کسی مثل شهید حیدری همه سال‌های جنگ را در جبهه و مبارزه گذرانده است. و البته حضور متفاوتی داشته. مسئولیتش در «قرارگاه رمضان» باعث می‌شود او فرماندهی در جبهه غرب باشد. موقعیت و جبهه‌ای که آدم‌هایی به غایت مَرد طلب می‌کرده.

و اما فصل سومِ «ر» روایت روزهای حضور شهید حیدری در بوسنی است. فصل پایانی کتاب، نُه ماهِ آخرِ حیات شهید حیدری را به تصویر می‌کشد و به شهادت او ختم می‌شود.

این اجمالی از چگونگی ساختار کتاب «ر» است. کتابی که «مریم برادران» زحمت نگارش آن را کشیده. از لا به لای سطرهای کتاب مشخص است که نویسنده اطلاعات و داده بسیار زیادی در دست داشته. بالاخره رسول حیدری، یک شهید معمولی نبوده و غیر از شخصیت منحصر به فرد و تا حدودی عجیبش، حیات اجتماعی شهید و سال‌های مبارزه و حضورش در دفاع مقدس و پس از آن، حجم بالایی از داده را فراهم می‌کند. برای همین «برادران» تصمیم گرفته تا حدّ امکان از شرح فعالیت‌ها و مسئولیت‌های شهید حیدری در انقلاب، جنگ و بعد از آن صرف نظر کند. این یعنی «ر» کتابی نیست که بتوان آن را به عنوان منبعی برای شناخت و مطالعه دفاع مقدس معرفی کرد. با اینکه شهید حیدری مسئولیت‌های جدی و مهمی داشته‌اند، اما این طور نیست که خواننده بعد از اتمام کتاب، بتواند توضیح زیادی درباره «قرارگاه رمضان» بدهد. یا مثلا چیز زیادی از جغرافیای جنگ بوسنی بداند. یا اینکه بتواند بگوید شهید حیدری و یارانش سال‌ها در جبهه غرب و در فراز و نشیب کوه‌های سرد کردستان چه می‌کرده‌اند؟

این اختصار و تا حدی گُنگی در مسائل مربوط به فعالیت‌های نظامی شهید، گرچه به گفتهٔ «برادران» تعمّدی بوده، اما به نظر حقیر می‌شد با صبر و تامل بیشترِ نویسنده، این ابهام در کتاب وجود نداشته باشد. به گمانم می‌شد تدبیری اندیشید تا خواننده چیزهای بیشتری درباره تاریخ جنگ بداند. و این البته منافاتی با روح کلّی کتاب که همانا ترسیم وجوه انسانی شخصیت شهید حیدری است، ندارد. در همین راستا قرار بوده به جزییات فعالیت‌های نظامی شهید، پرداخته نشود اما جاهایی در کتاب هست که چیزهایی از جزییاتِ وقایع آورده می‌شود که عملاً نقطه عطفی ندارند و اصطلاحا از پِرتی‌های کتاب هستند. مثلا در روایتِ سفر شهید به عراق در جریان انتفاضه این کشور، نویسنده سطرهایی را به این اختصاص می‌دهد که شهید و سه نفرِ دیگر، شب را در اداره کشاورزی یکی از شهرهای اقلیم کردستان می‌خوابند. و خواننده منتظر است ببیند که این خوابیدن در آن اداره منجر به چه حادثه‌ای می‌شود؟ مخاطب جلو می‌رود و می‌بیند هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد!! یعنی ربطی بین روایت خواب آن شب در اداره با باقی ماجرا نمی‌بیند. و اینجاست که از خود می‌پرسد اگر این خوابیدن در اداره کشاورزی را در کتاب نمی‌آوردند، چه اتفاقی می‌افتاد؟! اصلا چه فرقی می‌کرد؟! و این یعنی پِرتی یک روایت.

در مطالعه کتاب «ر» خواننده گه‌گاه در مواجهه با اسامی آدم‌های داستان دچار سردرگمی می‌شود. اسم‌هایی ناگهان در خلال روایت می‌آیند که مخاطب هیچ آشنایی قبلی‌ای با آن‌ها نداشته و پس از آن هم آنان را نمی‌شناسد. اسم‌هایی که نام خانوادگی ندارند و برای خوانندهٔ کتاب کاملا ناآشنا هستند. و این ناآشنایی باعث کلافگی خواننده می‌شود. شاید می‌شد با ترفند و راهکار ساده‌ای مثل استفاده از تعابیر و ترکیب‌هایی مثل «یکی از دوستان رسول»، «یکی از فامیل»، «یکی از بچه‌ها» و... جلوی این کلافگی در مخاطب را گرفت.

این‌هایی که گفتم اشکالات فُرمی‌ای است که به نظرم نثرِ «ر» به آن دچار است. نکاتی که اگرچه نبودنشان می‌توانست کتاب روان تری بسازد اما به هر حال چندان اهمیتی در اصل ماجرا ندارند. اصل ماجرا این است که شکوه و جذابیت شخصیت شهیدِ والامقام؛ رسول حیدری،‌‌ همان همه پُررنگ است که این کتاب را به کتابی شیرین و موفق تبدیل کرده. «ر» حقیقتا کتاب تاثیرگذاری است. چون داستان زندگی مردی را روایت می‌کند که از آدم‌های کم نظیر عصرش بوده. مردی با شخصیتی چند لایه. کسی که در عین اینکه برونگرا و هیجانی است و گاهی زود جوش می‌آورد، اما در عین حال خیلی مواقع زود متاثّر می‌شود و اشک امانش نمی‌دهد. چریکی که ماه‌ها در سرما و خطر می‌جنگد اما در‌‌ همان حال از کیلومتر‌ها فاصله برای همسرش نامه‌های عاشقانه می‌نویسد. نامه‌هایی که خواندن هرکدامشان می‌تواند انسان را متحیر کند، بس که شدت عشق در قلب یک پاسدارِ دور از خانه و خانواده را خوب به تصویر کشیده.

رسول حیدری برای من شخصیت جذابی است چرا که او جمع صفات و ویژگی‌هایی است که «انسان عصر انقلاب اسلامی» به آن محتاج است. رسول، انقلابی است و مصالح انقلاب بر پسند‌ها و برنامه‌های شخصی زندگی‌اش ارجحیت دارند. برای همین است که پس از بهمن ۵۷ قید دانشگاه و سفر به خارج از کشور را می‌زند تا در سپاه ملایر به دردِ انقلاب برسد. او در جریان جهاد و مبارزه سعی می‌کند کارش را به بهترین وجه انجام دهد. به همین خاطر است که در هر سرزمین و میان هر قومی که وارد می‌شود تلاش می‌کند با مردم آن منطقه صمیمی باشد و اینچنین وظیفه‌اش و کار انقلاب را به احسنِ وجه پیش ببرد. شهید حیدری آدمِ ماندن و اهلی شدن نیست. بعد از جنگ که همه نشسته‌اند سر جایشان و با جبهه و مبارزه خداحافظی کرده‌اند، رسول نمی‌تواند در «شهر» بماند و برای همین از هر فرصتی برای شرکت در جهاد استفاده می‌کند و سرانجام به بوسنی می‌رود. امثال رسول حیدری در درونشان چیزی دارند که آن‌ها را از ماندن و اهلی شدن فراری می‌دهد. رسول نتوانست مظلومیت و صعوبت وضع مردم بوسنی را ببیند و تصمیم گرفت هجرت کند. آنچنان که در کتابِ حق تعالی آمده: ربّ انی مهاجرٌ الیک...

