حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید بایگانی تیر ۱۳۹۵ :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها

۲۶۷ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

روایتی متفاوت از همکلاسی احمد متوسلیان
سال 51 تقریبا از هر شهری یک نفر در رشته ما پذیرفته می شد. مثلا از ساری من رفتم، از مدرسه قوام ‌السلطنه تهران که یک سهمیه داشت «احمد متوسلیان» رفت، از کاشان «مهدی هنردار» بود و از مسجد سلیمان هم «محسن رضایی» پذیرفته شد.

به گزارش مشرق، 34 سال پیش 14 تیری مثل امروز حاج احمد به همراه سه تن دیگر از همراهان خود؛ تقی رستگار مقدم، کاظم اخوان و سید محسن موسوی سوار بر بنزی شدند که مقصدش چیزی غیر از آن جایی بود که همه فکر می کردند. مقصدی که هنوز هم که هنوز است کسی اطلاعی از آن ندارد.

در این سالها از طریق راه های دیپلماسی تلاش هایی شد برای اطلاع از سرنوشت این چهار تن اما هنوز خدا نخواسته پرده از سالهای بی خبری حاج احمد و اسارت رمز آلودش برداشته شود.

احمد متوسلیان از فرماندهان قدر قدرت جنگ در غرب کشور و جنوب بود که پس از پیروزی در عملیات الی بیت المقدس در حالی که فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت عازم لبنان شد تا کارهای جهادی اش را آنجا ادامه دهد اما تقدیر برایش چیزی را رقم زد که شاید خودش نیز نمی توانست آن را پیش بینی کند.

آنچه پیش روی شماست گفت و گویی است خواندنی با علی اکبر کساییان از همکلاسی های دوران دانشگاه حاج احمد و هم رزمش در کردستان که برای اولین بار خاطرات خود را بازگو کرده و اینگونه از آن ایام روایت می‌کند:

من در دانشگاه هم کلاسی «متوسلیان» بودم/ سر رییس گارد را «احمد» شکست
علی اکبر کساییان

*از کربلا تا ساری

من علی اکبر کساییان هستم. دوم اسفند 1332 در ساری متولد شدم. پدرم کفاشی بود که یک خانواده هفت نفری، پنج پسر و مادرم را اداره می‌کرد. اسم همه برادرهایم به سلیقه پدر با محمد شروع می‌شود، محمد علی، محمد صادق، محمد رضا و محمد مهدی. اما وقتی من به دنیا آمدم مادر بزرگ پدری ام که عرب و اهل کاظمین بود خواست نام مرا علی اکبر بگذارد. 

ما اصالتا ساروی نبودیم. پدربزرگ من روحانی بود و کنار حرم ابوالفضل(ع) در کربلا حجره داشت و منبر می رفت ولی زود فوت کرد. به همین دلیل پدر و عمویم مجبور می ‌شوند از عراق بیایند ایران و ادامه زندگی را اینجا بگذرانند.

من درسم خیلی خوب بود و مانند همه دانش آموزان ممتاز آن سالها وارد هنرستان دانش ساری شدم و تحصیلاتم را تا دیپلم در رشته فنی ادامه دادم. رشته های مورد توجه بچه زرنگ‌ها، اول برق بود بعد مکانیک،‌ بعد فلزکاری و آخر هم ساختمان. «احمد متوسلیان» هم به همین دلیل که درسش خوب بود در مدرسه قوام السلطنه برق خواند با این تفاوت که زبان خارجی مدرسه آنها آلمانی و معلم‌هایشان هم آلمانی بودند و من انگلیسی خوانده بودم با معلم‌های آمریکایی.

*وفا و شجاعت مادربزرگم مثال زدنی بود

در خانواده ما اغلب تحصیل‌کرده بودند، یکی از برادرانم در دانشگاه شاگرد اول بود، الان هم در کانادا فوق  دکتری درس می ‌دهد. درس من هم خوب بود، قبل از انقلاب زمانی که خانم «فرخ رو‌پارسا» وزیر آموزش و پرورش بود، شاگرد اول استان شدم و از او جایزه گرفتم. برادر دیگرم هم دکترای اقتصاد دارد.
چون پدربزرگ من شخصیتی علمی بود، احساس می ‌کنم این استعداد، ژنتیکی به ما رسیده. مادربزرگم خانم زهرا حائری هم باسواد بود، آن زمان زنی نبود که به قرآن مسلط باشد ولی مادربزرگ من به خواندن قرآن مسلط بود. ایشان زنی بود که پس از فوت شوهرش فرزندان را با سختی بزرگ کرد و وفا و شجاعتش برایم مثال زدنی است.

من در دانشگاه هم کلاسی «متوسلیان» بودم/ سر رییس گارد را «احمد» شکست

*فرمانده گروه «سیاهکل» معلم ریاضی‌ام بود

در منطقه ما بیشتر احزاب از جمله حزب توده فعال بودند اما گروه‌‌های مذهبی در ساری خیلی فعالیت چشمگیری نداشتند. تا آنجا که حتی روحانیون بالای منبر شاه را دعا می‌کردند. البته یک تعداد محدودی روحانی داشتیم که اینها خاص بودند، یکی از آنها پسردایی پدرم حاج صدوقی بود که بالای منبر به عناوین مختلف به شاه حمله می‌‌کردند.

زمانی که کلاس هشتم بودم، «علی اکبر صفایی‌ فراهانی» فرمانده گروه «سیاهکل» معلم ریاضی‌ام بود و من از او خیلی چیزها آموختم. شاید به همین دلیل بود که به مراتب در جریان موضوع سیاهکل قرار گرفتم و این اتفاق بسیار رویم تأثیر گذاشت. کلاً جریانات «سیاهکل» خشم و نفرت از شاه را بین مردم به اوج رساند به نحوی که من در همان سن کم یک بمب دستی زیر مجسمه شاه منفجر کردم. 

 این بمب را یکی از دوستان که بعدا عضو چریک فدایی داخل شهری شد به من داده بود. او 21 سالش بود و من 13 ساله بودم. کاملا برایم توضیح داد که چطور ساعتش را کوک کنم و از باطری شاخکدار استفاده کنم. البته قدرت تخریبی آن بسیار بسیار پایین بود. بعدها تعدادی از اعضای «سیاهکل» از جمله «علی ‌اکبر صفایی ‌فراهانی» و «علی‌اکبر فربودی» اعدام شدند. این دومی بچه محل ما بود.

*اعدام بچه محل ها به لحاظ عاطفی روی ما تأثیر گذاشت

خانواده تا حدودی متوجه فعالیت‌های من می شد اما چون کلا بچه شیطانی بودم خیلی برایشان حساسیت برانگیز نبود. آن ایام به خصوص تحرکات ما بیشتر شده بود، چون اعدام بچه محل ها به لحاظ عاطفی روی ما تأثیر گذاشت. حتی هم محله‌ای هایی هم که ارتشی و یا کارمند ژاندارمری بودند وقتی چیزی می‌دیدند چشمشان را می بستند.

*ماهیت کلی گروه های چپ در مذهب نهفته بود

با اینکه بسیار با گروهای مختلف در ارتباط بودم اما جذب هیچ کدام نشدم زیرا اعتقادات مذهبی در خانواده ما ژنتیکی است، همانطور که گفتم پدربزرگم روحانی بود و ما نماز خواندن را از 8 سالگی شروع کردیم. البته گروه‌ها هم ابتدا بچه های معتقدی بودند. مثلا عباس مفتاحی هنگامی که شکنجه می‌شد روزه بود.

اتفاقا مادرش یک بار از من پرسید: اسم عباس روی خیابان بود اما برداشتند، می‌گویند چون پسرت کمونیست بوده،‌ کمونیست یعنی چی؟ گفتم یعنی می‌گویند خدا نیست. گفت: مگر می ‌شود؟! من وقتی می ‌خواستم به پسرم شیر بدهم آیه قرآن می ‌خواندم. در حقیقت فضای گروهک‌ها هم بدین شکل بود. منتها چون اعتقادات دینی با تفکرات و روش های قهرآمیز که مورد توجه جوانان باشد، وجود نداشت، این مسائل را از خودش بروز داد و گرنه ماهیت کلی این گروه های چپ در مذهب نهفته بود. و من چون با اینها زندگی کردم اینها را دیدم.

*دم حزب‌الهی­‌ها گرم

الان تعدادی از بچه‌های چریک فدایی آن زمان که باقی ماده اند به من می‌گویند: دم حزب‌الهی­‌ها گرم، عاقبت شما مقابل آمریکایی ها کوتاه نیامدید، در حالی که اگر ما بودیم سازش می ‌کردیم. واقعیتی است که خودشان می ‌گویند. تازه این حرف را فردی به من می‌زند که 13 سال در زندان ستم‌شاهی حبس کشید، تهرانی و منوچهری شکنجه ‌گران آن زمان از مقاومت او خسته شده بودند او می‌گوید دمتان گرم که در مقابل آمریکا مقاومت کردید و او را به ستوه آوردید.

*امام(ره) برخوردهای قهرآمیز و مسلحانه را تأیید نمی ‌کردند

تا قبل از آشنایی خانواده ما با امام خمینی پدرم از آقای شاهرودی تقلید می ‌کرد اما  بعد از آشنایی با امام از ایشان تقلید کردیم. 

اوایل که نام حضرت امام را می‌گفتیم جلوی دهانمان را می‌گرفتند که هیس!‌ این آقا سیاسی است. ما که سن کمی داشتیم می‌پرسیدیم سیاسی یعنی چه؟ آن زمان دین را از سیاست جدا می دانستند و اگر کسی حتی کمی تمایل به سیاست داشت می‌گفتند فلانی خیلی آدم خوبی نیست. در ذهن ها جا افتاده بود سیاسیون تعلقات دینی ندارند.

امام(ره) برخوردهای قهرآمیز و مسلحانه را تأیید نمی ‌کردند برای همین گروه‌های مسلحانه خیلی مورد توجه ما قرار نگرفتند. البته نتیجه کارشان را هم می دیدم که نه تنها جواب نمی دهد بلکه اغلبشان در زندان هستند. وقتی «بیژن جزنی» از زندان آزاد شد به این نتیجه رسید جنگ مسلحانه هم به لحاظ استراتژیک و هم تاکتیکی به جایی نخواهد انجامید. بعضی از این گروه ها هم با دستگاه شاهنشاهی همکاری کردن که پرویز نیکخواه، سمبلشان است.

*در منزل ما این‌ چیزها حرام بود

ما به این دلیل که خانواده مذهبی بودیم و داشتن تلویزیون مخالف موازین اسلام بود، در منزل نداشتیم. تلویزیون نداشتیم، پدرم حتی نمی­‌گذاشت ما رادیو گوش کنیم، و در منزل ما این‌ چیزها حرام بود. برادر بزرگم یک رادیو خرید که زیر کرسی  پنهانی گوش می‌کردیم و کشیک هم می دادیم که پدرم نیاید. مادرم که می ‌گفت بابات آمد، ما رادیو را خاموش می کردیم. دو سال بعد از انقلاب، وقتی امام جمعه شهر اعلام کرد داشتن تلویزیون اشکالی ندارد، تازه این جعبه جادویی وارد خانه‌مان شد.

