یکی از مواضع قاطع شهید لاجوردی موضع او بر سر نفاق و منافقین جدید بود. بصیرتی که از زندان ناشی میشد و بعد از انقلاب نیز نسبت به منافقین با تیزبینی و قاطعیت برخورد میکرد.
به گزارش مشرق، اول شهریور ماه سالگرد شهید مظلوم سید اسدالله لاجوردی است. شهیدی که به تعبیر رهبر معظم انقلاب "فردی پولادین" به حساب میآمد. شهید سید اسدالله لاجوردی در سال 1314 متولد شد. لاجوردی در دومین سال تحصیل در دبیرستان، ترک تحصیل کرد و در کنار پدر به کار مشغول شد. با این همه درس را در منزل به صورت فراگیری علوم قدیمه ادامه داد. علاوه بر این ادبیات عرب، علوم حوزوی را در حد کفایه فرا گرفت و جلسات تفسیر قرآن در منزلش تشکیل داد.
** 18ماه حبس؛ سهم لاجوردی از اعدام انقلابی «منصور»
لاجوردی از اعضای تشکیل دهنده هیئت های موتلفه اسلامی بود. پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت رژیم پهلوی توسط فرزندان موتلفه اسلامی(بخارایی، نیکنژاد، صفارهرندی و امانی) در بهمن 1343، بسیاری از اعضای این جمعیت از جمله لاجوردی دستگیر شدند. صادق امانی که شوهر خواهر لاجوردی بود به همراه بخارایی، نیکنژاد، هرندی در سحرگاه 26 خرداد توسط رژیم شاه تیرباران و به شهادت رسیدند.
اسدالله لاجوردی هم به همراه برادرش سید مرتضی لاجوردی که عضو تیم اعدام انقلابی منصور بودند، دستگیر و به زندان قزل قلعه منتقل شد و پس از 100 روز تحمل انفرادی به 18 ماه حبس تادیبی محکوم شد.
لاجوردی پس از آزادی، جلسات تفسیر قرآن را از سر گرفت. براساس گزارش ساواک "سید که در بازار جعفری به دستمالفروشی و روسریفروشی اشتغال داشت، منزل خود را به محل گردهمایی افراد مذهبی، مبارز و آشنا به مبانی دینی تبدیل کرده بود."
شهید لاجوردی در کنار مرحوم شهید بهشتی
در فاصله سالهای 44 تا 49 دوره ساماندهی تشکیلات زیرزمینی بود و لاجوردی در برقراری ارتباط میان شهید مطهری با گروههای مخفی اسلامی و سیاسی نقشآفرین بود. در جریان مسابقه فوتبال ایران و رژیم صهیونیستی در اردیبهشت 1349 بمبی در مقابل شرکت ال عال(شرکت هواپیمایی اسرائیل) در خیابان روزولت آن روز منفجر شد و شیشههای شرکت مذکور را درهم شکست.
با دستگیری این گروه مسلح، دستگاههای پلیکپی، اسلحه و امکانات تخریبی به دست ساواک افتاد و اسدالله لاجوردی همراه عدهای دیگر دستگیر شد و عزت شاهی یکی دیگر از اعضای موثر موتلفه اسلامی که در مدیریت این گروه هم نقش داشت متواری شد. لاجوردی که بار دیگر بعد از روزها شکنجه، به 4سال حبس انفرادی محکوم شده بود در داخل زندان نیز به آموزش مبانی دینی به زندانیان پرداخت و به همین علت نیز به زندان مشهد انتقال داده شد و بخشی از محکومیت خود را در آن شهر گذراند.