 «ر» کتابی پُر از زندگی است. زندگی یعنی عشقِ «بدری خانم» به پسر بورش که خدا بعد از چند دختر به او داده است. پسری که هنوز هم بعد از سال‌ها از شهادتش، حالات و رفتارش برای مادر، زنده است. زندگی یعنی حال «معصومه» -همسر رسول- در جلسه خواستگاریشان. خواستگاری‌ای که رسول با لباس سپاه آمده بود و حرف‌هایش در آن جلسه. اینکه «من پاسدارم، شاید بروم و شهید بشوم...» زندگی یعنی مردی آن قدر دل تنگ کودکانش باشد که از بوسنی برای تک تکشان نامه بنویسد و نقاشی کند.

من وقتی مشکلات، خانه به دوشی‌ها و دوری‌های رسول و معصومه از هم را در این کتاب می‌خواندم، مدام از خودم می‌پرسیدم که چند دختر جوان در این روزگار پیدا می‌شوند که تاب چنین رنج‌هایی را داشته باشند؟ این چه روح و نیرویی بوده که زندگی امثال معصومه و رسول را در آن سال‌ها نگه می‌داشته است؟ رسول حیدری قیدِ شرکت در مراسم چهلم امام (ره) را می‌زند و در خانه می‌ماند و از بچه‌های خردسالش مواظبت می‌کند تا همسرش بتواند به راحتی به تهران برود و در عزای رهبرش شرکت کند. امروز چند نفر پیدا می‌شوند که چنین روحیه تعاون و ایثاری داشته باشند؟

 «ر» از این حیث که به موضوع «سپاه قدس» و نیرو‌هایش می‌پردازد هم اهمیت دارد. به هرحال حضور رسول و دوستانش در بوسنی در همین راستا بوده. موضوع «سپاه قدس» همچنان زنده است و محل اشکال و ابهام برای جامعه. اینکه اصلا آدم‌های نیروی قدس در دنیا دارند چه می‌کنند و از جان عالم چه می‌خواهند؟!... معتقدم با تمام زیبایی و کششی که فصل پایانی کتاب -که در بوسنی می‌گذرد- دارد اما باز هم جا داشت که حضور شهید حیدری و یارانش در بوسنی تفصیل بیشتری پیدا کند. واقعیت این است که با گذشت بیش از ۲۰ سال از وقوع جنگ بوسنی و حضور نیروهای ایرانی در آن کشور، هنوز جامعه ایران چیزی از واقعیت مجاهدت و تاثیر ایرانی‌ها در بوسنی نمی‌دانند. باز خدا بیامرزد اموات «نادر طالب‌زاده» را که سالی یک بار برنامه‌ای را به ماجرای بوسنی اختصاص می‌دهد. وگرنه امثال من و هم نسلی‌هایم همین اندازه‌ای هم که از این موضوع می‌دانیم، نمی‌دانستیم.

کتاب «ر» زبان ساده و صادقی دارد. در این کتاب با روایت‌های غلو شده و روحانیزه شده از یک شهید مواجه نیستیم. هم تمنای شهادت را در دست نوشته‌های رسول می‌بینیم و هم سیگار کشیدن‌ها و فلوت زدن او در وقت دلتنگی را. هم عشق شدید به خانواده را می‌بینیم و هم غیرت دینی و انقلابی شهید را، وقتی می‌فهمد مردی در محل به امام توهین کرده و او می‌خواهد برود فرد هتّاک را گوش مالی بدهد.

آن شب که کتاب را برای اولین بار دستم گرفتم و خواندنش را شروع کردم، فکر نمی‌کردم با اتمامش همین همه شهید حیدری را دوست داشته باشم. حالا من روزهاست «ر» را خوانده‌ام و شیفته مردی شده‌ام که مرغ جانش هوای «شهر» را خوش نداشت و برای همین سفر کرد به سرزمینی که نه زبان مردمانش را می‌دانست و نه تا پیش از آن، ایشان را می‌شناخت. او به سمت پروردگارش هجرت کرد و تقدیر بر این بود که خونش کیلومتر‌ها دور‌تر از وطنش در جاده‌ای بینِ شهری بر زمین بریزد. او می‌توانست بعد از جنگ،‌‌ همان چند واحدِ باقی مانده از دانشگاهش را هم تمام کند و بی‌خیالِ آنچه که در عالم می‌گذرد، بالای سر زن و بچه‌اش بماند. قطعا در این حالت هیچ کس یقه او را نمی‌گرفت. رسول می‌توانست هجرت و جهادِ در راهِ حق را انتخاب نکند و در «شهر» بماند تا عروس شدن دخترش –زینب- را ببیند و مثل امروزی بر سرِ نوه‌هایش دست بکشد. اما راه مردان خدا از طریقی دیگر می‌گذرد و بر همین مبناست که زمینِ «ویسوکو» در بوسنی، خون او را انتظار می‌کشید. سید شهیدان اهل قلم می‌گوید: «هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست. و زمان انتظار می‌کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید.» خاک بوسنی هم طالب و تشنه خون رسول بود و اینچنین بوسنی شد کربلای رسول حیدری.

یادداشت از زینب افراخته

۰ نظر ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۱
حسن حیدری
۰ نظر ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۴
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

شهید فهمید ه حاصل تربیت صحیح اسلامی هست

حضرت امام خمینی (س):

«رهبر ماآن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ تر است، با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت وآن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»


http://www.askdin.com/gallery/images/514/1_106_fahmide1.jpg

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۴
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

«تأیید مشروط برجام» - 9

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۰
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

پایانی شرمگین برای بی شرمها

اگر تقوی نباشد:

سینما برخی زنان را با سی نما نشان می دهد

سیاست نیز برخی زنان را سی تا صددرصد فاسد می کند

پایانی شرمگین برای بی شرمها

وقتی زرع و زارع و مزرع پاک نباشد همین می شود

گلشیفته فراهانی

شیرین عبادی

چکامه چمن ماه
فاطمه حقیقت جو

فاطمه معتمد آریا

صدف طاهریان



۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۵
حسن حیدری
رحیم‌پور ازغدی در سخنان پیش از خطبه‌های نمازجمعه تهران؛
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: بعضی‌ها که ما یقین داریم در داخل حکومت جمهوری اسلامی هستند، همین الآن با سرویس‌های جاسوسی سیای آمریکا، لندن و صهیونیست‌ها کار می‌کنند.

به گزارش مشرق،  حسن رحیم‌پور ازغدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در سخنرانی پیش از خطبه‌های نمازجمعه امروز تهران، گفت: نماینده سیا در تهران سال ٥٨ گفت که هدفم تشکیل ائتلافیست که در آن لیبرال، آخوند سازشکار، نظامی سابق و چپ‌هایی باشند که دنبال رابطه با‌ آمریکا هستند، من برای زمانی هستم که وقت حضور خیابانی باشد.

وی افزود: آمریکایی‌ها می‌خواهند رابطه با آمریکا را جا بیندازند و می‌گویند "مگر شما از خودتان شک دارید که گفت‌وگو نمی‌کنید؟" هدف آمریکا این است که از رابطه مخفی به رابطه علنی با مسئولین ایرانی برسند.