*50 نفر 50 شهر

سال 51  کنکور اختصاصی دانش‌آموزان هنرستان‌ها برگزار شد. کنکور هنرستانی ‌ها متفاوت بود. یک زمانی فرخ‌رو پارسا می‌خواست هنرستانی­‌ها را پر و بال بدهد و هنرستان را خیلی قوی کرد. پیا‌م­‌های متعددی هم داد که ما می­‌خواهیم مهندسان خوبی بیاوریم. این الگو آن را از آلمان گرفتند که اگر بچه ها از 13 سالگی وارد صنعت شوند می توانند کارهای خوبی انجام دهند و این در تمام دنیا تجربه شده است، ولی رها شد.

متاسفانه تنها دانشگاهی که داوطلب هنرستانی می‌توانست کنکور بدهد و واردش بشود، «دانشگاه علم و صنعت» بود. جای دیگری مجاز نبود. آنجا هم از سراسر کشور 50 نفر بیشتر سهمیه نداشت. سال 51 تقریبا از هر شهری یک نفر پذیرفته می شد. مثلا از ساری من رفتم، از مدرسه قوام ‌السلطنه تهران که یک سهمیه داشت «احمد متوسلیان» رفت، از کاشان «مهدی هنردار» بود و از مسجد سلیمان هم «محسن رضایی» پذیرفته شد.

من در دانشگاه هم کلاسی «متوسلیان» بودم/ سر رییس گارد را «احمد» شکست
تصویری از حاج احمد در دوران سربازی

 *با «حاج احمد متوسلیان» هم کلاس شدم

بنده با «حاج احمد متوسلیان» هم کلاس شدم. «حاج احمد» به دلیل مشغله‌ای که داشت سه ترم متوالی نمره قبولی را نیاورد و دانشگاه را رها کرد و سال 53 رفت سربازی. آن وقت‌ها دانشجویی که معدل نمی ‌آورد به ژاندارمری معرفی می ‌شد و می‌بردندش خدمت سربازی. «حاج احمد» بچه درس خوانی بود اما همان‌طور که قبلا گفتم زبان خارجی اش که در هنرستان یاد گرفت آلمانی بود در حالی که زبان «دانشگاه علم و صنعت» انگلیسی بود. یکی از دلایل نمره نیاوردنش همین بود. البته پرونده او و محسن رضایی کلا از بایگانی این دانشگاه غیب شده که من دلیل آن را نمی فهمم. خیلی هم پیگیر پرونده احمد شدم اما به نتیجه ای نرسیدم.  

ترم یک کارگاه و آزمایشگاه را با «حاج احمد» بودم و شهادت نامه هم همینطور اما او این درس را پاس نکرد. راستش من هم اگر برادرم نبود اخراج می ‌شدم. او خیلی در درس کمکم می‌کرد.

وقتی «متوسلیان» از دانشگاه رفت، سال 55 یا 56 دوباره آمد دانشگاه. آن وقت‌ها خیلی سخت نمی‌گرفتند. من او را چند باری در تظاهرات و کتابخانه دیدم. آن زمان هیچ وقت فکر نمی‌کردم او مشغول مبارزه باشد. آدم‌هایی مثل او بدون سر و صدا کارشان را انجام می‌دادند.

*این برخورد «متوسلیان» برایم واقعا جالب بود

بعد از سال 56 تقریبا از هم اطلاعی نداشتیم تا اینکه انقلاب پیروز شد. اولین دیدارم با او بعد از انقلاب در «مریوان» بود. ما اعزام شدیم کردستان. وقتی رسیدم مقر سپاه، باید از تعدادی پله بالا می‌رفتیم. بالا که رسیدم او را دیدم. جا خوردم. من را که دید و شناخت، بغلم کرد و بوسید، گفت: تو اینجا چه می ‌کنی؟ خب چهره من، چهره امروزی نبود. آن روزها هیبت خاصی داشتم که بنده خدا فکر کرد از طرف «حزب دموکرات» یا مثلا «سازمان پیکار» آمدم که خودم را معرفی کنم. با لبخند پرسید: از این ور می‌آیی یا آن ور؟ حق هم داشت. آن روزها فضا خیلی آشفته بود. فردی که اولین بار قبل از انقلاب من را برد کردستان کسی بود که بعداً متوجه شدم در «حزب دموکرات» بوده. او مذهبی و اهل مسجد بود. 

برایم واقعا جالب بود این برخورد «متوسلیان». با اینکه شک داشت من خودی هستم یا ضد انقلاب اما ابتدا بغلم کرد. جواب دادم: از این طرف (یعنی خود‌ی‌ام). پرسید: کی آمدی؟ گفتم: یک سال است اینجا هستم. گفت: پس چرا همدیگر را ندیده بودیم؟ گفتم: اسمت را در «پاوه» شنیده بودم، «کامیاران» هم که آمدی، مسئول جهاد بودم.

*احمد پرسید: «آن رفیق کاشانی‌مان چه شد؟»

«مهدی هنردار» دوست مشترک من و احمد بود که سال 55 زیر شکنجه شهید شد.«مهدی» از نفرات بالای «مجاهدین» خلق بود که وقتی شهید«غلام‌حسین صفاتی» گروه «منصورون» را تشکیل داد، به آن ملحق شد. شهید «هنردار» با «احمد» خیلی رفیق بود. همان دیدار اولی که با او در «مریوان» داشتم، سوال کرد: «آن رفیق کاشانی‌مان چه شد؟» گفتم: «خبر ندارم. فقط عکسش را در حزب جمهوری اسلامی دیدم.» تا آن روز خبر نداشت که «مهدی» شهید شده. «مهدی» چند بار دعوتم کرد به نبرد مسلحانه اما من قبول نمی‌کردم. ما در دانشگاه هر کدام یک کمد داشتیم. فاصله کمد من با کمد «مهدی» یک کمد فاصله داشت. ساواک که به او شک می‌کند، شبانه حمله می‌‌کنند، کمدها را زیر رو می کنند، از کمد او دو عدد کُلت پیدا می‌‌کنند، از کمد «غلامحسین صفاتی» هم یک کلت بر می‌دارند. «مهدی» این را فهمید و آخرین روزی که از دانشگاه رفت، کتاب‌‌ها و جزوه‌‌هایش را داد به من و از روی دیوار فرار کرد و برای همیشه رفت. این وسایل تا سال 67 در خانه بود.

من در دانشگاه هم کلاسی «متوسلیان» بودم/ سر رییس گارد را «احمد» شکست
شهید مهدی هنردار

 *«مهدی» را روی میز فلزی کباب کردند

«غلام‌حسین صفاتی» هم از بچه های «منصورون» بود که سال 55 شهید شد. برادر ایشان هم زندان بود که وقتی آزاد شد تعریف کرد: من وارد زندان کمیته مشترک که شدم دیدم «مهدی» را روی میز فلزی خوابانده و کبابش کرده اند. تمام بدنش سوخته بود و بعد از 16 روز هم فوت کرد. «صفاتی» می‌گفت: دیدن صحنه شکنجه «مهدی» به شدت مرا بهم ریخت. وقتی حرف های «صفاتی» شنیدم با خودم گفتم او می توانست در آن شرایط سخت مرا لو دهد و بگوید جزوه هایش دست من است اما اینقدر مرد بود که اسم یک نفر را هم نیاورد.

*«محسن رضایی» مرا نشناخت

من همان اندازه که با «احمد» همکلاس بودم با «محسن رضایی» هم بودم. ما در دانشگاه او را سبز‌علی صدا می‌کردیم. آقای رضایی هم بعد از سه ترم از دانشگاه اخراج شد. او را چند سال بعد در تلویزیون دیدم و شناختم. بر عکس برخورد «متوسلیان»، یکبار ایشان را در مجلسی دیدم و رفتم جلو، گفتم: آقا سلام علیک. ما همکلاس بودیم. گفت: من اصلا شما را نمی ‌شناسم! خلاصه هر چه به او آشنایی دادیم ما را یادش نیامد! آقای رضایی استعداد خوبی داشت و او هم نفر اول در شهر خودش شده بود که وارد «علم و صنعت» شد.

*به حق چیزهای نشنیده!

پارسال سازمان نظام مهندسی گفت: شما مدرک تان را دوباره به روز کنید. برای انجام یکسری کارهای اداری رفتم دانشگاه. در دانشکده مکانیک عکس «مهدی هنردار» را دیدم. در دانشکده خودمان دیدم عکس تمام شهدا را مقابل سالن بهرامی زده بودند جز عکس «احمد». تعجب کردم، رفتم دفتر نهاد در دانشگاه گفتم: عکس فلانی نیست! گفتند: او پلی‌‌تکنیک درس خوانده! گفتم: به حق چیزهای نشنیده، چه کسی گفته پلی‌‌تکنیک بوده؟ من هنوز کلاسی را که با «احمد» می نشستیم یادم هست. ما در ساختمانی که آن سال ها بهش می گفتند «ششم بهمن» درس‌های تخصصی‌مان را می‌گذراندیم. ساختمان چهارم A8، کلاس‌‌ها هم سمت چپ بود که اتفاقا هنوز هم دست نخورده مانده.

*گروه «A8»

ما با «احمد» و بقیه دوستان، سه بار کوه رفتیم و اسم گروهمان را هم گذاشته بودیم«A8». این اسم را دانشگاه برای دانشجویان دوره ما انتخاب کرده بود. به خاطر دارم مدت خیلی کمی «متوسلیان» در سالن ورزشی دانشگاه با ما ورزش بوکس کار می‌کرد. البته من خودم این ورزش را انجام می دادم به خصوص اینکه برادرم هم مربی بوکس بود. « غفاری» نامی بود اهل مشهد که به نوعی مربی «حاج احمد» هم بود. «احمد» یک رفیق تمرینی هم داشت به نام جوادی که 3 - 4 کیلو وزنش از او بیشتر بود اما «متوسلیان» قد بلندتر بود و دست‌های کشیده‌‌ای داشت.

*احمد سر رییس گارد را شکست

یکی از روسای گارد دانشگاه فردی بود به نام «دادرس» که قد بلندی داشت و برای خودش غولی بود، طوری که اگر هل می‌‌داد نزدیک 50 نفر می‌افتادند. احمد هم قد بلندی داشت و خیلی تند می‌‌دوید. روزی که دانشگاه شلوغ شد، ما 5-6 نفر بودیم که مأموران دویدند دنبال ما. در این حین «احمد» آجری برداشت و پرت کرد سمت «دادرس» و سرش را شکست.

*نمی خواست خودش را خرج چهارتا اعلامیه کند

زمانی که مأموران ساواک «متوسلیان» را به خاطر چند اعلامیه دستگیر کردند او بلافاصله از فعالیت‌هایی که داشته اعلام برائت کرد و اعلام می‌کند که حاضر به همکاری است. این هم از زرنگی‌اش بود برای اینکه نمی خواست به راحتی خودش را برای چهار تا اعلامیه خرج کند و به دام بیافتد. «احمد» فن مبارزه برا به خوبی بلد بود و اگر یکی می‌خورد چهار تا می زد. فیلم «ایستاده در غبار» علی رغم اینکه فیلم خوبی است اما نقاط مبهم بسیاری دارد. این که کارگردان خاطر سن کمی که دارد و انقلاب و جنگ را درک نکرده، اثرش را اینگونه گذاشته است.

* آن سال‌ها فضا اقتضا می‌کرد کسی به امورات بقیه کاری نداشته باشد

من با «احمد» تا این حد نزدیک نبودم که بخواهم به خانه اش بروم. می‌دانستم بچه کدام محل تهران است اما اینکه بخواهم درکارهایش سرک بکشم و یا در زندگی اش ورودی کنم، اینگونه نبود. البته آن سال‌ها فضا هم اقتضا می‌کرد کسی به امورات بقیه کاری نداشته باشد اما بعد از انقلاب، در «مریوان» که بودیم گاهی شب‌ها در اتاق جمع می شدیم و صحبت می‌کردیم. گاهی شهیدان همت، چراغی، کریمی و مهتدی هم حضور داشتند.