شهید لاجوردی در فروردین 1353 از زندان آزاد شد و در اسفند همان سال مجدداً بازداشت شد. اتهام او این بار "فعالیتهای زیرزمینی و همچنین خودداری از پاسخگویی راجع به اقدامات خرابکارانه" بود و به 18 سال حبس جنایی محکوم شد. او در این دوره از زندان خود، با اعضای سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به مقابله با انحرافات فکری آنان پرداخت.لاجوردی به همراه بسیاری از زندانیان در مرداد 1356 آزاد شد. او در کنار شهید مهدی عراقی، شهید صادق اسلامی و محمد کچویی از مسئولان انتظامات کمیته استقبال از امام خمینی بودند.
با پیروزی انقلاب اسلامی شهید محمد کچویی در زندان قصر مشغول به فعالیت میشود و از ابتدای سال 58 وی با دریافت حکمی ریاست اوین را بر عهده میگیرد و سپس اسدالله لاجوردی از 20 شهریور 1359 با نظر مساعد امام خمینی و آیتالله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد و در این سمت به مبارزه جدی با عوامل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که در آن زمان ترور مسئولان را در دستور کار خود قرار داده بود پرداخت.
** عزل از دادستانی و بازگشت به بازار
یکی از اتفاقات در دهه شصت عزل مرحوم لاجوردی از دادستانی انقلاب است. بعد از لاجوردی، حجتالاسلام رازینی عهدهدار این سمت شد. رازینی درباره علت عزل شهید لاجوردی از دادستانی، گفت: "مرحوم منتظری فشار آورده بود به شورای عالی قضایی که شهید لاجوردی را عوض کنند و فرد دیگری را جایگزین کنند. آقایان هم تحت فشار ایشان که آن زمان قائم مقام رهبری بود و هنوز عزل نشده بود خواسته وی را اجابت کردند و شهید لاجوردی را عزل ولی فرد مورد نظر منتظری را جایگزین نکردند. بنده را جای شهید لاجوردی به عنوان دادستان تهران منصوب کردند."
رازینی در این مصاحبه با بیان اینکه قبل از آنکه مرحوم منتظری از قائم مقامی برکنار بشود شهید لاجوردی ایشان را قبول نداشت، اظهار داشت: "چون یک جاهایی ایشان دیده بود که آن مرحوم تحت تاثیر منافقین حرف میزند و زودتر سادهلوحی ایشان را فهمیده بود و خیلی صریح در مقابل خواستههای غیرمتعارف منتظری ایستادگی میکرد. مثلا وقتی دستور میداد که فلان زندانی آزاد شود شهید لاجوردی ترتیب اثر نمیداد بنابراین مرحوم منتظری بسیار فشار آورد که ایشان عوض شود بنده که دادستان شدم، احساس کردم باید زمینه منتفی کردن ادعاهای اطرافیان آیتالله منتظری را فراهم کنم."
حجتالاسلام رازینی در کنار شهید لاجوردی
شهید لاجوردی بعد از عزل از دادستانی به بازار بازگشت و به شغل روسروی دوزی مشغول بود. در سال 1368 لاجوردی دوباره به مدیریت زندانها برگشت و پس از قبول ریاست زندان اوین، ریاست سازمان زندانها را تا اسفند 1376 بر عهده گرفت.
اسدالله لاجوردی سرانجام اول شهریور 1377 در حالی که هیچ سمت رسمی نداشت، در محل کسب خود در بازار تهران توسط دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ترور و به شهادت رسید.
** چهار دهه کینه از لاجوردی بر سر موضعش علیه نفاق
یکی از مواضع قاطع شهید لاجوردی موضع او بر سر نفاق و منافقین بود. بصیرتی که از زندان ناشی میشد و بعد از انقلاب نیز نسبت به منافقین با تیزبینی و قاطعیت برخورد میکرد.