این استاد حوزه و دانشگاه با انتقاد از اینکه متاسفانه دستگاه‌های تبلیغاتی ما اکنون به یک بروکراسی تبدیل شدند و تولید فکر آنها برای گسترش انقلاب به صفر رسیده و آنها شبیه دیپلمات‌های غیر انقلابی شده‌اند، گفت: آنها آدم‌های خوب و بسیار ضعیفی هستند که هنوز نتوانستند اسناد لانه جاسوسی را برای نخبگان و مردم غرب منتشر کنند. این اسناد حتی در کشور ما هم بایکوت شده است، باید این اسناد مطالعه شود تا بفهیم امروز آمریکا چگونه دنبال نفوذ در کشور است.

رحیم‌پور ازغدی تاکید کرد: چند تن از اعضای دولت موقت حقوق بگیر سیا بوده و برخی هم ناآگاهانه به آنها اطلاع می‌دادند، آمریکا در میان مراجع قم، دانشگاهیان، تکنوکرات‌ها، اهالی رسانه‌، توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها، چریک‌ها و جدایی‌طلبان نفوذ کرده بودند، آنها از هیچ‌کسی صرف نظر نکردند و به سراغ آخوند، وزیر ، وکیل و ضد آخوند و روشن فکر ، لیبرال‌ها و دولتی‌ها رفتند. آنها حتی تا شورای انقلاب نفوذ کرده بودند و از محرمانه ترین اخبار آنها اطلاع داشتند. آنها در دولت و حوزه و مجلس آدم داشتند؛ فکر می‌کنید الان آدم ندارند؟ همین الان در همه نهادهای جمهوری اسلامی آدم دارند و از هر کسی به نحوی استفاده می‌کنند.

وی با اشاره به برخی اسناد لانه جاسوسی، تصریح کرد: در اسناد لانه جاسوسی آمده که آمریکا به بعضی‌ها کمک می‌کردند تا روزنامه راه بیاندازند و حتی برای آنها مقاله می‌نوشت، به بعضی کمک حزبی می‌کرد. به بعضی پول می‌داد وبه جاه طلبی سیاسی بعضی کمک می‌کرد. آنها پروژه‌ای تعریف کرده بودند که در آن کمونیست، سلطنت طلب، لیبرال و آدم مذهبی و نماز شب خوان علیه خط امام اقدام می‌کردند. بعضی از این افراد حقوق می‌گرفتند و بعضی بدون حقوق و بدون اطلاع از این که در چه راهی هستند برای آمریکا در این پروژه بازی می‌کردند.

به گفته وی، اکنون آمریکا برای 5 تا 10 هزار نفر در کشور پرونده دارد و خصوصیات شخصی و اخلاقی و خانوادگی و نقاط ضعف و قدرت آنها را بررسی کرده و بر روانشناسی این افراد کار کرده، مسئولان کشور از هر جناحی بدانند که آمریکا برای همه پرونده دارد. ما هم اکنون یقین داریم که برخی از افراد در حال حاضر با سرویس‌های آمریکا و انگلیسی و صهیونیست‌ها همکاری می‌کنند.

وی با اشاره به اینکه فکر توطئه و نفوذ همچنان در جمهوری اسلامی ایران وجود دارد، خاطرنشان کرد: هنوز خطرات و ارتباطات سرویس‌های جاسوسی در حوزه‌های مختلف وجود دارد و ما باید مراقب خط نفوذ آمریکا که رهبری به آن اشاره کردند، باشیم.

رحیم‌پور ازغدی تصریح کرد: این سرویس‌های خارجی بر روی افراد زیادی سرمایه‌گذاری کرده تا وقتی این افراد مسئول شدند غرب در تصمیم‌گیری‌های کشور از طریق این افراد نفوذ داشته باشد. اکنون حتی برخی از دانشجویان در اروپا به من گفته‌اند که سرویس‌های اطلاعاتی اروپایی از آنها رسما خواسته‌اند که از داخل وزارتخانه‌ها یا سایر نهادها به آنها اطلاعات بدهند.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی با اشاره به اینکه اکنون مقامات آمریکایی می‌گویند باید جریان‌هایی تقویت شده و به مجلس بروند که میانه رو و غرب گرا باشند، گفت: آنها چنین برنامه‌ای را برای انتخابات دوره‌ اول مجلس نیز دنبال می‌کردند. آمریکا از اول انقلاب دنبال سر کار آوردن میانه‌روها و لیبرال‌های متمایل به خود و غرب است. آنها به این منظور از همان ابتدای انقلاب با اعضای خانواده‌های مسئولان و مراجع ارتباط می‌گرفتند و از طریق آنها جاسوسی می‌کردند.
منبع: تسنیم
۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۳
حسن حیدری
اولین نشست خبری اولین دوره جشنواره بازی‌های رایانه‌ای با حضور حسن عباسی دبیر این جشنواره و وحید جلیلی مسئول شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم عمار در حسینیه هنر برگزار شد.

به گزارش مشرق، رسول منفرد دبیر اجرایی جشنواره فیلم عمار ضمن اشاره به برگزاری اولین دوره این جشنواره بازی‌های رایانه‌ای گفت: برای اینکه جشنواره بازی‌های رایانه‌ای زیر سایه جشنواره فیلم عمار قرار نگیرد تصمیم گرفتیم آن را به صورت جداگانه و در اردیبهشت ماه برگزار کنیم. بازی‌نویسان و بازی‌سازان می‌توانند تا 15 اسفندماه آثار خود را در 6 موضوع استقلال‌خواهی و استقلال‌ستیزی، بیداری اسلامی، تحولات منطقه و مسئله فلسطین، فناوری هسته‌ای، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، سبک زندگی ایرانی - اسلامی و بازی‌های اقتباسی ارسال کنند.

منفرد در مورد قالب‌های بازی‌ها گفت: قالب‌های مسابقه اولین دوره بازی‌های جشنواره عمار عبارتند از: بازی‌نامه‌نویسی، بازی‌های اندروید و بازی‌های تک مرحله و چند مرحله پی سی است.

در ادامه نشست حسن عباسی گفت: موضوع بازی‌های رایانه‌ای عصاره‌ای از هفت هنر است و کمتر از 10 سال آینده تحولات ساختاری، نظام‌سازی جوامع را بوجود می‌آورد. ثقل کلاس‌داری در آموزش و پرورش در بازی تمرکز می‌کند و در مفهوم‌سازی اخیر از  آموزش، اصالت در بازی قرار گرفته است. در حوزه علوم دانشگاهی هم در آینده شاهد خواهیم بود که نظام سازی از طریق سازوکارهای بازی‌ها رقم خواهد خورد.

وی ادامه داد: بر اساس مطالعات مختلفی که مراکز تحقیقات استراتژی در اروپا اعلام شده است تلویزیون،‌ رادیو و سینما با ریزش شدید مخاطب روبرو می‌شوند و چنین مسئله‌ای را در سینمای ایران هم شاهد هستیم. یکی از دلایل چنین امری این است که آثار سینمایی و تلویزیونی یک سویه هستند و امکان تعامل وجود ندارد. صنعت ملی رسانه با بحران عدم تعادل روبروست.