*«مُریدتم»

«حاج احمد» فردی بسیار جدی و کار بلد بود. دوره‌های سربازی را با جدیت گذراند. من توانایی‌هایی از او دیدم که می گویم کار بلد است. اصلا چرا احمد فرمانده شد؟ خب خیلی افراد آمدند کردستان اما فرمانده نشدند در حالی که هر کدام هم برای خودشان یلی بودند و کسی برایشان نامه ننوشت که بیایید اینجا خدمت بکنید. بنابراین به راحتی زیر بلیط کسی نمی‌رفتند. شخص فرمانده تا وقتی توانایی‌‌هایی از خود نشان نمی ‌داد محال بود او را قبول و اطاعتش کنند. احمد توانایی­ها و خصیصه­هایی داشت که همه او را به عنوان فرمانده پذیرفته بود.
متوسلیان آدم همینجوری و دم دستی ای نبود. حرفی که می زد واقعا به آن اعتقاد داشت و اینگونه نبود که لق‌لقه زبانش باشد. اگر احمد در نامه‌ به احمد بروجردی می‌نویسد: «مُریدتم» واقعا هست زیرا شخصیتش طوری نبود که به هر کسی بگوید مُریدتم.

 *این ماجرا حدودا برای 5 - 6 ماه قبل از جنگ است

«کاوه» فرمانده سپاه «سقز» و «چنگیز عبدی فر» (که فوت کرد)، معاونش بود. یکبار «کاوه» مرا صدا زد و گفت بیا دو برادر کُرد آمدند خودشان را به سپاه معرفی کنند اما ما نمی فهمیم چه می‌گویند. بیا ببین تو متوجه می‌شود. من چون دربین کردها زیاد گشته بودم اغلب لهجه ها را متوجه می‌شدم اما نمی توانستم جواب بدهم.
یکی از آنها گفت: ما اهل «سلیمانیه» هستیم، آن جا پادگانی است که دارند تمام نیروها را از آنجا می‌برند سمت جنوب، ما فکر می‌کنیم جنگی در حال رخ دادن است. در همین حین داخل قصر شیرین هم تک و ‌توک توپ می ‌آمد. این ماجرا حدودا برای 5 - 6 ماه قبل از جنگ است. ما به حرف‌های آنها اعتماد کردیم.

*احمد یک فرمانده نظامی نبود

جنگ در غرب کشور را آن طور که باید تعریف نکردند و اصلا آنجا داستانی جدا از داستان جنوب دارد. احمد یک فرمانده نظامی نبود که بگوییم فقط کار نظامی بلد است. یک آدم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بود و تمام مسائل را به خوبی می‌ دانست.
در جنگ وقتی یک شهر را از دشمن می‌گیرید نمی ‌توانید بعد از آن با تیر و تفنگ نگهش دارید، باید بر قلب‌‌های مردم حکومت کنید تا بمانید. وقتی «حاج احمد» در حال خداحافظی با مردم کردستان است تمام کُردها او را با گریه بغل می‌ کنند و ناراحت هستند از اینکه دارد می‌رود. این حاصل یکسری برخوردهای اصولی با مردم است که «متوسلیان» دانش این کار داشت وگرنه مگر کردستان به این راحتی آزاد می­‌شد! محال بود!

*حاج احمد گفت می رویم کربلا زیارت


اعضای گروهک «سپاه رزگاری»، نقشبندی بودند. دراویش نقشبندی با جمهوری اسلامی دشمنی داشتند. بزرگ‌شان «شیخ عثمان» بود و در «بیاره» مستقربودند. اما دراویش قادریه که در کل شهرستان های کردستان پراکنده بودند تمایلی به دخالت در سیاست نداشتند. البته دراویش مختلف با هم دوست بودند. بین من و قادری ها ارتباطاتی بود.

  نقشبندی ها با سپاه درگیری داشتند. خلیفه جلال، بزرگ دراویش قادریه به من گفت فلانی تو ما را ببر «بیاره» با «شیخ عثمان» صحبت کنیم تا دست از این جنگ بردارد و به تو قول می ‌دهیم دشمن شما را کم کنیم. (آنها می‌خواستند به هر ترتیبی هست «رزگاری» را متقاعد کنند تا دست از مخامصه با جمهوری اسلامی بردارد. چون همه شان در ریشه درویش و هم مسلک بودند) شما هم شما اجازه دهید از «مریوان» و «دزلی» عبور کنیم تا برویم «بیاره». آمدم به «احمد» گفتم می ‌خواهم با تو معامله‌‌ای بکنم. گفت: بگو. گفتم: من بچه‌های قادریه را که حدود 20 نفر هستند می­‌خواهم پیاده ببرم «بیاره»، تو اجازه خروج از اینجا را به ما بده برویم داخل خاک عراق و برمی ‌گردیم. «احمد» گفت: نه! تو را می‌‌گیرند، گفتم: نگران من نباش. پرسید: می‌‌خواهی چه کنی؟  توضیح دادم که قضیه چیست و می خواهم چه کار کنم و ضمنا گفتم که بچه ‌هایی که در زندان سقز هستند صحبت‌هایی کردند مبنی بر اینکه آن در منطقه خبرهایی است و نقل و انتقال نظامی‌‌ها و تانک‌‌ها قابل رویت است. گفت: یعنی فکر کردی که تو می ‌بینی و من ندیدم؟! پس من هم با تو می ‌آیم. گفتم: محال است، صرف‌نظر کن! اما او گفت: با هم می ‌رویم. بعد هم کربلا می‌رویم، زیارت می‌‌کنیم و برمی‌‌گردیم.

ادامه دارد...

منبع: فارس
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۸
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش

سردار برقی در گفتگو با مشرق؛
وقتی حاج احمد و همراهانش رفتند و دیگر خبری از آنها نشد؛ حاج همت خیلی نگران شده بود. یاد اتفاقی که مدتی پیش در منزل حاج‌احمد رخ داده بود، افتادم. با خودم گفتم نکند حرفهای آن شب حاج احمد واقعیت داشته باشد؛ برود و دیگر برنگردد.
به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ حکایت ربوده شدن 4 دیپلمات ایرانی در لبنان در این 34 سال پیچیده و خواندنی است. در این چند سال هیچ مسئول و بنگاه خبری، اطلاع دقیقی از سرنوشت آنها منتشر نمی‌نمایند. هر کدام خبری را می‌دهند که اخبار و اطلاعات قبلی را نقض می‌نماید. تاریخ و آیندگان در زمینه قضاوت خواهد کرد. چند روز قبل قسمت ابتدایی گفتگو با سردار عباس برقی در مورد خاطرات اعزام قوای محمد رسول الله(ص) به سوریه را منتشر نمودیم. حال قسمت پایانی این گفتگو خواندنی را تقدیم مخاطبین خود می‌کنیم:

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد



* آن پیغامی که برای حاج احمد آوردند چه بود؟

اینکه من می‌گویم چرا حاج احمد ناراحت بود؛ دلیلش این است که نیروها بدون اجازه امام به سوریه رفته بودند و امام از ماجرا خبری نداشت. بعد حاج احمد ادامه داد که سه نفر از نیروهایمان در همین دوه سه روزه در لبنان اسیر شدنده‌اند و آبرویمان رفته است. نرسیده سه تا اسیر دادیم. 

پرسیدم: مگر ما وارد جنگ شده‌ایم که سه اسیر بدهیم. حاجی گفت: خیر. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده؛ به هر حال سه نفر از بچه‌ها را در بیروت اسیر گرفته‌اند. ماجرا از این قرار بود که آقایان میرکیانی، شهید حسن زمانی و سیف‌الله منتظری پول می‌گیرند که به بیروت بروند و ماشین تویوتا بخرند. در حال چرخیدن در شهر بودند که گروهی حالا اگر فالانژ بودند یا گروه دیگری از مخالفین حکومت لبنان؛ این سه نفر را بازداشت می‌کنند. حاج احمد هم فکر کرد که اینها اسیر شده‌اند و موقعی که ما رسیدیم سوریه، دیدیم هر سه نفر را آزاد کرده‌اند. 
وقتی ماجرا را از سیف الله منتظری پرسیدم، گفت: وقتی ما را بازداشت کردند و از ما سوال کردند که شما اهل کدام کشور هستید؟ با خودمان گفتیم اگر بگوییم ایرانی هستیم ممکن است بترسند و فکر کنند آمدیم اینجا بجنگیم و رهایمان کنند. به همین دلیل تا گفتم ایرانی هستیم یکی از مسلحین کشیده‌ای سنگین به صورت ما زد. بعد با همان لهجه عربی به ما فهماند و گفت: شما پاکستانی هستید!! ما دیدم که یارو خوشش می‌آید ما بگوییم پاکستان. ما هم گفتیم بله بله پاکستانی هستیم. آنها هم ما را رها کردند.  

*ماجرا آن شب در منزل حاج احمد به چه گونه‌ای شد؟

مقداری حاج احمد را دلداری دادم و گفتم: حاج‌احمد ببخشید شما در پادگان امام حسین فرمودید که ما داریم به راه بی‌برگشت می‌رویم و وصیت‌نامه‌هایتان را بنویسید. خب این سه نفر حالا اسیر شدند که شدند. ما می‌رویم یا آزادشان می‌کنیم یا اسیر و شهید می‌شویم. آخر کارمان این است. حاج احمد به روی زمین نشست و یک آهی کشید و گفت: «نه؛ من که بروم، دیگر برنمی‌گردم، بقیه به فکر خودشان باشند.» عین این جمله را گفت. می‌توانید ماجرا را از جعفر جهروتی بپرسید. آن شب با خودم گفتم؛ حاج احمد ناراحت است و چیزهایی برای خودش می‌گوید. اما بعدها که این اتفاقات افتاد به جعفر گفتم: یادت هست بعد از خوردن شام حاج احمد این حرف را زد (من بروم دیگر برنمی‌گردم). یعنی چی؟ حاجی که در پادگان به نیروها گفته بود راه بی‌ّبرگشت است و همه ‌ما شهید می‌شویم و شاید جنازه‌هایمان هم به کشور برنگردد. حالا چی شد که ما برمی‌گردیم و حاج احمد برنمی‌گردد؟! به نظر من چون می‌دانست که قضیه سوریه و لبنان تمام شده است و جنگی در کار نیست. 