عزت شاهی از مبارزین پیش از انقلاب و از همرزمان شهید لاجوردی با اشاره به فضای داخل زندان و تخریب نیروهای مسلمان در درون زندان میگوید: "آنها به همین سبک لاجوردی را هم تخریب کردند و اتهاماتی بـه او زدنـد. بـه آنهـا میگفتم هم من و هم شما لاجوردی را میشناسیم. میدانـیم کـه او چـه آدم محکـم و مقاومی است. چرا این حرفهـا را پـشت سـرش میزنیـد. ابتـدا از جـواب دادن طفـره میرفتند، اما وقتی دیدند من دست بردار نیستم، گفتند: بله! تو درست میگویی او کاری نکرده، ما هم میدانیم، او حالا یک لاجوردی است، ولـی اگـر بـا او برخـورد نـشود و جلویش را نگیریم و بگذاریم هر حرفی که دلش میخواهد بزند، در ظرف یک سال دو تا لاجوردی دیگر هم خواهیم داشت و دو – سه سال بعد، ده – بیست تا لاجوردی."(خاطرات عزت شاهی، صفحه 250)
شهید لاجوردی در دیدار جانبازان. مرحوم آیتالله محمدی گیلانی و حجتالاسلام موسوی تبریزی در تصویر دیده میشوند
وی در ادامه کتاب خاطراتش با بیان "لاجوردی به لحاظ فکری و اعتقادی آدم خود ساختهای بود" میگوید: "او استراتژی، هدف، روش و بیـنش حـاکم بـر مجاهـدین را قبـول نداشت. از این رو آنها هم خود را مجاز میدیدند که او را ترور شخصیت کنند، و به او انگ ساواکی، حکومتی و بریـده و... مـیزدنـد. گـاهی حتـی فحـش و ناسـزا نثـارش میکردند. هیچکس هم جرئت نداشت تحقیق کند که این حرف و حدیثها حق است یا ناحق."(خاطرات عزت شاهی،ص250)
این نفاقشناسی تا بعد از انقلاب نیز ادامه یافت لذا "منافقین انقلاب" که همواره درصدد بودند چهره لاجوردی را خدشه دار کنند با طرح مسئله شکنجه در زندانها میخواستند تا به نحوی نظر امام را نسبت به مرحوم لاجوردی عوض کنند. اسدالله جولایی همکار و یار دیرین شهید لاجوردی درباره دیدار امام و لاجوردی گفته بود "در یک مقطعی از بس به امام در مورد لاجوردی بدگویی کرده و به ایشان فشار آورند، امام خمینی (ره) از طریق مرحوم حاج سید احمد آقا از لاجوردی خواستند در یک جلسه شرکت کنند. لاجوردی میگفت در همان اتاق معروف بیت امام کنار در نشستم... امام به همین آقایون معمم حاضر در جلسه فرمودند که حرفهایتان را بزنید و آنها هم هریک شروع به بیان مطالب غیرواقع علیه مدیریت و رفتار با منافقین زندانی مطرح کردند و تا آخرین نفر حرف هایشان را زدند.
لاجوردی میگفت "هرچه حرفها و گزارشهای این آقایون بیشتر میشد ابروهای امام بیشتر در هم فرو میرفت و چین و چروک چهرهشان بیشتر میشد. امام از این گزارشها خیلی غضبناک شده بودند که بعد از اتمام گزارش آخرین نفر حضرت امام (ره) روی به بنده کردند و فرمودند «تو چی میگی؟» که من شروع به جواب دادن تمام این ادعاها کردم... حین ارائه گزارش دیدم که چهره برافروخته امام باز می شد و رفته رفته چهرهشان باز و ایشان خوشحال شدند وقتی هم که صحبتهایم تمام شد امام خطاب به بنده گفتند که «آقای لاجوردی مسائل این جلسه بین من، شما و خدا تا روز قیامت به امانت بماند».