عباسی افزود: بازی‌های رایانه‌ای 3 ویژگی را دارند که در سایر رسانه‌ها نیست اول اینکه نقش اول بازی را مخاطب آن بازی را خواهد داشت دومین ویژگی این است که در اثر سینمایی و فیلمنامه نمی‌توان هیچ دخل و تصرفی داشت ولی در بازی کامپیوتری این امکان برای کاربر است که سناریوهای مختلف را اعمال کند. مسئله سوم اینکه کارگردانی کار در بازی‌های رایانه‌ای به دست مخاطب است و خودش صحنه را کارگردانی می‌کند.

وی گفت: کنش‌گری و آزادی شخص بازی کننده در بازی‌های رایانه‌ای سبب شده که رسانه‌های دوره قبل مثل سینما،‌ رادیو و تلویزیون مخاطبانشان را از دست دهند. چون نسل جدید درگیر قابلیت کنش‌گری و تعامل شده است.

وی با تاکید بر اینکه جهت‌گیری جشنواره بازی‌های رایانه‌ای عمار به خاطر امنیت نظام‌سازی این رسانه است گفت: بر اساس تحقیقاتی که موسسه «ترند وان» انجام داده است دگردیسی در جامعه به 5 مرحله تقسیم شده است. جامعه صنعتی، جامعه اطلاعاتی، جامعه دانش‌پایه که از جمله ویکی‌ها و تعامل اشتراک بین دانش‌ها در آن دیده می‌شود و جامعه چهارم جامعه مجازی است که بر مبنای اصالت و کاراکتری است که مخاطب خلق می‌کند. برای اولین بار است که این اتفاق در تاریخ مدرن تحقق یافته است و فرد در قالب آواتار اسطوره خودش را می‌سازد و این کنشگری در طول تاریخ بشری سابقه نداشته است.

دبیر بازی‌های رایانه‌ای به پنجمین مرحله دگردیسی جامعه از منظر موسسه تحقیقاتی «ترند وان» اشاره کرد و گفت: جامعه الحاقی در کمتر از 10 سال آینده فراگیر خواهد شد و ثقل آن در بازی است. بازی فقط یک پدیده هنری،‌ رسانه‌ای و سرگرمی نیست. اهمیت بازی در سیاستگذاری فرهنگی به عنوان ثقل اقدامات فرهنگی محسوب می‌شود.

وی با اشاره به هدف‌های جشنواره بازی‌های رایانه‌ای عمار گفت: مهمترین جهت‌گیری این است که جامعه نگاه جدی به مقوله بازی پیدا کند و اینکه مسئولان بازی را به عنوان پدیده نوظهور و گران بپذیرند و حمایت‌های جدی کنند.

وی ادامه داد: در جشنواره تلاش داریم ارزش‌گذاری‌های مناسبی در آثار صورت بگیرد تا زیرساخت‌های فنی بازی‌های کامپیوتری فراهم شود ضمن اینکه هنرمندان حوزه گرافیک و هنر باید ورود جدی به این حوزه داشته باشند.

عباسی خاطر نشان کرد: مهمترین مسئله برای بازی‌های رایانه‌ای مسئله توزیع است. عمده بازی‌هایی که در کشور تولید می‌شوند بیشترین صدمات مالی و اقتصادی را از این حوزه می‌خورند. یکی از موضوعاتی که در جشنواره پیگیری می‌کنیم این است که عقبه پشتیبانی بازی‌های رایانه‌ای قوی شود چون متفاوت از انواع دیگر رسانه‌ای است.

در ادامه نشست وحید جلیلی مسئول شورای سیاستگذاری جشنواره فیلم عمار گفت: در مواجهه با جهان غرب 3 رویکرد متفاوت وجود دارد؛ عده‌ای از ابزارها فرار می‌کنند و برای مصونیت رویکرد فرار را انتخاب می‌کنند گروهی دیگر هم هستند که فقط نقد می‌کنند اما رویکرد سوم بنا به تعبیر شهید آوینی این است که حجاب تکنیک را در اختیار می‌گیرند و ابزارها را به نفع آرمان‌های ملکوتی مصادره می‌کنند.

وی با اشاره به موضوع ساخت بازی‌های رایانه‌ای گفت: بچه‌های انقلاب در این عرصه هم فرصت‌های خوبی به دست آورده‌اند ضمن اینکه فضای بازی ابعاد فلسفی و منطقی دارد و جامعه ایرانی با همان عقبه فرهنگی و فلسفی خود می‌تواند قابلیت‌های چشم‌گیری را فراهم کند.

جلیلی اضافه کرد: در زمینه بازی‌های رایانه‌ای گنجینه بسیار بزرگی در اختیار داریم چون اسطوره‌ها و ماجراهای بسیاری در کشور داریم که می‌توان از آنها بازی ساخت. جشنواره بازی‌های رایانه‌ای می‌تواند این بستر را فراهم کند که بازی‌سازان و مهندسان جوان کشور نظریه‌پردازان و هنرمندان به هم نزدیک شوند. تا به امروز آثار نسبتا خوبی تولید شده است و امیدواریم این جشنواره فرصت‌های دیگری را فراهم کند.

وی در مورد حمایت‌های مالی که از ساخت بازی‌های رایانه‌ای صورت خواهد گرفت گفت: من از سمت مدیریت فرهنگی مشهد این وعده را می‌دهم که پروژه‌ها و موضوعاتی که در مورد واقعه مسجد گوهرشاد ساخته شود، حمایت مالی کنیم و از کسانی که در موضوع واقعه مسجد گوهرشاد و 7 سال دفاع مقدس (سال‌های 1313 تا 1320 از زمان صدور فرمان کشف حجاب تا کنار رفتن دیکتاتوری رضا خان) حمایت مالی می‌کنیم.

جلیلی گفت: سنت وقف، این امکان را هم برای ساخت آثار و بازی‌های کامپیوتری فراهم می‌کند.

در ادامه حسن عباسی در پاسخ به سوالی درمورد حمایت‌های دولتی از جشنواره عمار گفت: مهمترین هدف جشنواره مردمی بازی‌های رایانه‌ای عمار موضوع گفتمان‌سازی است و 3 جامعه هدف از جمله مردم یا مخاطبان بازی‌های رایانه‌ای، مسئولان و جامعه نخبگان و سوم بازی‌سازان و بازی‌نویسان را درگیر می‌کند.

عباسی همچنین از ترجمه کتاب فلسفه بازی‌ها و انتشار آن برای ایام جشنواره خبر داد.