حاج احمد وقتی زمین نشست و اشک‌هایش پاک کرد و به ما گفت: فتح‌المبین یادتان هست؟ گفتیم: بله. گفت: قبل از عملیات آقا محسن(رضایی) به من گفته بود که اگر تیپ را تشکیل بدهید مثلا 50 دستگاه تویوتا به‌ ما می‌دهد؛ 15 تیربار می‌دهد، فلان می‌دهد و بهمان می‌دهد و شما این تعداد گردان تاسیس کنید و ... . حالا نزدیک عملیات که شده بود فرمانده سپاه می‌گفت که مثلا ده دستگاه تویوتا بیشتر نمی‌توانیم بدهم. شاید یک پنجم امکانات قول داده شده را هم به ما نداده بود. من در این فکر بودم که نکند در عملیات فتح المبین شکست بخوریم. مرا از کردستان به جنوب آورده‌اند تا تیپ جدید تشکیل بدهم و حالا این گونه دستم را در پوست گردو گذاشته‌اند. فکرم بدجوری درگیر این مطالب شده بود. شب با ناراحتی از سنگر فرماندهی بیرون زدم و برای گرفتن وضو به سمت منبع آب رفتم. در حالی که داشتم دستهایم را می‌شستم، یک مرتبه دستی به سر شانه‌هایم زد. برگشتم دیدم یک برادر پاسدار با لباس فرم سپاه بود. (حاج احمد دیگر نگفت که این برادر پاسدار نورانی بود و هاله‌ای از نور و از این چیزها داشت). آن برادر پاسدار به من گفت: برادر احمد؛ شما خدا و اهل البیت را فراموش کرده‌ای؟ فکر تویوتا و آیفا هستی؟ شک نکن در این عملیات پیروز هستید. یک عملیات دیگر دارید به نام الی بیت‌المقدس که در آن خرمشهر را آزاد می‌کنید. بعد از آن برای کمک به شیعیان لبنان به آنجا می‌روید و آن پایان کار توست و دیگر برنمی‌گردی. 

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد


*تمام این جملات را حاج احمد گفت؟

بله. جعفر جهروتی شاهد است.

*در آن شب چه کسانی حضور داشتند؟

من، جعفر جهروتی، حاج احمد متوسلیان، حیات‌پور معاون جهروتی که بعدها شهید شد و آقای محبی که بعد از بازگشت از سوریه دیگر او را ملاقات نکردم. پذیرش این خاطره حاجی برای من سنگین آمد. چون حاج احمد از زمانی که در مریوان بودیم تا روزی که اسیر شد، هر وقت بحث شهادت می‌شد می‌گفت: من شهید نمی‌شوم و نمی‌خواهم که شهید بشوم. می‌گفت با خدای خودم عهد کرده‌ام که کومله و دمکرات مرا نکشند. با خدای خودم عهد کرده‌ام که در جنگ و به دست عراقی‌ها شهید نشوم. با خدای خودم عهد کرده‌ام که در تهران به دست منافقین ترور نشوم. من از خدا یک خواسته دارم و این است که در جنگ با اسرائیل و به دست شقی‌ترین آدم‌های روی زمین کشته شوم. می‌خواهم در جنگ با اسرائیل کشته شوم. این جمله را چند بار حاج احمد گفته بود. می‌توانید از دوستان هم‌رزم حاجی بپرسید. 

مثلا در عملیات بیت‌المقدس و در سخت‌ترین روز عملیات در منطقه شلمچه؛ شهید همت یک گودال کنده بود و داخل آن مستقر شده بود. گلوله که می‌آمد، می‌رفت پایین و می‌آمد بالا و با بی‌سیم حرف می‌زد. ما از ماشین حاج احمد که پیاده شدیم با نصرت قریب به داخل یک سنگر رفتیم که تنها یک پلیت روی آن بود و رگباری خمپاره به زمین می‌خورد، تَق تَق این پلیت صدا می‌داد. من از زیر این پلیت نگاه می‌کردم که حاج احمد راحت راه می‌رود و حتی یک ترکش نخودی هم به او نمی‌خورد. تعجب می‌کردم چرا او مشکلی پیدا نمی‌کند. انگار مرد آهنی بود. نگو می‌دانسته چه اتفاقی قرار است برایش بیفتد. می‌دانست هیچ‌وقت طوریش نمی‌شود تا به لبنان برود.

* بعد از آن شب چه اتفاقاتی افتاد؟

فردا صبح از خانه حاج احمد بیرون رفتیم. حاجی گفت: من یک جلسه‌ای در ستاد مشترک سپاه با فرمانده سپاه دارم که باید به آنجا بروم. شما چند دقیقه داخل ماشین منتظر بشینید تا من برگردم. خدا خیرش بدهد جلسه‌اش چهار ساعت طول کشید. من، جعفر جهروتی و این دوستمان که گفتم گرسنه و تشنه چهار ساعت داخل ماشین نشستیم. وقتی حاجی بیرون آمد، گفت: برادرها یک مقدار دیر شد ببخشید. گفتم: دیر شد حاج احمد؟! چهار ساعت هست که جلسه‌ات طول کشیده است. ساعت را نگاه کن!! گفت: اَه، یعنی اینقدر طول کشیده است. ناراحت نباشید یک شام مشتی به شما می‌دهم که تلافی این کار درآید. ضمنا ماه رمضان هم بود.

ببینید بیرون از جنگ حاج احمد چقدر مشتی است. درست است که در جنگ محکم برخورد می‌کند و مثلا مجتبی عسگری را دنبال می‌کند و چنگال برایش پرت می‌کند، چون داخل جنگ است. روحیاتش عین روحیات خود حضرت امام بود. ایشان هم در جلسات کاری به هیچ‌کس اجازه نمی‌داد غیر از اسلام حرف بزند و حتی برخورد هم می‌کند. 

همان شب رفتیم جلوی یک ساندویچی و گفت: یک ساندویچ مشتی میهمان من هستید. بچه‌ها گفتند: حاجی ساندویچ؟! حاجی گفت: پس چی؟ گفتند: چلوکباب کوبیده. حاج احمد هم ما را به میدان انقلاب برد. میدان انقلاب، مقداری که به طرف میدان آزادی می‌روید دست چپ یک چلوکبابی بود و هنوز هم هست. جلوی درب چلوکبابی حاج احمد به جعفر گفت: تو نگهبانی می‌دهی تا بلایی سر ماشین نیاورند. ما می‌رویم شام می‌خوریم و می‌آییم. بعد تو برو شامت را بخور. چهار پرس کباب برگ با کوبیده اضافه و سالاد و ماست و نوشابه و همه چی آورد و خوردیم. خب من از جعفر بزرگتر بودم و شاید از آن روحانی هم بزرگتر بودم. از طرفی هم معلم بودم و حقوق‌بگیر. از جایم بلند شدم که بروم پول غذا را حساب کنم؛ حاج احمد مچ دستم را گرفت و با آن دست‌های پهلوانی‌اش یک فشار به دست من داد. گفت بار آخرت باشد جایی با احمد می‌روی و دست در جیبت بکنی.

این‌ مطالب را مردم از حاج احمد نمی‌دانند. بعد می‌گویند حاج احمد زد و حاج احمد برد و آدم عصبی بود. شام را خوردیم و قرار شد فردای آن شب با حاج احمد برویم وسایلی که نیاز هست را در هواپیما بار بزنیم. 

فردا صبح با حاجی جلوی درب ساها رفتیم که تسلیحات را بار بزنیم. یک پیراهن چینی و شلوار کوتاه هم به پا داشتیم. به مامور دژبانی هم خود را معرفی نمی‌کرد. فقط جلوی دژبانی قدم می‌زد. من دیدم که تا صبح هم راه برویم مامور دژبانی ما را راه نمی‌دهد. رفتم جلو و به دژبان گفتم: ببخشید جناب سروان؛ این برادر حاج احمد متوسلیان، فرمانده تیپ محمد رسول الله(ص) هستند. تا این جمله را گفتم، به طرف حاجی رفت برای او احترام نظامی گذاشت و گفت: بفرمایید داخل، چرا جلوی درب ایستاده‌اید. وقتی وارد شدیم، حاجی گلوی مرا گرفت و به کنار دیوار فشار داد؛ گفت: چند بار من به شما بگویم؛ مرا اینجوری معرفی نکنید، من عددی نیستم و ... . گفتم: برادر احمد خب شما تا صبح هم آنجا قدم می‌زدی کسی ما را راه نمی‌داد. مجبوریم بگوییم ما که هستیم. به هر صورت وسایل مورد نیاز را بار زدیم و قرار شد که فردای آن روز به سوریه برویم. بچه‌ها جمع شدند و و مجددا حاجی پای هواپیما صحبت کرد و سوار هواپیما شدیم. 

بعد از سه ساعت و نیم پرواز به سوریه رسیدیم. گروه اول که به سوریه اعزام شده بودند در مکان خیلی بدی مانند مرغ‌دانی که خیلی کثیف بود مستقر شده بودند. وقتی که به این کار دولت سوریه اعتراض شد، یک جایی به ما دادند که محل استراحت پیشاهنگ‌هایشان بود. اردوگاه زیبایی در شهر زبدانی. چند روزی که گذشت اعلام کردند که در حسینیه جمع بشویم.

حاج احمد آمد و برایمان صحبت کرد. نتیجه کل حرفهایش این بود که اینها مرد جنگ نیستند و ما اشتباه کردیم که به اینجا آمده‌ایم.

از طرفی هم حضرت امام هم فرموده بود که راه قدس از کربلا می‌گذرد و به ایران برگردید. شهید صیادشیرازی در کتاب خاطراتش(ناگفته‌های جنگ) مطرح کرده است که خدمت حضرت امام رسیده است و به ایشان گزارش سوریه را داده است. حضرت امام همه حرف‌های صیاد شیرازی را گوش داده و در پایان گفته بودند؛ آقای صیاد حرفهایتان تمام شد؟ اگر خون از دماغ یک بسیجی بیاد من نمی‌پذیرم. اشتباه کردید که به سوریه رفتید، سریع نیروها را برگردانید. به همین دلیل صیاد شیرازی سه چهار روز زودتر از بچه‌های ما نیرو‌هایش را جمع کرد و به ایران آمد.
 
حاج احمد آن روز گفت: ما مجبوریم برای ادامه جنگ خودمان به ایران برگردیم. ولی تعدادی از برادرها باید برای کارهای تبلیغاتی و آموزشی بمانند. همه فرماندهان را در اتاق ستاد جمع کردند و تقسیم کار کردند. بنده جزو کسانی شدم که به دستور حاج احمد باید در سوریه می‌ماندم. برایم خیلی سخت بود. چون همه به ایران برمی‌گشتند و ما باید در سوریه می‌ماندیم. آقای کوچک‌محسنی جانشین حاج‌احمد و آقای کاظم رستگار به عنوان فرمانده عملیات انتخاب شدند. تعدادی را مشخص کردند که بمانیم. کار اصلی ما هم تبلیغات و آموزش بود. در دره بقاع یک پادگانی به نام جنتا وجود داشت. تابلوی آن را عوض کردند به نام مرکز آموزشی حضرت علی(ع) و نیروهای مسئول آموزش شروع کردند به آموزش نیروهای حزب الله.
 
با ورود ما به سوریه، «گروه امل» که اعضای آن را شیعیان تشکیل می‌دادند به دو شاخه تقسیم شدند. عده‌ای جدا شدند و رفتند و یک گروه که سیدعباس موسوی و سیدحسن نصرالله در آن حضور داشتند باقی ماندند. قرار شد یک گروهی را تشکیل بدهند. در جلسه از حاج احمد سوال می‌کنند، نظرتان چیست و چه پیشنهادی برای نام این گروه دارید؟ حاج احمد می‌گوید پیشنهاد من این است که اسم گروه‌تان را بگذارید «حزب‌الله لبنان». 

*این مطلب را از قول چه کسی نقل می‌کنید؟ 

آقای کوچک‌محسنی و دیگر دوستان در آن جلسه که در بعلبک شکل گرفت، حضور داشتند. 

* در مورد آن روز که حاج احمد و دیپلمات‌های دیگر به بیروت رفتند برایمان بگویید.