مرحوم امام در نامهای برای رفع برخی تهمتها و ظلمها علیه مرحوم حاج احمد خمینی به مسئله برخی اتهامها علیه لاجوردی اشاره میکنند و مینویسند "در این آخر که قضیه زندان اوین پیش آمد و شکایاتی از آقای لاجوردی میشد و مخالفتهایی میشد،[غیر] از احمد کسی را ندیدم که بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری کند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و برکناری او را تقریباً فاجعه میدانست." (صحیفه نور، 1361/08/23)
این کینهها و تهمتها هر از چندسالی در قالب ادعاهای جدیدی علیه آن شهید مظلوم مطرح میشود، از ادعای اعدام بدون محاکمه برخی منافقین و متهمان گروهکی تا ادعای نگهداری فرزندان خردسال منافقین معدوم در اوین! که هرکدام این ادعاها توسط یاران و همکاران آن لاجوردی پاسخ داده شده است.
لحظاتی بعد از شهادت لاجوردی در بازار تهران
شهید لاجوردی در وصیتنامهاش با نام بردن از منافقین انقلاب هشدار میدهد "خدایا ! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف ، خطر منافقین انقلاب را همانان که التقاط ، به گونه منافقین خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده و همانان که ریاکارانه برای رسیدن به مقصودشان، دستمال ابریشمی بسیار بزرگ - به بزرگی مجمع الاضداد - به دست گرفته اند، هم رجایی و باهنر را میکُشند و هم به سوگشان مینشینند، هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس ... ! برقرار میکنند، هم آنان را دستگیر میکنند و هم برای آزادیشان و اعطای مقام و مسئولیت بدانان تلاش میکنند و از افشای ماهیت کثیف آنان سخت بیمناک میشوند، هم در مبارزه علیه آنان و در حقیقت برای جلب رضایت مسئولین و نجات بنیادی آنان خود را در صف منافق کُشان میزنند و هم در حوزههای علمیه به فقه و فقاهت روی میآورند تا مسیر فقه را عوض کنند به مسئولین گوشزد کردهام..."
در دوران بعد از کودتا، برادران رشیدیان نهایت بهره برداری را از پیشینه خود در جهت ثروت اندوزی کلان نمودند، در همه جا از وابستگان درجه اول سیاست انگلستان خود را معرفی می کردند و شهرت رشیدیان میان دولت مردان و رجال پهلوی فاقد پایه عینی در تحلیل سیاسی می باشد.
برای پیاده کردن طرح کودتا ملاقاتی شبانه با شاه انجام می شود که این تماس فرمانده عملیات کودتا به وسیله رشیدیان از طریق ( ارنست پرون ) صورت گرفت . که کرمیت روز ولت ( پرون) را ه نام مستعار ( گل سرخ) معرفی کرده است . (همان ،ص 36) برادران رشیدیان نیز ملاقات هایی شخصی با شاه انجام داشتند که این ملاقاتها به خصوص در هفته و روزهای نزدیک کودتا انجام می شد و در آخرین ملاقاتی که این برادران با شاه در روز 27 مرداد 1332 زمان دقیق کودتا مشخص شد. (راعی ،سجاد،1380،ص158) نقش برادران در کودتا این بود که دستجات غیر نظامی و اصناف را به خیابانها بریزند . آنها ظاهرا توانستند جمعیتی حدود 5 تا 6 هزار نفر را راه بیندازند و آنها توانستند زنی به نام ( ملکه اعتضادی) پیدا کنند که متخصص تحریک و تهیج بود و چادرش را به کمر می بست و روی جیب سخرانی می کرد دسته ی فوق از خیابان نادری به طرف خانه مصدق حرکت کرده بودند دسته دیگر، که به این برادران کمک می کرد ، ورزشکاران باشگاه تاج بودند که سرتیپ خسروانی آنها را هدایت می کرد.