منبع: تسنیم
۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۳
حسن حیدری
نگاهی به یک کتاب فاخر/
آیت‌الله خامنه‌ای بعدها گفته بودند: «کار بسیار خوبی است و نگاه درستی به عاشورا دارد و جذابیت داستانی دارد. دو صفحه از کتاب را که خواندم، احساس کردم داستان جذابی دارد و ادامه دادم. هر کسی می‌خواهد فتنه‌ 88 را بشناسد، این کتاب را بخواند.
سرویس دین مشرق- آغاز مطرح شدن کتاب به نقل قولی از رهبر انقلاب باز می‌گشت که از آن تمجید کرده بودند: «هر کسی می‌خواهد فتنه‌ 88 را بشناسد، این کتاب را بخواند.» البته این تنها اظهار نظر ایشان نبود. سیدمهدی شجاعی هم به نویسنده گفته بود که تعدادی از کتب متون فاخر نیستان را در جلسه‌ای به رهبری اهدا کرده است. آیت‌الله خامنه‌ای بعدها به سیدمهدی شجاعی گفته بودند: «کار بسیار خوبی است و نگاه درستی به عاشورا دارد و جذابیت داستانی دارد. دو صفحه از کتاب را که خواندم، احساس کردم داستان جذابی دارد و ادامه دادم.» نامیرا شرح تذبذب و برزخ میان حق و باطل است. داستان تردید فردی که میان همراهی یا عدم همراهی با امام حسین(ع) در کربلا، مردد مانده است. داستان نامیرا کاملا تخیلی است با این حال شخصیت‌های آن واقعی هستند ولی در یک بستر تخیلی رفتار می‌کنند. نامیرا به قلم صادق کرمیار و در 36 صفحه منشر شده است.

«نامیرا» داستانی شخصیت‌محور است؛ رمانی با خرده روایت‌هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدم‌ها. این روزگار است که آدم‌ها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن می‌گذارد و نویسنده‌ نامیرا فقط تصویرساز صادق این رویدادهاست. نویسنده‌، کتاب را به سبک رمان‌های کلاسیک با شروعی آرام آغاز می‌کند، تصویرسازی می‌کند، شخصیت‌ها را یک‌به‌یک وارد داستان می‌کند، آن‌ها را معرفی می‌کند و با داستان پیش می‌برد. «نامیرا» اسیر اختلاف روایت‌های تاریخی نشده و البته از عقبه‌ تحقیقی درستی بهره برده است. این کتاب را صادق کرمیار نوشته است.
 نوشتن داستانی که مخاطب، آخرش را می‌داند کار آسانی نیست. و اینجاست که کرمیار با نگاه درست به عاشورا و استفاده از عنصر «رمانس» به خوبی بهره‌گرفته است.

کتابی تخیلی که بارها رهبری از آن تمجید کرده است

بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول می‌کند؛ ابتدا به ذهن می‌رسد «نامیرا» فقط اسمی هنری است که برای جلب مخاطب انتخاب شده و یا ناشر و نویسنده خواسته‌اند ابهام داستان را زیاد کنند. اما کتاب را که تا انتها بخوانی معلوم می‌شود «نامیرا» ریشه در مفهوم «کل یوم‌ عاشورا و کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که می‌گوید پهنه‌ی سرزمین کربلا به اندازه‌ی کل زمین وسعت پیدا کرده و عاشورا همیشه نامیراست.

«نامیرا» داستانی شخصیت‌محور است؛ رمانی با خرده‌روایت‌هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدم‌ها. این روزگار است که آدم‌ها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن می‌گذارد و نویسنده‌ی نامیرا فقط تصویرساز صادق این رویدادهاست. نویسنده‌ی کتاب را به سبک رمان‌های کلاسیک با شروعی آرام آغاز می‌کند، تصویرسازی می‌کند، شخصیت‌ها را یک به یک وارد داستان می‌کند، آن‌ها را معرفی می‌کند و با داستان پیش می‌برد. «نامیرا» اسیر اختلاف روایت‌های تاریخی نشده و البته از عقبه‌ی تحقیقی درستی بهره برده است.

نوشتن داستانی که مخاطب، آخرش را می‌داند کار آسانی نیست. و اینجاست که کرمیار با نگاه درست به عاشورا و استفاده از عنصر «رمانس» به خوبی بهره‌گرفته است. دریغ جدی اینجاست که ای کاش سریال «مختارنامه» را بعد از خواندن «نامیرا» می‌دیدیم تا باورمان شود در کوفه‌ای که ۱۸هزار نامه برای امام حسین علیه‌السلام ارسال می‌شود چطور یکباره ورق بر می‌‌گردد و آدم‌هایی که تا دیروز مشتاق استقبال از پسر پیامبر و علی علیهماالسلام بودند، ناگهان با زرق و برق سکه‌های پسر مرجانه پشت او را خالی کردند، سفیرش را ‌کشتند و بزرگان کوفه ناگهان یار قدیمی ابن‌زیاد شدند؟

آن وقت بود که می‌فهمیدیم که عمرو بن‌حجاج -از سردرمداران دعوت امام به کوفه- که سعی می‌کرد سپاهی برای امام تهیه کند، چگونه با یک جلسه نشست و برخاست با والی خناس کوفه یک شبه از دوست به دشمن تبدیل می‌شود و سعی و همتش را بر این می‌گذارد که مقابل یاران امام حتی اگر دختر و دامادش باشند، بایستد؟

در «نامیرا» است که می‌فهمی بخشی از انبوه مردمی که به امام نامه نوشتند حضور امام را برای منافع شخصی خود می‌خواستند. امضاها به خاطر درد دین نبود بلکه برای طایفه‌ای سؤال این بود که چرا معاویه شام را برتر از کوفه دانسته است. وقتی که ابن‌زیاد سر کیسه را شل کرد و از بیت‌المال کیسه‌های طلا بخشید، دیگر آمدن امام فایده‌ای برای این قوم نداشت. قصور معاویه را یزید جبران کرده بود، شاید اگر امام می‌آمد به کوفه و زعامت قوم را برعهده می‌گرفت اینان باز هم مخالفت می‌کردند. هرچند ابن‌زیاد هلاکشان کرد و دستشان را به خون پسر  پیامبر آلوده کرد.

«نامیرا» یک مشخصه‌ی بارز دارد. نامیرا یک دوره‌ی فتنه‌شناسی است برای کسانی که در پی حق هستند و می‌خواهند بدانند که حق و باطل چگونه جابه‌جا می‌شوند. که حتی «عبدالله بن‌عمیر» با آن همه سابقه در جهاد با کفار تردید می‌کند که چرا پسر پیامبر به مقابله با یزید برخاسته است؟

«نامیرا» داستان عاشقانه هم دارد و نویسنده آگاهانه درام و رمانس را در کتابش خوب پرداخته است. «عشق» در نامیرا عشق بازاری نیست؛ آنجایی که سلیمه دختر عمرو بن‌حجاج با ربیع پیمان زناشویی می‌بندد و خوشحال است که همسرش محب علی و اولاد اوست و خشمگین می‌شود که چرا پدرش به حسین علیه‌السلام پشت کرده است. این عشق آن قدر قوی است که وقتی ربیع کارش به تردید می‌کشد، سلیمه هشدار می‌دهد که پیوند آن دو از سر حب علی و حسین علیهماالسلام است.

در داستان کسانی را می‌بینیم که در لحظه‌های آخر به کاروان امام می‌رسند و البته چه خوش می‌رسند. اینان مدیون یک لحظه محاسبه‌ی درست هستند تا بسوی امام بروند و البته می‌روند و می‌توانند با امام باشند.

داستان «نامیرا» تمامی ندارد اما تو باید تا انتهای کتاب بخوانی تا حس کنی چرا «اَنَس بن‌حارث کاهلی» خیلی قبل‌تر از واقعه‌ی عاشورا در کربلا به انتظار امامش نشسته است. اَنَس این‌قدر افق بلندتری دارد که  به «عبدالله بن‌عمیر» هم هشدار می‌دهد حرامیان و مسلمانان و مشرکان به زودی یکی می‌شوند! و بر بهترین خلق خدا هجوم می‌آورند.