یک روز که در پادگان زبدانی بودم، دیدم شخصی وارد ستاد شد که بعدها فهمیدم نام او موسوی است. یک فرد دیگر هم همراه او بود. به اتاق حاج احمد رفتند و با او جلسه داشتند. گویا در آن جلسه مطرح می‌شود که سفارت ایران در بیروت به دلیل محاصره وضع بدی دارد و ما باید به بیروت برویم چون کسی آنجا نیست که بخواهد کاری کند. سفیر جدید هم توجیه نیست. آقای موسوی از حاج احمد می‌خواهد که همراه آنها برود. آقای رفیق‌دوست می‌گوید هر کاری کردم حاج‌احمد را منصرف کنم تا به این سفر نرود، قانع نشد. حاج احمد می‌دانست سرنوشتش کجاست و کجا قرار است که به شهادت برسد. 

وقتی حاج احمد و همراهانش سوار بنز شدند و رفتند دیگر خبری از آنها نشد؛ حاج همت که در مقر حضور داشت خیلی نگران آنها شده بود. همینطوی که به حاج همت نگاه می‌کردم، یاد اتفاقی که مدتی پیش در منزل حاج‌احمد زخ داده بود، افتادم. با خودم گفتم نکند حرفهای آن شب حاج احمد واقعیت داشته باشد؛ برود و دیگر برنگردد. 

رفتم پیش حاج‌همت و گفتم: حاجی یک حرف می‌خواهم بزنم اما می‌ترسم. گفت: نترس بگو، از حاج احمد خبری آمده؟ گفتم: نه. قبل از آمدن به سوریه یک اتفاقی افتاد، آن را می‌خواهم نقل کنم. وقتی جریان را برای حاج همت گفتم؛ شروع کرد به گریه کردند و گفت برقی الهی لال شوی، این چه حرفی بود که زدی. 

البته بعد از ماجرا مفقود شدن حاج احمد، که معلوم شد اسیر شده‌اند سعی بر این شد که یک عملیاتی انجام بدهند و تعدادی اسرائیلی اسیر بگیرند که حاج احمد را با آنها معاوضه کنیم اما اجازه ندادند.

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد


*چه کسی یا کسانی اجازه نداد؟

حافظ اسد. آنها می‌گفتند ما زیر نظر روسیه هستیم و روسیه هم اجازه عملیات نمی‌دهد. این وابستگی تا حدی بود حاج‌احمد قبل از اسارت در مصاحبه‌ای با مجله پیام انقلاب عنوان کرد که اسرائیل نوزده پایگاه موشکی؛ زمین به هوای سوریه را بمباران کرد اما یکی از این موشک‌ها شلیک نشد. چون روسیه اجازه این کار را نداده بود. ما با یک چنین وضعی باید به سوریه می‌رفتیم. 

* سوال مهمی که در اینجا مطرح می‌شود این است که اعزام نیروهای قوای محمد رسول الله(ص) به سوریه با تایید و اجازه چه کسی انجام شده است؟

شورای عالی دفاع. الان بحثی که هست عده‌ای می‌خواهند این ماجرا را به گردن حضرت آقا بیندازند که ایشان بدون اجازه حضرت امام اقدام به این کار کردند.

*چون در خاطرات آقای محسن رضایی عنوان شده که یک روز به همراه حاج احمد متوسلیان به دیدن آیت الله خامنه‌ای رفتند و جریان رفتن به سوریه و لبنان در آنجا مطرح شد.

ببیند آن روزها آیت الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور بودند و در واقع رئیس شورای عالی دفاع می‌شدند. از طرفی هم نماینده حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع هم بودند. چه افرادی در شورای عالی دفاع عضو بودند؟ تمام مسئوولین درجه اول جمهوری اسلامی. فرمانده ارتش، سپاه، روسای سه قوه و... . شاید پنجاه الی شصت نفر عضو داشته باشد. این شورا تصمیم گرفت که چنین اقدامی شود. حالا در جریان نگذاشتن امام به این معنی نیست که می‌خواستند امام را دور بزنند. آن روزها امام قلبشان بسیار ناراحت بود و شاید اعضای شورای عالی دفاع نمی‌خواستند امام را ناراحت کنند. گفتند امام بیمار است و به ایشان نگوییم بهتر است. بالاخره که امام بعدش می‌فهمید. چهار تا شهید به داخل ایران که می‌آمد ایشان می‌پرسید این شهدا از کجا می‌آیند؟ نخواستند امام اذیت شود نه اینکه امام را  دور بزنند. همان موقع من شنیدم چند کشور عربی مانند مصر، الجزایر، لیبی و ... به ایران آمدند و درخواست داشتند که قوای نظامی به لبنان اعزام و مقابل اسرائیل بایستند. اما در عمل به غیر از ایران هیچ کدام پای کار نیامدند.  

در خاطرات شهید صیاد شیرازی هم این نکته وجود دارد که از قول حاج‌احمدآقا خمینی می‌گوید این کشورها اهل جنگ نیستند. نیروها را به ایران برگردانید و سراغ جنگ خودمان بروید.
 
در آخر صحبت‌هایم می‌خواهم این را بگویم که حاج احمد با چشم باز رفت و با دیدی رفت که به شهادت برسد. از خدا خواسته بود. فالانژها در خدمت اسرائیل بودند؛ مثل نیروهای ضدانقلاب در کردستان هستند. ما روبرویمان عراق بود و پشت سرمان دمکرات،کومله و رزگاری بود. در بیروت هم اینجوری بود. سر مرز اصلی جنگ بااسرائیل بود و پشت نیروهای حزب‌الله و مردم مسلمان فالانژها بودند. فالانژها یک گروه دست نشانده اسرائیل هستند که حاج احمد را به اسارت گرفتند. من به عنوان همرزم حاجی و با دیدن آن مسائل در منزل او؛ حرف‌هایی که آن شب حاج احمد به ما زد، یک هزارم درصد احتمال نمیدهم که حاج‌احمد زنده باشد. 

از بُعد معنوی مطرح کردن آن خاطره در قبل از عملیات فتح‌المبین کافی است. از بُعد نظامی‌ هم که بخواهیم فکر کنیم، شما از همه همرزمان حاج‌احمد هم که بپرسید در این نظر با هم یکی هستند، که حاج‌احمد امکان ندارد بایستد و چهار فالانژ بیاید و دست‌هایش را ببند و دستگیرش کنند. یعنی از روحیاتی که در این چند سال از حاج احمد دیدیم این گونه رفتار بعید است. یک آدمی که دشمن سر سخت اسرائیل بود و در همه صحبت‌هایش اینمسئله دیده می‌شود. صحبتی ندارد که از اسرائیل حرف نزند. آن وقت بایستد آنجا و چند فالانژ بیایند دست‌هایش را ببندند و او را ببرند؟! من احساسم این است که حتما با آنها درگیر شده و به شهادت رسیده.

* آن روز که حاج احمد به سمت بیروت رفتند، شما آنجا حضور داشتید؟

در پادگان زبدانی بله. ولی وقتی از سفارت حرکت کرده بودند حضور نداشتم. 

* مدتی بعد از اسارت حاج احمد و همراهانش، مجددا تعدادی از نیروهای ایرانی اسیر می‌شوند. در این زمینه برایمان بگویید. 

اگر من این موضوع را مطرح کنم، آن وقت بعضی‌ها می‌گویند که خب چرا شما به این راحتی اینها را آزاد کردید اما حاج احمد را آزاد نکردید.

* خب ایراد ندارد؛ توضیح بدهید تا موضوع کاملا روشن شود.

یک روز شهید کاظم رستگار مرا صدا کرد و گفت: سه نفر از نیروهایمان را کتائب اسیر کرده‌اند، باید برای آزادی‌شان کاری کنیم. یک خمپاره انداز به همراه یک گلوله بردار که به منطقه برویم. نظرش این بود که برویم یک خمپاره کار بگذاریم بالای روستای محل استقرار آنها و چند گلوله‌ای بزنیم تا رعب و وحشتی در دل آنها ایجاد شود و بگوییم که اگر نیروهای ما را آزاد نکنید، روستا را با خاک یکسان می‌کنیم. حالا این روستا کجا بود؟ یک دهی بود به نام «زحله». روستای در نزدیکی آن قرار داشت که نیروهای اطلاعات ما، در آن روستا کار شناسایی انجام می‌دادند. این سه نفر دم غروب سوار بر موتور اشتباهی وارد روستای زحله می‌شوند و همانجا اسیر می‌شوند. برادر علی‌اکبر هاشمی فرمانده گردان مالک‌اشتر که بعدها در عملیات والفجر یک به شهادت رسیدند به همراه دو تن نیروهای خود اسیر می‌شوند. 

به حاج کاظم گفتم: ما که اینجا گلوله نداریم؛ خمپاره را مثل لوله بخاری ببریم آنجا بگذاریم، چه فایده‌ای دارد؟ برنامه‌ریزی کردند تا آنها را تهدید جدی کنیم. به هر صورت آقای کوچک‌محسنی و مسئولین جمع می‌شوند؛ یک نامه‌ای می‌نویسند و نامه را برای نیروهای کتائب می‌فرستند که اگر این‌ها را تا فردا آزاد نکنید، روستایتان را با خاک یکسان می‌کنیم. 

یک شب برای دستشویی بیرون آمده بودم که دیدم یک نفر پتو روی سرش انداخته و به صورت خمیده به سمت توالت می‌رود. گفتم: بایست، ببینم تو که هستی؟ چند بار که صدایش زدم در جای خود ایستاد. گفت: برادر برقی حرف نزن. گفتم: تو چه کسی هستی؟ گفت: من هاشمی هستم. گفتم: چرا دو لا دو لا می‌روی و چرا پتو روی سرت کشیده‎ای؟ پتو را از روی سرش برداشتم. سر و صورت و بینی‌اش داغون شده بود. گفتم: چی شده؟ گفت: این پدرسوخته‌ها ما را انداختند داخل دستشویی و درب را قفل ‌کردند. هر چند ساعت می‌آمدند سراغ ما و کتک می‌زدند. همان تهدید به جا موثر واقع شده بود و این سه نفر آزاد شدند. 

*خب همین کار را چرا برای حاج احمد نکردید؟

چون معلوم نبود چه اتفاقی برای حاج احمد افتاده است. در مورد جریان این سه نفر باید بگویم معلوم بود کجا هستند و جایشان کجاست و چه کسانی آنها را اسیر کرده‌اند. ولی حاج احمد در راه بیروت گم شد و هیچ اثری دیگه از او نبود. مثلا ما اگر می‌دانستیم که فالانژها اینها را بعد از اسارت و به فلان ساختمان در بیروت برده‌اند به هر حال کاری انجام می‌دادیم و آزادشان می‌کردیم. 

* آن روز هم نمی‌دانستید که این 4 نفر را فالانژها اسیر گرفته‌اند؛ بعداً متوجه موضوع شدید؟

بالاخره در بیروت و سفارت ایران منتظر آقای موسوی بودند. وقتی اینها تاخیر می‌کنند، سفارت پیگیری می‌کند و متوجه می‌شوند که در ایست بازرسی برباره، فالانژها اینها را اسیر کرده‌اند. چون آن منطقه در اختیار فالانژها بود. حرف این است که حاج احمد خودش داوطلب به این ماموریت رفت. دوم اینکه حاجی گم شد. ما اگر می‌دانستیم کجاست حتما برای آزدی او دست به کار می‌شدیم. 

روایت «احمد متوسلیان» از سرنوشتش/ چه کسی حاج احمد را به سوریه اعزام کرد


*حتی آن نامه‌نگاری که برای روستای زحله انجام دادید، همچین نامه‌نگاری نتوانستید برای فالانژها بکنید. 