(مکی ،حسین ،1378،ص462) گروهی دیگر که به سرکردگی شعبان جعفری (شعبان-بی مخ) حرکت می کرد پیوستند و این که شعبان بی مخ در روز کودتا در زندان بود، زیرا به جرم شرکت در غائله نهم اسفند 1331 دستگیر شده بود ولی او ساعاتی پس از شروع کودتا با همکاری ماموران شهربانی و فرمانده نظامی از زندان آزاد شد و به دستجات ارازل و اوباش که توسط برادران رشیدیان هدایت می شد پیوست. (راعی ،سجاد،1380،ص193) همچنین کرمیت روز ولت در کتاب ( کودتا در کودتا ) درباره ی ورود اوباش و زورخانه ای به جمع کودتاگران می نویسد:
"برادران بوسکر ( برادران رشیدیان ) آنچه را که تدارک دیده بودند صبح زود به حرکت در آمدند ولی حرکت از بازار شروع شد. این محل از جایی که من و بیل بی صبرانه منتظر بودیم خیلی دور بود. بوسکوها حمایت غول های زور خانه را هم به همراهان خود اضافه کردند. حالا در شمال بازار جمع شده بودند. این هیکل های بزرگ به طرف غرب حرکت کردند . بیشتر از آنچه که شبیه درویش ها باشند فریاد می کردند."(راعی ،سجاد،1380،ص 193)
برادران رشیدیان با همکاری نرن و سیلی از عوامل سیا دستجات متعددی را اجیر کردن که دو روز قبل از کودتا با سردادن شعارهای حزب توده و حمل پلاکت هایی که در آنها شاه تقبیح و سرزنش شده بود به راهنمایی پرداختند در روز کودتا شعارها به نفع شاه و علیه مصدق تغییر کرد. ساعت دو نیم بعد از ظهر 28 مرداد دستجات اوباش مزدور به دنبال آنها عده زیادی از مردم بیکار از نقاط مختلف تهران به طرف خانه مصدق حرکت کردند و در نهایت کودتا با محاصرۀ خانه مصدق توسط کودتاچیان به ثمر نشست و دولت مصدق سقوط کرد (نجاتی،غلامرضا ،1376،ص 119)
برادران رشیدیان پس از کودتا 28 مرداد
در دوران بعد از کودتا، برادران رشیدیان نهایت بهره برداری را از پیشینه خود در جهت ثروت اندوزی کلان نمودند، در همه جا از وابستگان درجه اول سیاست انگلستان خود را معرفی می کردند و شهرت رشیدیان هر چند در کلیات صحت داشت، ولی در جزئیات یعنی در زیر و بم های رقابت سیاسی و مالی روز میان دولت مردان و رجال پهلوی فاقد پایه عینی در تحلیل سیاسی می باشد . طبق اسناد همه رجال سیاسی و اقتصادی برای کسب مقام به یکی از دو سیاست انگلیس یا آمریکا منتسب بودند.این در حالی بود که نیمه دوم 1330 تا نیمه اول 1340 بر سیاست منطقه ای آمریکا و انگلیس یک خط واحد حکم فرما نبود.(موسسه مطالعاتی وپژوهشهای سیاسی،تهران1370،ص 344)
این ادعا در مورد تحلیل مواضع عناد آمیز اسدالله رشیدیان انگلیسی علیه دولت منوچهر اقبال که به شدت انگلیسی بود شهرت داشت.(همان ص344)
ساواک در اردیبهشت 1336 چنین اطلاع می دهد که :
" هر هفته در منزل اسدالله جلساتی برگزار می شود و افرادی که در این جلسه شرکت می کردند .دسته ها و صنوف مختلف بودند و اکثر افراد توده ای که در خدمت وزارت کار بودند...رشیدیان خود مخالف دکتر اقبال بودند و می گفتند که این دولت هیچ قدرتی ندارد حتی وزرا خودش را نیز خودش انتخاب نکرده است..."(همان ص344)
این را هم باید اضافه کرد که طبق اسناد موجود اسدالله نه تنها دارای روابط ویژه با محافل سیاسی و اطلاعاتی بریتانیا بود بلکه در سالهای فوق از طریق احمد علی آبادی با سفارت آمریکا در ارتباط بود و مهمتر اینکه از نزدیکترین شرکا و دوستان " روزولت" مقام پیشین "سیا " دلال کنونی محسوب می شود .دوستی و شراکتی که از نقش مشترک آنان در کودتا 28 مرداد الهام می گرفت.