آثار فاخر ادبیات دینی در انتشارات «کتاب نیستان» یک رویکرد ماندگار خواهد بود. جریانی آهسته ولی با چگالی جدی جریان‌سازی در ادبیات انقلاب اسلامی ایران.

در راستای تسهیل برای دستیابی به این کتاب ارزشمند و همچنین درس آموزی و آشنایی همگان با ابعاد مختلف قیام جاودانه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) و ترویج فرهنگ کتابخوانی، پویش مطالعاتی روشنا در حرکتی مردمی و با همیاری ناشر، مراکز پخش و کتابفروشان و با صرف نظر نمودن از حقوق مادی و کاهش قیمت از 17000 تومان به 6000 تومان، کتاب نامیرا را به مردم گرامی تقدیم می کند. جوایز ارزنده ای نیز مانند سفر به عتبات عالیات، موبایل، تبلت و ... نیز به خوانندگان گرامی اهدا می شود.
علاقه مندان به تهیه کتاب به صورت پیامکی می توانند با ارسال عدد 72 یا کلمه نامیرا به سامانه پیام کوتاه پاتوق کتاب فردا به شماره 3000330006992 این کتاب را در اسرع وقت با هزینه پست بسیار اندک و پرداخت 8000 تومان در مجموع تهیه نمایند. همچنین می توانند از طریق سایت پاتوق کتاب فردا و با مراجعه به صفحه کتاب نامیرا در این سایت یا دانلود اپلیکیشن اندروید پاتوق کتاب فردا و سفارش کتاب از طریق آن اقدام به ثبت سفارش و تهیه کتاب نمایید.
http://bookroom.ir/book/5939
کتابی تخیلی که بارها رهبری از آن تمجید کرده است + فیلم

بخشی از کتاب نامیرا به انتخاب نویسنده:

ماه کم‌کم از زیر ابری تیره بیرون می‌آمد. پای برکه‌ای کوچک، آتش بلندی برپا بود و عبدالله بن عمیر و ام‌وهب کنار آتش نشسته بودند و پای سفره‌ای مختصر شام می‌خوردند. اسب‌های آن دو به درختی در حاشیه برکه بسته بود. تنها صدای هرم آتش و سوختن خس و خاشاک و چوب‌های خشک درون آتش به گوش می‌رسید. ام‌وهب میل چندانی به خوردن نداشت و این را عبدالله درک می‌کرد، اما به سکوت می‌گذراند. بی‌میلی ام‌وهب کم‌کم کلافگی او را شدت داد و یکباره از پای سفره برخاست و به کنار برکه رفت و به زانو نشست. به عکس ماه در برکه چشم دوخت. ام‌وهب زانو به بغل خیره‌ی آتش بود. عبدالله ناگهان صدای چکاچک شمشیرها و نیزه‌ها را شنید. یکباره از جا پرید و به ام‌وهب نگریست که هم‌چنان آرام نشسته بود و به آتش می‌نگریست. صدا قطع شد، اما عبدالله آرام به سراغ شمشیرش رفت و آن را از نیام بیرون کشید. ام‌وهب از رفتار او حیرت کرد و با تعجب برخاست.

عبدالله گفت: «شنیدی؟»
«نه! چیزی نشنیدم.»
عبدالله به اطراف چشم انداخت و در تاریکی بیابان اطراف را پایید بار دیگر صدای سم اسب به گوش رسید و این بار هر دو شنیدند و با دقت به جهت صدا رو برگرداندند. از عمق تاریکی، سواری نزدیک شد. عبدالله به ام‌وهب اشاره کرد که کنار اسب‌ها پناه بگیرد و خود آرام به سمت سوار رفت. سوار نزدیک‌تر شد و وقتی عبدالله را در حالت هجوم دید، همان جا ایستاد و گفت:
«سلام برادر، من مسافری هستم از راهی دور؛ می‌خواهم به کوفه بروم از راه آمده مطمئن نیستم.»

عبدالله با بدگمانی به او نگریست و سپس اطراف را زیر نظر گرفت و انگار به دنبال سواران دیگری بود که با غریبه همراهند. سوار ام‌وهب را دید. گفت:
«من تنها هستم برادر راه کوفه را به من نشان بده، زحمت دیگری برایت ندارم!»
 ویکباره اسبش -که معلوم بود راه درازی را یک‌نفس آمده بود- نقش زمین شد و سوار را بر زمین زد. سوار که دست‌کمی از اسب نداشت، پایش زیر اسب ماند و فریاد کشید. عبدالله هنوز تردید داشت. ام‌وهب جلو آمد و با تعجب به خیرگی عبدالله نگریست:
«عبدالله!»  
عبدالله تازه به خود آمد و به کمک مرد رفت. ام‌وهب نیز دوید و دهانه اسب را گرفت و آن‌را جابه‌جا کرد و عبدالله زیر بغل مرد را گرفت و او را بیرون کشید. غریبه بی‌حال و خسته روی دست عبدالله ماند. او را کشان‌کشان تا پای آتش برد و ام‌وهب، مشک آب را آورد و عبدالله به او آب داد. کمی به حال آمد و وقتی خود را پیدا کرد، سراسیمه دستی به سینه‌اش کشید و از وجود چیزی در زیر لباسش مطمئن شد. عبدالله و ام‌وهب به یکدیگر نگاه کردند. مرد دوباره از حال رفت. عبدالله او را روی پلاسی خواباند. ام‌وهب رواندازی آورد و به عبدالله داد. گفت:
«پیداست چیز گرانبهایی با خود دارد.»
«خدا به او رحم کرد که گرفتار راهزنان نشد.»

عبدالله روانداز را روی مرد کشید و خود کنارش نشست و به درخت تکیه داد. بعد رو به ام‌وهب گفت:
«تو استراحت کن که فردا راه درازی در پیش داریم! من مراقب او هستم.»
ام‌وهب زیر تخته سنگی دراز کشید و عبدالله در حالی که به مرد می‌نگریست و می‌اندیشید، کم‌کم به خواب فرو رفت و دوباره رویایی را دید که پیش‌تر دیده بود. همان غبار و دود و آتش و برق تیز شمشیرها و نیزه‌هایی که بالا و پایین می‌رفتند و خون‌آلود می‌شدند، رودی خروشان، تیرهایی که از هر طرف به آسمان می‌رفتند، سم اسبانی که در میدان جنگ در هم می‌آمیختند، خیمه‌هایی که در آتش می‌سوختند، رودی خروشان که آب در آن سرخ و خونرنگ می‌شد.
یکباره عبدالله وحشت‌زده چشم باز کرد و ام‌وهب را کنار خود دید که سعی می‌کرد او را بیدار کند. عبدالله جای مرد را خالی دید و به هراس افتاد. ام‌وهب به کنار برکه اشاره کرد. مرد کنار برکه زانو زده بود و سر و صورت خود را می‌شست. عبدالله با احتیاط بلند شد و منتظر ماند. ام‌وهب احساس کرد که عبدالله ترسیده است. گفت:
«این مرد تنهاست عبدالله! تاکنون ندیده‌ام از مردی تنها و خسته این گونه بترسی!»