آقای کوچک‌محسنی و بقیه همرزمان خیلی کارهای بزرگی انجام دادند که اینها را بهتر است از خودش بپرسید. ولی من باز می‌گویم حاج احمد چون خودش نخواست برگردد و خودش عهد کرد که برنگردد نتوانستند برایش کاری بکنند. یک دلیلش هم این است که حاج احمد باید می‌رفت و باید به آرزو و خواسته اش می‌رسید. حالا می‌گویند زنده هستند. من اعتقادم این است که شاید سه نفر دیگر زنده باشند، من با آن سه نفر صحبت نکردم که بگویند چه اتفاقی برایمان می‌افتد. چون در ایست بازرسی برباره هم شاید موسوی و دیگران درگیر نشده باشند. حاج احمد این اخلاق را داشت که برخوردهای دشمن را تحمل نمی‌کرد. حاج احمد شهید شده و دیگران زنده باشند و شاید سه نفر با حاج احمد را من هیچ درصدی احتمال نمی دهم که زنده باشد. 

* و حرف آخر.


حرفم با مسئوولین نظام است که آنها که دست‌اندرکار پیگیری کار حاج احمد و سه نفر بقیه هستند. 34 سال پیش این اتفاق افتاده، هر زمانی که 3 خرداد و 14 تیر می‌شود یک موجی را شروع کنند که از حاج احمد و بقیه اطلاعاتی به دست آمده و آنها زنده هستند. خب اگر اطلاعات دارید چرا هیچ کار موثری انجام نمی‌دهید. ما نمی‌گوییم حاج احمد را زنده برگردانید. من به عنوان یک همرزم حاج احمد از این آقایان و مسئولین نظام این را می‌خواهم که یک خبر قطعی به ما بدهند. اطلاعات بدهید حاج احمد اگر زنده است که باید بیاید. باید پیگیری کنند و هر کاری می‌توانند بکنند و اگر شهید شده جنازه‌اش را تحویل ایران بدهند یا مزارش را نشان بدهند. 

حاج احمد اگر زنده باشد الان 63 سال سن دارد. خب حاج احمد چند سال در زندان می‌تواند دوام بیاورد. اگر زنده هست، که این آقایان می‌گویند زنده هست. حالا بگوییم اصلا شکنجه‌اش نمی‌کنند و چلوکباب برگ هم به او می‌دهند. شاید بگویند حاج احمد شخصیتی هست که می‌‌خواهند ازش استفاده کنند. حاج احمد چند سال دیگر به عمر طبیعی‌اش زنده خواهد ماند. بالاخره اگر زنده هم باشد عاقبت از دنیا خواهد رفت و آن وقت است که می‌گویند؛ حاج احمد در زندان صهیونیست‌ها فوت کرده. کمی فکر کنیم کدامش برازنده حاج احمد عزیز است، شهادت یا مرگ طبیعی. شهادتی که جاویدالاثر است و تا قیامت مردم شریف از او یاد خواهند کرد قهرمان ملی ایران و اولین سرباز ولایت در جنگ با اسرائیل.

بنده حرفها و آرزوی این مرد بزرگ را که جنبه وصیت داشت به شما انتقال دادم ولی به شخصه آرزو دارم قبل از مرگم بتوانم یکبار دیگر حاج احمد را زیارت کنم. دقیقا آرزویی که همه همرزمان ایشان دارند. بنده هم مثل بقیه دوستان و همرزمانم اعلام می کنم و از مسئولین می خواهم این موضوع را تا رسیدن به نتیجه قطعی پیگیری کنند. نه فقط در روزهای سوم خرداد و 14 تیر هر سال دائما در داخل کشور اعلام کنند، نتیجه‌ای جز زجر دادن خانواده این چهار عزیز ندارد. هر وقت حاج احمد را به فرودگاه حضرت امام رساندند اعلام کنید ایشان زنده است و وارد کشور شدند. ان شاء الله که اسرائیل غاصب تا چند سال آینده به فرمایش حضرت آقا نابود خواهد شد ولی تا زمانی که هست بدانند ما مردم ایران آن 4 نفر عزیزمان را فراموش نخواهیم کرد و عاقبت باید خبری قطعی از وضع آنان به جمهوری اسلامی ایران اعلام نمایند.

*گفتگو از حسین جودوی
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۱۶
حسن حیدری
رئیس هیات بهداشت و درمان صنعت نفت اهواز و ماهشهر با بیان اینکه هیچ مصدومی در انفجار مجتمع پتروشیمی بوعلی سینا گزارش نشده است، گفت:این سازمان برای خدمت به مصدومان احتمالی در منطقه حضور فعال دارد.
به گزارش مشرق، شرکت پتروشیمی بوعلی سینا در استان خوزستان روزچهارشنبه ١٦ خرداد دچار حریق شد.

«فرهاد کلانتری» شامگاه پنجشنبه در گفت وگو با رسانه ها افزود: در پی بروز آتش سوزی وسیع در مجتمع پتروشیمی بوعلی سینا در بندر امام خمینی(ره)، بهداشت ودرمان صنعت نفت اهواز و ماهشهر با آمادگی کامل برای امدادرسانی به مصدومان احتمالی در منطقه حضور فعال دارد.

وی اظهار داشت: از ابتدای شروع انفجار و آتش سوزی در منطقه، کمیته بحران تشکیل شده و این سازمان با حضور در درمانگاه پالایشگاه که حدود 500 متر تا محل حادثه فاصله دارد با آمادگی کامل برای خدمت رسانی به مصدومان احتمالی آماده شد. 

عضو هیات مدیره سازمان و رئیس هیات بهداشت و درمان صنعت نفت اهواز و ماهشهر گفت:در این درمانگاه 10 تخت بستری اور‍‍ژانس فعال شد و 15 همکار ماهشهر شامل تکنسین اورژانس، دوپزشک و تعدادی پرستار به حال آماده باش درآمدند. 

کلانتری با بیان اینکه که تا این لحظه هیچ مصدومی برای مداوا به این مرکز اعزام نشده، گفت:بیمارستان پتروشیمی بندر امام خمینی(ره) نیز با آمادگی کامل و در آماده باش برای ارائه خدمات بهداشتی ودرمانی به مصدومان احتمالی آماده است و 20 آمبولانس نیز آماده انتقال مصدومان هستند.

وی در خصوص پیش بینی مراکز معین برای پشتیبانی از حوادث احتمالی گفت: بیمارستان نفت اهواز نیز در آمادگی کامل قرار دارد و 10دستگاه آمبولانس این مرکز نیز در صورت نیاز در کمترین زمان ممکن به بندر ماهشهر اعزام می شود. 

کلانتری ادامه داد:هماهنگی لازم با بیمارستان طالقانی اهواز و بیمارستان سوانح سوختگی امام موسی کاظم(ع) اصفهان انجام شده تا در صورت نیاز به مصدومان خدمت رسانی کنند.

وی تصریح کرد:همچنین، در نزدیکی درمانگاه مستقر در پالایشگاه بوعلی سینا نیز محلی با تجهیز 10 تخت اور‍ژانس آماده شده تا در زمان نیاز مورد استفاده قرار گیرد.
 
کلانتری با اعلام آمادگی کامل بهداشت ودرمان صنعت نفت اهواز و ماهشهر برای ارائه کمک و خدمت رسانی در این منطقه گفت:خوشبختانه تا این لحظه هیچ مصدومی در این حادثه گزارش نشده اما این آمادگی از سوی ما وجود دارد تا در کمترین زمان به بهترین شکل ممکن به خدمت رسانی به این عزیزان بپردازیم.

عضو هیات مدیره سازمان و رئیس هیات بهداشت و درمان صنعت نفت اهواز و ماهشهر با اشاره به وظیفه ذاتی بهداشت ودرمان صنعت نفت برای صیانت از سرمایه های انسانی صنعت نفت گفت:پتروشیمی بوعلی سینا در زمره مجتمع های خصوصی شده این منطقه است اما سازمان بهداشت و درمان صنعت نفت فارغ از این مساله و در راستای وظایف ذاتی خود در حفظ سرمایه های انسانی صنعت نفت در منطقه حضور فعال دارد و آماده ارایه بهترین خدمات بهداشتی و درمانی است تا همچون گذشته در کنار تولید قرار داشته باشد. 

وی از تلاش های تمامی همکاران بهداشت ودرمان صنعت نفت اهواز و ماهشهر که از زمان بروز حادثه با آمادگی کامل در منطقه حضور یافنتد تقدیر کرد و از مسوولان بیمارستانهای طالقانی و امام موسی کاظم(ع) نیز برای هکاری و تعامل سازنده با سازمان قدردانی نمود.

ایرنا به نقل از یک منبع آگاه نوشت:«بیژن نامدار زنگنه» وزیر نفت برای بررسی وضعیت آتش سوزی پتروشیمی بوعلی سینا وارد منطقه ویژه اقتصادی بندر ماهشهر شد.

این منبع آگاه افزود:زنگنه و همراهان از نزدیک در جریان روند اطفای حریق در پتروشیمی بوعلی قرار گرفته و در خصوص تسریع مهار این حادثه تصمیم گیری و تبادل نظر می کنند.

شرکت پتروشیمی بوعلی سینا که در زمینی به مساحت ٣٦ هکتار در شمال غربی خلیج فارس در استان خوزستان، در منطقه ویژه اقتصادی ماهشهر واقع شده است، دیروز چهارشنبه ١٦ خرداد دچار حریق شد.

هم اکنون زبانه آتش در بلندترین برج پتروشیمی کشور که در پتروشیمی بوعلی سینا قرار دارد مهار شده اما آتش در مخزن این پتروشیمی که صبح امروز مهار شده بود بار دیگر زبانه کشید.

تلاش آتش نشانان برای خاموش کردن این مخزن که حاوی خوراک نفتاست ادامه دارد.
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۹
حسن حیدری

برای فلسطین

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۵
حسن حیدری
ایمیل‌های هیلاری فاش کرد؛
یکی از ایمیل‌های تازه منتشرشده هیلاری کلینتون حاوی اطلاعات جدیدی درباره نقش فتنه 88 در تشدید تحریم‌ها علیه ایران برای زنده نگاه داشتن شعله اغتشاشات داخلی پس از حوادث انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1388 است.

به گزارش مشرق، یکی از ایمیل‌های «هیلاری کلینتون» وزیر خارجه سابق آمریکا که بتازگی از وضعیت محرمانه خارج شده، حاوی اطلاعات جدیدی درباره نقش فتنه سال 1388 در تشدید تحریم‌ها علیه ایران و توسل واشنگتن به راهبرد استفاده از دیپلماسی در کنار تحریم‌ها برای زنده نگاه داشتن شعله اغتشاشات داخلی پس از حوادث انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1388 است.

این ایمیل را «سیدنی بلومنثال»، از نزدیکان «هیلاری کلینتون» و یکی از نفرات دخیل در شکل‌دهی به تصمیمات او به تاریخ 17 فوریه سال 2010 برابر با چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 برای وی ارسال کرده است. وزارت خارجه آمریکا 31 آگوست سال 2015 ( 9 شهریور ماه سال 1394) این سند را از حالت طبقه‌بندی خارج کرده است.

موضوع ایمیل «ایران و عربستان سعودی» است و «بلومنثال» آن را برای گزارش‌دهی درباره دیداری که با «پوشکا فیشر»، وزیر خارجه اسبق آلمان داشته ارسال کرده است. 

وی در بخشی از این ایمیل از تعبیر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، مقام معظم رهبری که راهبرد آمریکایی‌ها در قبال ایرانی‌ها را با مضمون «مشت آهنین در دستکش مخملی» توصیف کرده بودند استفاده کرده و گفته که واشنگتن برای تقویت مخالفان داخلی ایران باید از این روش استفاده کند. 