در دوران دولت امینی ،"اسدالله" از چهره هایی بود که همه براساس منافع شخصی خود و تمایل دربار و هم انطباق با تحریکات محافل سیاسی و اطلاعاتی جمهوری خواه و محافظه کار آمریکا و انگلیس به یکی از مهمترین کانون مخالفت با امینی بدل شد.در تاریخ 26/2/40 ساواک چنین گزارش می دهد:
"...برکناری کابینه شریف امامی و زمامداری امینی وانحلال مجلس شورای و بازداشت رجال و امرار ارتش موجب شد که عوامل وابسته به بازداشت شدگان و افراد منتقد در سوء استفاده واقدامات خلاف دخالت می کنند وبه منظور جلوگیری از برنامه ها ی اصلاحی دولت کارشکنی کنند . از جمله اسدالله رشیدیان که منافع زیادی که دولت گذشته داشت. "رشیدیان"برای ایجاد اعتصاب صنف نانوا که "جلیل احمدخان لو" (کاندیدای مردم تهران)و "هدایت الله اسلامی " (رئیس سابق پیشروان شهرداری)را مامور این کارکرد.))
اقداماتی علیه دولت امینی انجام شد از جمله این اقدامات اسدالله رشیدیان در آبان 1340به تاسیس " جمعیت مدافعین قانون اساسی " دست زدتابدین وسیله در مقابل هرگونه تمایل احتمالی دموکرات های آمریکا به استقرار رژیم جمهوری در ایران از طریق هیاهو پادزهری ایجاد شود .
"به دعوت رشیدیان جلسه مطبوعاتی در منزل "فورد" و خبرنگاران اکثرجرائد وپرویزرائین و حدود سیصدنفر ازنمایندگان انجمن ملی ونمایندگان کارگران وفرهنگیان وکارگران اصلی بودند."
رشیدیان ازحمایت محافل خاصی در آمریکا و انگلیس و هم از حمایت پنهان محمدرضاپهلوی و عناصری چون سید ضیاء طباطبائی برخوردار بود . مدت کوتاهی بعد پا را فراتر نهاد و طرح تشکیل " کمیته مبارزه با دیکتاتوری " یعنی دیکتاتوری و دموکراتهای آمریکا و امینی را تدارک دید.در این زمینه موفق به جذب نیروهای جبهه ملی شد.فعالیت های تحریک آمیز "جمعیت مدافعین کانون اساسی" واکنش امینی را برانگیخت و به بازداشت فتح الله فود و اسدالله رشیدیان و بهبهانی و سران جبهه ملی مبادرت می ورزید .(موسسه مطالعاتی پژوهشهای سیاسی،ص347و348)
اسد الله پس از آزادی از زندان به تشکیل( حزب خلق )دست زدو درنهایت دولت امینی در سال41سقوط کرد . و اسد الله علم مهره مورد توافق شاه و انگلیس و امریکا به نخست وزیری رسید . سود علم به قدرت اقدامات تحریک آمیز رشیدیان را متوقف ساخت و شاهد تماس های گسترده اسد الله رشیدیان با عناصر توده ای هستیم . که این ارتباط با راهنمایی شاپورجی و علم برای جلب حزب توده با سیاست روز و بازی های پشت پرده آن می باشد . اسد الله ظاهرا با دولت منصور موافقتی نداشت ولی فعالیتهایی ازسوی وی علیه این دولت دراسناد ساواک مندرج نیست وباخاتمه نسبی نبرد جناح های رقیب در غرب و باند های داخل تابع در نتیجه سقوط دولت منصور و روی کار آمدن دولت هویدا که اسدالله رشیدیان موافق آن بود شد . اسناد موجود نشان می دهد که در سالهای بعد از کودتا 28 مرداد برادران رشیدیان از وابستگان دربار پهلوی بودند و در نتیجه همین پیوند های مستحکم با محافل امریکا و انگلیس و دربار پهلوی بود که رشیدیان در دوران 25 ساله بعد از کودتا میلیاردها ثروت اندوختند و نقش بزرگترین بانکداران کشور ظاهر شدند این که در بعضی اسناد ساواک نشان از عمق چپاول و فساد رشیدیان دارد ولی شاید هیچ سندی گویاتر از تحلیل جیمزیل پیرام ونفو رشیدیان در دربار پهلوی و محافل اطلاعاتی مالی امریکا و انگلیس نباشد .