عبدالله به تندی سر گرداند و به ام‌وهب نگریست. گفت:
«ترس؟! نه! من از او نمی‌ترسم! اما... اما حضور او مرا از چیزی می‌ترساند. دوباره همان کابوس، خدایا این چه دلشوره‌ای است که سینه‌ام را می‌درد.»
مرد آرام از کنار برکه بلند شد. به سراغ اسبش رفت و به سر و گوش او دست کشید. با مشک، آب به صورت و دهان اسب پاشید. بعد با مهر به عبدالله نگریست و گفت:
«اهل کوفه‌اید، یا شما هم مسافرید؟»  
«ما اهل کوفه‌ایم، اما تو که از راه دوری آمده‌ای، از کوفه چه می‌خواهی؟»
«من همان می‌خواهم که همه‌ی اهل کوفه می‌خواهند.»
و کنار آتش که اکنون رو به خاموشی داشت، نشست و به اسبش نگاه کرد. عبدالله گفت:
«پس تو هم خبر حمله‌ی مسلم و یارانش را به قصر ابن‌زیاد شنیده‌‌ای!»

مرد جا خورد. به تندی از جا پرید:
«مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟!»
و مستأصل به اسب نگریست. ام‌وهب گفت:
«ابن‌زیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند!»
مرد ناباور نگاهی به عبدالله و همسرش انداخت و بعد به تندی به سراغ اسب رفت و کوشید آن را  از جا بلند کند، اما اسب بی‌حال‌تر از آن بود که بتواند برخیزد. عبدالله به سوی مرد رفت. حالا کاملاً دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
«تو که هستی مرد؟!»
مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت:
«اسبت را به من بفروش! هر بهایی بخواهی می‌دهم.»
عبدالله گفت: «اگر برای یاری مسلم این چنین عجله داری. بدان که بی تو هم بر این‌زیاد چیره خواهند شد!»
مرد گفت: «اما من می‌خواهم مسلم و کوفیان را از جنگ باز دارم تا امام به کوفه برسند.»

ام‌وهب پیش آمد و گفت:
«پیش از تو عبدالله این کار را کرده، اما بی‌فایده است.»
«عبدالله؟!»
«آری من بسیار کوشیدم تا کوفیان را از جنگی بی‌حاصل باز دارم، اما کینه‌های کهنه، چشم‌های آنان را کور کرده، تا مسلم را به ریختن ابن‌زیاد وا داشتند؛ که اگر چنین شود، بار دیگر میان شام و کوفه جنگی خونین به راه خواهد افتاد.»
مرد گفت: «پس شما در این بیابان چه می‌کنید؟»
عبدالله گفت: «ما به فارس باز می‌گردیم، تا شاهد جنگ میان مسلمانان نباشیم.»
مرد لحظه‌ای در چشمان عبدالله خیره شد. بعد گفت:
«شما از چه می‌گریزید؟! اگر همه‌ی ما کشته شویم، بهتر از آن است که مردی چون یزید را بر جایگاه رسول خدا ببینیم.»
و با پای پیاده به راه افتاد و دور شد. عبدالله مبهوت ماند و لحظه‌ای بعد به تندی دوید و خود را به مرد رساند. گفت:
«صبر کن غریبه!»

مرد ایستاد. عبدالله گفت:
«من اسبم را به تو می‌دهم و هیچ بهایی نمی‌خواهم، فقط به شرطی که بگویی تو کیستی؟!»
«من بنده‌ای از بندگان خدا هستم که به یگانگی و رسالت محمد شهادت داده‌ام و اکنون حسین بن علی را امام و مولای خویش قرار دادم تا یقین کنم آنچه می‌گویم و آن‌چه می‌کنم، جز سنت رسول خدا نیست، حتی اگر به بهای جانم باشد.»
عبدالله بر سر مرد فریاد کشید. گویی می‌خواست خود را از گناهی که در وجودش احساس کرد برهاند:
«مسلمانی‌ات را به رخ من مکش! که من با مشرکان بسیاری جهاد کردم؛ و این زن که پابه‌پای من تا مازندران و قسطنطنیه آمده، بهترین شاهد است که می‌داند، جز برای خدا و رسولش شمشیر از نیام بیرون نکشیدم.»

مرد آرام و خونسرد به عبدالله تلخ لبخند زد. گفت:
«لعنت خدا بر آنان که ایمان شما را بازیچه‌ی دنیای خویش کردند؛ و وای بر شما که نمی‌دانید بدون امام، جز طعمه‌ی آماده، در دست اراذلی چون یزید و ابن‌زیاد هیچ نیستید؛ حتی اگر برای رضای خدا با مشرکان جهاد کنید. آیا بهتر و عزیزتر از قرآن و حسین، یادگاری از پیامبر بر روی زمین باقی مانده است؟»
و دوباره به راه افتاد و رفت. عبدالله مستأصل ماند و اکنون ام‌وهب نیز کنارش ایستاده بود. نگاهی به او انداخت و دوباره فریاد کشید:
«صبر کن!»

مرد ایستاد و دوباره رو به عبدالله برگشت. عبدالله به سوی او رفت. گفت:
«من هم پسر فاطمه را شایسته‌تر از هم برای خلافت می‌دانم، اما در حیرتم که حسین چگونه به مردمی تکیه کرده که پیش از این، پدرش و برادرش، آن‌ها را آزموده‌اند و اکنون نیز به چشم خویش دیدم کسانی را که او را دعوت کردند، به طمع بخشش‌های ابن‌زیاد چگونه به پسر عقیل پشت کردند و هانی را تنها گذاشتند. به خدا سوگند تردید ندارم که این مردم حسین را در مقابل لشکر شام تنها خواهند گذاشت. یزید به خونخواهی ابن‌زیاد خون‌ها خواهد ریخت.»
مردم آرام گفت: «آیا حسین بن علی اینها را نمی‌داند؟!»
«اگر می‌داند، پس چرا به کوفه می‌آید؟»

مرد گفت: «او حجت خدا بر کوفیان است که او را فراخواندند تا هدایت‌شان کند.»
عبدالله گفت: «چرا در مکه نماند، آن هم در روزهایی که همه‌ی مسلمانان در آن‌جا گرد آمده‌اند. آن‌ها نیاز به هدایت ندارند؟»
مرد گفت: «آن‌ها که برای حج در مکه گرد آمده‌اند، هدایت‌شان را در پیروی از یزید می‌دانند و یزید کسانی را به مکه فرستاد تا امام را پنهانی بکشند، همانطور که برادرش را کشتند. و اگر ما را در خلوت می‌کشتند، چه کسی می‌فهمید، امام چرا با یزید بیعت نکرد؟»
عبدالله گفت: «می‌توانست به یمن برود یا مصر یا به شام برود و با یزید گفتگو کند.»
مرد گفت: «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت می‌شود؛ و اما اگر به یمن یا به مصر می‌رفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهل‌بیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر.»

خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم، که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می‌خواهم. و من... حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم، که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
و رفت. عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه‌ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
«صبر کن، تنها و بی‌مرکب هرگز به کوفه نمی‌رسی!»
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
«بهای اسب چقدر است؟»
«دانستن نام تو!»
مرد سوار بر اسب شد:
«من قیس بن مسهر صیداوی هستم. فرستاده‌ی حسین بن علی!»
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سال‌ها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دست‌ها گرفت.
۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۱
حسن حیدری
چراغ سبز میراث فرهنگی به یک نفوذی/
عباس علیزاده که می‌رود تا شاهرگ باستانی منطقه شوش خوزستان را در دست بگیرد، از دوستان نزدیک رژیم صهیونیستی، بهائیان و موسسه‌ای است که هزاران لوح هخامنشی ایران را 70 سال نزد خود نگاه داشته است. او در رسیدن به اهدافش برای سیطره بر منطقه باستانی شوش از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و جامعه باستان‌شناسی ایران را به سخره می‌گیرد.
گروه اجتماعی مشرق- به نوشته وب‌سایت ویکی‌پدیا، عباس علیزاده باستان‌شناس اهل ایران است که در بسیاری از تپه‌های باستانی خوزستان و فارس کاوش کرده و هم اکنون نیز در مؤسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو، باستان‌شناسی پیش از تاریخ ایران را تدریس می‌کند.

او تحصیلاتش را در دانشگاه تهران و سپس در دانشگاه شیکاگو ادامه داد و در سال ۱۹۸۷ میلادی، دکترای خود را از این دانشگاه اخذ کرد. او کاوش‌های متعددی از جمله کاوش‌های تپه چغامیش و چغابنوت را مدیریت کرده است.

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل
عباس علیزاده، باستان‌شناس ایرانی، مقیم آمریکا

علیزاده در عین حال کار سازمان‌دهی مجموعه سفالینه‌های موزه ایران باستان را پذیرفته است. کیسه‌هایی بزرگ از تکه سفال در زیرزمینی مرطوب نگه‌داری می‌شد و کارکنان موزه در شرف دور ریختن این توده بی‌نظم و ترتیب بودند. اما علیزاده مانع این کار شد، و امروز این موزه می‌تواند به داشتن مجموعه قابل‌توجهی از یک میلیون قطعه سفال به خود ببالد که با تلاش علیزاده بر اساس نوع و منطقه، طبقه‌بندی شده و در زیرزمینی که با بودجه دولت بازسازی شده نگه‌داری می‌شود. نیکلاس کوچوکوس، قوم‌شناس دانشگاه شیکاگو، که به علیزاده در این کار کمک کرده است می‌گوید: «بسیاری از سایت‌هایی که این سفال‌ها در آنها پیدا شده اکنون اصلاً وجود ندارند. این مجموعه بی‌نظیری است که ما تصور می‌کردیم از دست رفته است.»

اما این همه آنچه که باید از عباس علیزاده بدانیم نیست.

بخش تاریک زندگی عباس علیزاده مربوط به زمانی است که بین سال‌های 1985 تا 1991 در خاک فلسطین اشغالی و در همکاری با رژیم صهیونیستی به کاوش‌های باستان‌شناسانه در پروژه اشکلون برای یافتن منابع تاریخی در تایید تعلق بیت‌المقدس به صهیونیست‌ها فعالیت می‌کرد.

به شهادت اسناد موجود در فضای مجازی، عباس علیزاده از نزدیک با کاوش‌های رژیم صهیونیستی در منطقه باستانی اشکلون در ارتباط بوده و از سوی آنان بارها مورد تشویق و تقدیر قرار گرفته است.

یکی از این اسناد کتاب اشکلون، چاپ رژیم صهیونیستی است که در آن تلاش شده تا جزئیات کشف آثار باستانی مربوط به یهود در خاک فلسطین اشغالی به شکل مستند ارائه شود و عباس علیزاده در جهت مستندسازی برای این ادعای گزاف تلاش بسیار کرده است.

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل
گزارش نهایی از هیئت اعزامی لئون لِوی به اشکلون
برای دانلود سند روی تصویر کلیک کنید

در این کتاب بارها از عباس علیزاده نام برده شده و حضور وی در عکس‌های یادگاری باستان‌شناسان در همین کتاب بیشتر اثبات می‌شود:

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل
کاوش‌های پروژه اشکلون در سال 1985

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل

کاوش‌های سال 1986

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل
کاوش‌های سال 1987

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل
کاوش‌های سال 1988

عباس علیزاده سابقه حضور در تلویزیون بهایی‌ها را نیز دارد. در فیلم زیر، مصاحبه اخیر او با شبکه آیین بهایی را مشاهده می‌کنید:


قضیه حضور عباس علیزاده در ایران زمانی جالب‌تر می‌شود که بدانیم او در امر رسیدن به اهدافش یعنی سیطره به کل منطقه باستانی شوش از هیچ تلاشی فروگذار نکرده و جامعه باستان‌شناسی ایران را به سخره می‌گیرد. وی در سخنرانی خود که به تازگی در ایران ایراد کرده گفته است: «وقتی کسانی از من می‌پرسند در شوش چه کردی؟ من پاسخ می‌دهم خوشحالم که آبدارچی ما هم می‌تواند هزاره‌ی سفال‌های شوش را تشخیص دهد.» معنای این جملات زمانی آشکارتر می‌شود که با جمله «کارکنان موزه در شرف دور ریختن این توده بی‌نظم و ترتیب بودند» که در وب‌سایت ویکی‌پدیا آمده مقایسه شود. البته شایان ذکر است که مخاطب چنین توهینی جامعه دانشگاهی و دولتی باستان‌شناسی کشور است که به آسانی چنین تحقیرهایی را تحمل می‌کنند.

او که اکنون سواد جامعه باستان‌شناسی آکادمیک ایران را هیچ می‌پندارد و خود را سلطان بلامنازع پیش از تاریخ ایران می‌داند، از داخل ایران به شدت حمایت می‌شود و اساسا دلیل حضور مجدد وی در ایران نیز دعوت رسمی از وی برای بازگشت به ایران برای راه‌اندازی مرکز بین‌المللی شوش است.

عباس علیزاده کیست و در ایران چه می‌کند؟/ کنارگذاردن باستان‌شناسان ایرانی به نفع آمریکایی‌ها در میراث فرهنگی // در حال تکمیل

سوال مهمی که به ذهن متبادر می‌شود می‌شود آن است که اگر فرض را بر آن بگذاریم که سواد جامعه باستان‌شناسی کشور آنقدر کم است که خود به تنهایی قادر به کشف، تعیین تاریخ و حفظ اشیای باستانی ایران‌زمین نیست، چرا با وجود حضور باستان‌شناسان کشورهایی چون ایتالیا و فرانسه، تنها از تیم عباس علیزاده در پایگاه شوش استفاده می‌شود؟

سوال دیگر آن است که با وجود پایگاه‌های باستانی متعدد و البته مهم در سراسر ایران چه توجیهی برای این همه تکیه بر تحویل پایگاه شوش به علیزاده وجود دارد؟ البته کسی منکر اهمیت باستان‌شناسی در منطقه شوش نیست اما آنچه که جالب است نادیده گرفتن دیگر مناطق ایران است. آیا دلیل این امر به «یهودی‌سازی تاریخ باستان ایران» بازنمی‌گردد؟

به نظر می‌رسد زیر پوست جامعه باستان‌شناسی کشور جریاناتی در حال روی دادن است که جناب «افتخار باستان‌شناسی ایران! عباس علیزاده» در حال مدیریت کردن آن است. در هر حال امیدواریم مقامات مسئول در این زمینه، در پاسخ به مدارکی که در این گزارش آمده است، پاسخ مناسبی به افکار عمومی ارائه کنند.

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۷:۰۶
حسن حیدری