 

متن نامه

متن کامل این نامه به شرح زیر است:

«شب گذشته (سه‌شنبه 16 فوریه) با «یوشکا فیشر» شام خوردم. گفت‌وگوی جالبی درباره ایران و عربستان سعودی و مسائل دیگر داشتیم. (همان‌طور که می‌دانید فیشر الان مدیر خط لوله نوباکو است) درباره ایران، تحریم‌های شدید هدفمند کاملاً ضروری است، اما به لحاظ دیپلماتیک، [این تحریم‌ها] همیشه هنگامی که با پیشنهاد مذاکره همراه شود، بیشترین اثربخشی را دارد.

روش مشت آهنین در دستکش مخملی، چندین هدف را محقق می‌کند: طبق اطلاعات فیشر، [محمود] احمدی‌نژاد تا حدی به دنبال حل و فصل مسالمت‌آمیز قضیه بود، اما با ممانعت رو به رو شد. حکومت، در سطوح بالا، دچار اختلافاتی است. این ممکن است درست باشد، ممکن هم هست، نباشد. اما همواره پیش بردن مذاکره در کنار تحریم‌، فشارهای بیشتری بر روی اختلافات داخلی، در هر جایی که باشد وارد می‌کند. دراز کردن دست انعطاف و در همان حال، تکان دادن چماق، فضای مانور دیپلماتیک و سیاسی را به روی ایران می‌بندد.

امتناع (ایران) از پذیرفتن دست انعطاف‌پذیر استفاده از چماق را توجیه می‌کند. حتی وقتی که تحریم‌ها اجرا می‌شود، گفتن اینکه راه دیگر باز است، همیشه مفید است. با این روش، آسیبی که به ایران می‌رسد، نتیجه انتخابی است که خودش کرده. این روش به مخالفان (ایران) هم کمک می‌کند.

راهبرد استفاده صرف از تحریم‌های متناسب می‌تواند اراده حکومت برای تنبیه و تشدید سرکوب را تقویت کند. صحبت کردن درباره تغییر حکومت، البته، رسیدن به این هدف را تضعیف می‌کند و هدیه‌ای به حکومت (ایران) است. مخالفان، عامل جدیدی در معادلات مربوط به ایران هستند که باید آنها را در سطح سیاسی و اخلاقی در نظر گرفت. 

وقتی که دست‌های حکومت بسته شود، ممکن است مجاب به سرکوبگری شود که ممکن است کشتار سیاسی هزاران یا ده‌ها هزار نفر را در بر داشته باشد.

فیشر، درباره عربستان سعودی خاطرنشان می‌کند که اگر ایران به توانمندی سلاح هسته‌ای دست پیدا کند، عربستانی‌ها را هم باید صاحب بمب حساب کرد. عربستانی‌ها تا اندازه‌ای به خاطر خودشان روی سلاح هسته‌ای پاکستان سرمایه‌گذاری کردند؛ این بمبی است که آنها ذخیره کرده‌اند.»

 

نویسنده ایمیل چه کسی است؟

«بلومنثال» یکی از نزدیکترین چهره‌های سیاسی به «هیلاری کلینتون» و همسرش «بیل» از سال‌ها قبل بوده است. وی بین سال‌های 1997 تا 2001 دستیار و مشاور ارشد «بیل کلینتون» بود. سال 2008 که «هیلاری کلینتون» برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نامزد شده بود «بلومنثال» مشاور ارشد او در ستاد انتخاباتی شد.   

در این زمان، «بلومنثال» به دلیل حمایت از خانواده «کلینتون» در مقاطع زمانی مختلف به عنوان فردی وفادار به این خانواده و صاحب نفوذ در شکل‌دهی به تصمیمات آنها قلمداد می‌شد. بر همین اساس، سال 2009، بعد از آنکه «هیلاری کلینتون» وریر خارجه آمریکا شد کاخ سفید با تصمیم او برای به خدمت گرفتن «بلومنثال» به عنوان مشاورش مخالفت کرد. 

این موضوع البته از نقش مهم «بلومنثال» در شکل‌دهی به دیدگاه‌ها و تصمیمات وزارت خارجه تحت امر «هیلاری کلینتون» را نکاست و دیدگاه‌های او تقریباً همان نقشی را که او احتمالاً در مقام مشاور رسمی می‌توانست ایفا کند، بازی کرد.

از زمان حضور «هیلاری کلینتون» در وزارت خارجه، «بلومنثال»، معمولاً اطلاعاتی درباره کشورهای مختلف برایش می‌فرستاده و «کلینتون» هم معمولاً آنها را را از طریق «جک سالیوان»، مشاور ارشدش برای کارکنان ارشد وزارت خارجه ارسال می‌کرده و خواستار در نظر گرفتن ایده‌های «بلومنثال» می‌شده است. (اینجا و اینجا را ببینید.)

برای مثال، «بلومنثال»، مه سال 2011، چند ماه قبل از کشته شدن دیپلمات‌های آمریکا در حمله به کنسولگری آمریکا در «بنغازی»، لیبی در ایمیلی به کلینتون نوشته بود که وابسته‌های القاعده در لیبی در اندیشه طراحی حملاتی به آمریکا به تلافی کشتن «اسامه بن‌لادن» هستند. «کلینتون» این نامه را برای «سالیوان» فرستاده بود. سالیوان ابتدا در صحت اطلاعات «بلومنثال» ابراز تردید کرده اما نوشته بود که این اطلاعات را در اختیار دیگر کارکنان وزارت خارجه خواهد گذاشت. (نیویورک‌تایمز، مه 2015) 

 

 

زمان ارسال ایمیل

تاریخ ارسال ایمیل، همان‌طور که گفته شد 28 بهمن‌ماه سال 1388 است - یعنی هفت ماه بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری روز 22 خردادماه؛ زمانی که اغتشاشات و آشوب‌های خیابانی تا حد زیادی فروکش کرده‌ و آشوبگران حجم عمده‌ای از سرمایه‌های انسانی‌شان را از دست داده‌اند.  

در چنین فضایی، در محافل سیاسی کشورهای غربی دو تحلیل درباره ایران مطرح است: اول اینکه، با توجه به اغتشاشات ماه‌های گذشته زمینه‌های اعمال فشار بر ایران، آماده شده است (به عنوان مثال اینجا را ببینید) و دوم اینکه، چنین فشاری برای تنفس مصنوعی به جریانی رو به موت، اساساً لازم و ضروری است. (به عنوان مثال اینجا را ببنید.)

 

اتفاقات بعدی

برنامه هسته‌ای ایران، بهترین بهانه برای زمینه‌سازی جهت اعمال این فشارها است. به همین سبب، در ماه‌های بعدی، کشورهای غربی، کمپینی هماهنگ علیه این برنامه راه می‌اندازند و با طرح اتهامات جدید علیه ایران، خواستار وضع قطعنامه تحریمی جدیدی علیه ایران شدند. 

«هیلاری کلینتون»، در مقام وزیر خارجه، مأموریتی ویژه برای جلب حمایت اعضای شورای امنیت، از جمله روسیه و چین برای پیشبرد تحریم‌ها به عهده دارد. روزنامه وال‌استریت‌ژورنال، روز 19 ماه مه سال 2010 می‌نویسد: «یک روز بعد از توافق هسته‌ای ایران با برزیل و ترکیه که نزدیک بود تلاش تحریمی آمریکا را از مسیر خارج کند، وزیر خارجه امریکا اعلام کرد که چین و روسیه با 'پیش‌نویس شدیداللحن' قطعنامه شورای امنیت موافقت کرده‌اند. این، موفقیتی دیپلماتیک است که ما انتظارش را نداشتیم.»

به گزارش فارس، این روزنامه در ادامه می‌نویسد: «خانم کلینتون، مطمئناً از هر راهی برای همراه کردن روسیه و چین - که در ابتدا از پیشنهاد ترکیه و برزیل استقبال کرده بودند- استفاده کرد.»

 سرانجام، قطعنامه تحریمی 1929 شورای امنیت سازمان ملل متحد، روز 9 ژوئن سال 2010 (25 خرداد 1389) با 12 رأی موافق، 1 رأی ممتنع و 2 رأی مخالف به تصویب این شورا رسید و شدیدترین تحریم‌های اقتصادی علیه تهران به تصویب رسید؛ تحریم‌هایی که با گذشت زمان، حقایق بیشتری درباره بسترهای شکل‌گیری آنها افشا خواهد شد.

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۲:۰۱
حسن حیدری


دستور صریح رهبری مبنی بر این که تا وقتی متن قراردادها اصلاح نشود، هیچ قراردادی نباید بسته شود، بر این نکته تصریح دارد که وزیر نفت باید روند اجرایی مناقصه را متوقف کند.
به گزارش مشرق،  از سال گذشته که پیش‌نویس‌ قراردادهای جدید نفتی پس از مدت‌ها پرده‌پوشی منتشر شد، کارشناسان نفتی و شماری از نمایندگان مجلس نهم به شدت نسبت به رویکرد این قراردادها انتقاد کرده و آن را برخلاف منافع کشور و به نفع شرکت‌های خارجی خواندند.
 
انتقادات کارشناسان نسبت به الگوی جدید قراردادهای نفتی به حدی بالا گرفت که حساسیت نهادهای نظارتی از جمله دیوان محاسبات و سازمان بازرسی کل کشور را نیز به خود جلب کرد.
 
* تغییر ظاهری قراردادها 
 
با ورود نهادهای نظارتی، وزارت نفت جلساتی با این نهادها  و همچنین کارشناسان منتقد برگزار کرد تا انتقادات آنها را گوش داده و در صورت ضرورت، متن قراردادها را اصلاح نماید.
 
پس از چندین جلسه میان تدوین‌کنندگان قراردادهای نفتی و منتقدان، دکتر احمد توکلی در نامه‌ای رسمی با عنوان «نقض حاکمیت ملی و توسعه خام فروشی با اجرای مدل جدید قراردادهای نفتی»  از طرف کارشناسان شرکت‌کننده در جلسات فوق، دیدگاه آنان نسبت به نتایج این جلسات را اعلام کرد.
 
 
 
بر اساس اعلام دکتر توکلی، وزارت نفت به جای رفع ایرادات اصلی و اساسی قراردادها، برخی تغییرات ظاهری در آنها داده بود و مهمترین مشکل این قراردادها که منافع ملی را مورد هدف قرار می‌داد، باقی مانده بود.
 
اما پس از نامه دکتر توکلی، موج حملات رسانه‌های زنجیره‌ای دولت علیه وی آغاز شد و آنها با فرمان واحد به منتقدان قراردادهای نفتی حمله کردند.
 
خبرگزاری ایرنا در تاریخ 4 خردادماه در مطلبی به نقل از یک شخص گمنام ادعا کرد منتقدان قراردادهای نفتی پس از جلسات با مسئولان وزارت نفت، قانع شده‌اند و دکتر توکلی صرفا دیدگاه‌های شخصی خود را مطرح کرده است. 
 
پس از آن نشریات زنجیره‌ای نیز وارد کار شده و حمله به منتقدان قراردادهای نفتی خصوصا دکتر توکلی را ادامه دادند.
 
* وقتی زنگنه به منتقدان حمله می‌کند
 
هفته گذشته نیز نوبت بیژن زنگنه وزیر نفت بود که در گفتگو با خبرگزاری دولتی ایسنا توهین به منتقدان قراردادهای نفتی را در دستور کار خود قرار می‌دهد.
 