"نقش کلیدی که گروه ماموران اطلاعاتی امریکایی درکودتا ایفا کرده بودند یکی از عوامل عمده روابط نزدیک پهلوی و ایالات متهد بودند . نقطه اتصال این روابط ، اتحاد اقتصادی و سیاسی روز ولت _ رشیدیان بود. در حمایت از محمدرضا پهلوی عمل می کرد. برادران رشیدیان به مقاطعه کاران و دلالان ثروتمندی مبدل شدند که مبادلاتشان جنبه بین المللی کرد. موسسۀ روابط عمومی روز ولت از منافع شاه در امریکا دفاع می کرد. برادران رشیدیان اغلب از دوستنشان ( کیم)یاد می کردند . در طول این دوره روز ولت راه موازی خود را با شاه حفظ کرد و شاه با او بیشتر از هر دیپلمات یا سفیر مقیم ایران ارتباط داشت . خط ارتباطی روز ولت از طریق - برادران رشیدیان و" سپهبد محسن هاشمیان " فرمانده گارد شاهنشاهی به شخص شاه می رسید . در واشنگتن نیز روزولت ارتباطات شخصی خود را مستقیم با کاخ سفید برقرارمی کرد.(موسسه مطالعاتی پژوهشهای سیاسی،ص353،352)
ازمیان برادران رشیدیان برادر بزرگتر، سیف الله فهمیده تر ومودب تر بود و اسدالله به فساد اخلاقی شهرت داشت ،ولی روی هم رفته سه برادر تحصیلاتی نداشتند و از نظر درست کاری وصداقت به هیچ وجه مورد اطمینان نبودند.(مکی حسین ،چاپ اول تهران78،ص 462)
خانه مجلل رشیدیان در شمال تهران و بانک اختصاصی آنان نزدیک میدان فردوسی مراکز همکاری مداوم روزولت - رشیدیان بود.(موسسه مطالعاتی پژوهشهای سیاسی،ص 353)
در نهایت اصناف تهران نیز در اختیار اسدالله بود که او بعدها نیز بانکی تاسیس کرد به نام بانک اصناف " با بانک اصناف که مدتی سرلشکر ضرغام مدیرعامل اش بود اشتباه نشود" بانک رشیدیان یک کلمه اضافه مثل " تعاونی" یا " توزیع" داشت .
نتیجه ای که ازاین پژوهش می توان گرفت این است که درآن زمان چگونه کشورهای بیگانه ای همچون انگلیس وآمریکا توانستند طی دوکودتا که درروزهای 25و28 مرداد32 انجام گرفت دولت مصدق را که مسبب ملی شدن صنعت نفت درایران بود شکست داده و باعث سقوط این دولت و روی کارآمدن زاهدی که دست نشانده خودشان بود شوند.
منابع وماخذ:
_راعی ،سجاد،ترجمه ابوالقاسم راه چمانی،عملیات آژاکس،موسسه مطالعات و تحقیقات بین الملی ابرار ،تهران ،1380.