زنگنه در آن گفتگو، منتقدان قراردادهای نفتی را به چند دسته تقسیم کرد و مدعی شد یک دسته از منتقدان چون معتقد بودند که بستن قرارداد های نفتی خیانت و جنایت بوده که با این افراد نمی توانستیم بحثی داشته باشیم.
 
زنگنه همچنین با حالت تمسخر بیان کرد که منتقدان قراردادهای نفتی، نگاه غیرواقع‌بینانه به شرکت‌های خارجی دارند. او مدعی شد که منتقدان، شرکت‌های خارجی را گرگ می‌دانند که در داخل، گرگ‌زاده به جای می‌گذارند.
 
 
  
عضو کابینه دولت یازدهم در این مورد با ادعای اینکه ایران پس از گذشت ۱۰۸ سال از استخراج نفت هنوز یک شرکت اکتشاف و تولید در داخل کشور ندارد ادامه داد: این نیز یکی از انتقاداتی است که به IPC  میکنند و می گویند شرکت های خارجی که گرگ هستند به ایران می آیند و از خودشان گرگ زاده به جای می گذارند که به نظر من این ها توهین به ایران است.
 
زنگنه در نهایت مدعی شد که تا آخر تیرماه، اولین مناقصه بر مبنای قراردادهای جدید نفتی را برگزار خواهد کرد.
 
وی با بیان اینکه مناقصات ایران برای دو نوع میدان یعنی میادین مشترک و میادین در حال برداشت برای افزایش بازیافت به زودی اعلام می شود، ادامه داد: به طور کلی در مرحله اول مناقصات ۱۰ یا ۱۵ میدان را معرفی می کنیم و البته در مراحل بعد مناقصات برای اکتشاف نیز برگزار میکنیم کار را با میادین مشترک شروع خواهیم کرد.
 
وی درباره زمان احتمالی برگزاری اولین مناقصات عنوان کرد: تابستان امثال اولین مناقصه برگزار خواهد شد و شاید تا آخر تیر اولین اقدامات در این زمینه صورت گیرد که قرار ما نیز بر این بوده است.
 
* اتمام حجت رهبر معظم انقلاب اسلامی
 
تمامی تحرکات وزارت نفت در یک سال اخیر برای اجرایی کردن قراردادهای خسارت‌بار جدید نفتی و تخریب منتقدان، با فرامین صریح چند شب پیش مقام معظم رهبری مواجه شد.
 
"رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با دانشجویان، در پاسخ به انتقادات نسبت به قراردادهای جدید نفتی فرمودند: در مورد این قراردادهای جدید نفتی که حالا محل بحث است، هنوز چیزی در این زمینه تصویب نشده؛ هنوز هیچ چیز مسلّمی وجود ندارد.اوّل که این مسئله مطرح شد، ما یک تذکراتی دادیم به مسئولین؛ گفتیم خب شما برای اینکه بدانید اشکالات این مدل قرارداد و این شیوه قرارداد چیست، باید با کسانی که در اقتصاد نفتی واردند مشورت کنید. رفتند بحث کردند، یک جلسه‌ای تشکیل دادند و از کسانی از اقتصاددان‌ها دعوت کردند که آنها هم اشکالات را بیان کردند و بنا شد اصلاح بشود. یک نوشته‌ای به من دادند که ما بررسی کردیم، تحقیق کردیم، معلوم شد که این ویراست شانزدهم است، یعنی شانزده بار این کیفیت قراردادها و این گزارش ویراستاری شده؛ مدام اصلاح شده، تصحیح شده. 
 
بعد که به دفتر ما مراجعه شد، دفتر ما گفتند این کافی نیست، چون بعد از این باز اصلاحات دیگری هم لازم بوده که انجام بگیرد که هنوز انجام نگرفته. بنابراین تا وقتی‌که این اصلاحات انجام نگیرد و این کار به معنای واقعی کلمه، مطابق منافع کشور نباشد این اتّفاق نخواهد افتاد و این نوع قرارداد بسته نخواهد شد. 
 
ما هم گفته‌ایم که تا وقتی قضیّه نهایی نشده، هیچ قراردادی نباید بسته بشود. اتفاقاً در جلسه اساتید دانشگاه،  یکی از کسانی که اینجا سخنرانی کردند، همان شخصیت محترمی بود که در آن جلسه مسئولین دولتی شرکت کرده بود و اینجا هم نظرات خودش را که نظرات کاملاً متین و مستحکمی بود، در اشکالات بر آن شیوه قرارداد مفصّل ذکر کرد. بعد هم یک راه‌حلی وجود داشت که آن راه‌حل را هم ایشان اشاره کرد که در آن نوشته‌ها هم آمده. یعنی این‌جور نیست که حالا اجازه داده بشود که هر جور می‌خواهند این قراردادها را انجام بدهند؛ نه."
 
* پیام‌های سخنان رهبری
 
فرامین صریح رهبر انقلاب، چند پیام مهم و قابل تامل به مسئولان وزارت نفت داشت:
 
1. ایرادات وارده به قراردادهای جدید نفتی، مربوط به تعداد محدودی از کارشناسان و نمایندگان مجلس نبوده که وزارت نفت و حامیان دولت، تمامی آنها را با چوب سیاسی‌کاری رانده‌اند. بلکه، در بالاترین مقام کشور نیز نسبت به ماهیت این قراردادها، نگرانی وجود داشته و به وزارت نفت برای اصلاح آنها تذکر داده شده است.
 
2. جلسات مسئولان وزارت نفت با منتقدان قراردادهای نفتی، ناشی از روحیه باز و انتقادپذیر آنان نبوده، بلکه پس از افشای برخی از بندهای قراردادها، رسانه ای شدن قرارداد، مطالبه عمومی و خواست مسئولان نظام، مجبور به برگزاری این جلسات شدند.
 
3. برخلاف اظهارات وزیر نفت و ادعاهای رسانه‌های حامی دولت همچون خبرگزاری ایرنا، ایرادات وارده به قراردادهای جدید نفتی پس از جلسات با کارشناسان، رفع نشده بود. بنابراین، حملات رسانه‌ای به نامه یک ماه پیش دکتر توکلی، ‌کاملا سیاسی‌کاری و تخریبی و با هدف ساکت کردن منتقدان بوده است.
 
4. رهبر انقلاب با اشاره به سخنرانی دکتر مسعود درخشان اقتصاددان برجسته انرژی و از منتقدان اصلی قراردادهای نفتی، نظرات وی درباره ایرادات قراردادهای نفتی را «کاملاً متین و مستحکم» خواندند. این در حالی است که مسئولان وزارت نفت نسبت به رفع ایراداتی که دکتر درخشان مطرح کرده، عزم جدی نشان ندادند و رسانه‌های دولتی نیز به وی همچون سایر منتقدان هجمه وارد کردند.
 
5. دستور صریح رهبری مبنی بر این که تا وقتی متن قراردادها اصلاح نشود، هیچ قراردادی نباید بسته شود، این نکته را یادآوری می کند که زنگنه باید در اولین فرصت اظهارات یک هفته پیش خود مبنی بر برگزاری اولین مناقصه نفتی تا پایان تیرماه، را اصلاح و رسما حرف خود را پس بگیرد.
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۴
حسن حیدری

مرگ بر شکم پرستان لاشخور

مرگ بر هاشمی و اذنابش

مرگ بر اعتدال آمریکایی

مرگ بر تدبیر صهیونیستی

مرگ بر توسعه ی استکباری

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۱
حسن حیدری

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی):                          ۱۳۹۵/۰۴/۱۶

«یک مطلب هم درباره‌ی مسائل داخلی کشور، موضوع این حقوقها و برداشت‌های غیرمنصفانه و ظالمانه از بیت‌المال است -که امروز در بین مردم رایج شده است که خبرش را دهان‌به‌دهان نقل میکنند- این برداشت‌ها نامشروع است، این برداشت‌ها گناه است، این برداشت‌ها خیانت به آرمانهای انقلاب اسلامی است. قطعاً در گذشته کوتاهی‌هایی شده است، غفلتهایی شده است، بایستی جبران بشود؛ این‌جور نباشد که ما سروصدا بکنیم و بعد قضایا را تمام بکنیم و بکلّی به دست فراموشی بسپریم؛ باید دنبال بشود. خوشبختانه رئیس جمهور محترم و رؤسای محترم دو قوّه‌ی دیگر، متعهّد شده‌اند که این مسئله را دنبال کنند؛ باید با جدیّت دنبال بشود؛ دریافتهای نامشروع باید برگردانده بشود، و اگر کسانی بی‌قانونی کرده‌اند مجازات بشوند، و اگر سوءاستفاده‌ی از قانون هم شده است بایستی اینها  را از این کارها برکنار بکنند؛ اینها کسانی نیستند که لیاقت این را داشته باشند که در این مراکز قرار بگیرند.

 البتّه این را هم توجّه داشته باشید، دشمنان نظام اسلامی میخواهند از این قضیّه یک مستمسکی علیه نظام اسلامی درست بکنند. اینها یک عدّه‌ای هستند که در قبال مجموعه‌ی مدیران و کارکنان دستگاه‌‌های مسئول که با پاکی و صداقت دارند کار میکنند عدّه‌ی زیادی نیستند، امّا همین کمشان هم مضر است، همین کمشان هم عیب است؛ این عیب را بایستی برطرف کرد. ما آسیب‌های ناشی از فقر را شناخته‌ایم، روی آنها برنامه‌ریزی میکنیم، درباره‌ی آنها جلسه میگذاریم، امّا آسیب‌های ناشی از مستی اشرافی‌گری را کأنّه درست نمی‌شناسیم؛ وقتی اشرافی‌گری، اسراف، و تجمّل در جامعه وجود داشته باشد و ترویج بشود، این قضایا به دنبالش پیش می‌آید و به وجود می‌آید و همه دنبال این هستند که یک طعمه‌ای به دست بیاورند و خودشان را از آن سیر کنند، شمکها را از این مالهای حرام پُر کنند. با این پدیده بایستی با جدّیّت مقابله بشود؛ مسئله‌ی عزل کردن و برکنار کردن و برگرداندن آنچه از بیت‌المال به صورت نامشروع خارج شده است، این را در دستور قرار بدهند. این وظیفه‌ی همه است؛ مردم نسبت به این مسئله اهمّیّت میدهند و اگر چناچه این قضیّه اتّفاق نیفتد و دنبال‌گیری نشود، اعتماد مردم به نظام کاسته میشود که این فاجعه‌ی بزرگی خواهد بود. بایستی با اقدام جدّی، اعتماد مردم را حفظ کرد. امیدواریم خدای متعال به همه‌ی مسئولین توفیق عنایت کند.»

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۳
حسن حیدری
۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۱
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

امام امت :مرحبا به رهبری حکیمانه‌ی مردم یمن

حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی):           ۱۳۹۵/۰۴/۱۶

 

«در یمن، امروز بیش از یک سال و سه ماه است

که مردم زیر بمبارانها قرار دارند؛

امّا باز هم آفرین به مردم یمن

که در روز قدس توانستند آن راه‌پیمایی عظیم را

در آن هوای گرم و با وجود بمبارانها به راه بیندازند؛

مرحبا به آن مردم، مرحبا به رهبری حکیمانه‌ی مردم یمن!»

http://cdn.mashreghnews.ir/files/fa/news/1395/4/11/1724984_851.jpg


۰ نظر ۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۰
حسن حیدری