-نجاتی ،غلامرضا ،مصدق (سالهای مبارزه و مقاومت)،موسسه خدماتی رسا ،چاپ اول ،1376،.
-موسسه مطالعات پژوهشهای سیاسی ،ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ،اطلاعات ،تهران ،1370.
-مکی ،حسین ،کودتا 28 مرداد1332 و رویدادهای متعاقب آن ،مهارت ،تهران ،1370.
گردآورنده:میثم کرمیان ،سمیه نیک نیا،سیده نجمه دهقانی
"پروندهای برای کودتای 28 مرداد/13"
این سه برادر بطور واضح برای انگلیس کار میکردند. از میان برادران؛ پسر کوچکتر یعنی اسدالله، بیشتر به کاخ می رفت و با اشراف معاشرت داشت.
بررسی سوابق این برادران نشان می دهد که سالهای قبل از نهضت ملی شدن نفت در خدمت دشمن بودند و نان خیانت و جاسوسی و وطن فروشی خود را میخوردند و آنها به دلیل نقش کلیدی و مهمی که در کودتا بازی کرده بودند به صورت یکی از نقاط اتصال روابط ساسی و اقتصادی شاه و آمریکا در آمده بودند . و تبدیل به دلالان ثروتمند شده بودند که معاملات شان جنبه بین المللی پیدا کرده بود. رشیدیان در معامله فروش هواپیماهای " اف 14" که از طرف کمپانی "گرومن " به ایران تحویل داده شده است دست داشتند. برادران " لاویی " دلالان کمپاتی " گرومن" اقرار کردند که مبلغ 2480000 دلار به موسسه خدمات بین المللی که برادران، شرکاء عمده آن بودند پرداختند"
در سالهای بعد از کودتا روابط و دوستی برادران رشیدیان با کرمیت روزولت بیش از پیش افزایش یافت.(همان ،ص 21)
ادامه دارد...
آشنایی با سیّد ضیاء الدین طباطبایی:
سید ضیاء می گفت " تاریخ سیصد سالهی اخیر نشان داده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام تا محو نشوم."
سرویس تاریخ مشرق- روز هشتم شهریور ۱۳۴۸ سیدضیاءالدین طباطبایی، نخستوزیر برآمده از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در ۸۱ سالگی درگذشت. به همین بهانه، در گزارش زیر به مرور زندگی و کارنامه این چهره سیاسی مهم و تاثیرگذار تاریخ معاصر می پردازیم.
سیدضیاءالدین طباطبائی، هفت سال قبل از ترور ناصرالدین شاه قاجار، در یکی از روزهای تابستان سال ۱۲۶۸ هجری شمسی در شیراز دیده به جهان گشود. وی در ۱۰ ماهگی همراه خانواده خود از شیراز به تبریز نقل مکان کرد و تا نزدیکی انقلاب مشروطیت به مدت ۱۵ سال در تبریز ماند. او تحصیلات مقدماتی راتحت مراقبت معلمین خصوصی درخانه پدر انجام داد. سپس به شیراز، زادگاه مادرش، رفت و در آنجا به تحصیلات مذهبی و همچنین فراگیری زبانهای انگلیسی وفرانسوی پرداخت، گرچه هیچ گاه در تمام زندگی به زبانی جز فارسی، تسلط پیدا نکرد.
او گاه هیأت و شکل ظاهری خویش را تغییر میداد، لباس طلبگی را از تن به در میکرد و به کلاه وسرداری وشلوار ملبس میگشت و گهگاه نیز برای اینکه خود را متجدد نشان دهد، در ملاءعام با کت و شلوار و پاپیون حاضر میشد. اواز آغاز نوجوانی به علت انحراف در فکر و عقیده از سنتهای مذهبی چشمپوشی میکرد و به موسیقی و شکار و تفریحات ضددینی میپرداخت. این گونه اقدامات وی غالباً مورد نکوهش خویشان و آشنایان و اطرافیان وی قرار میگرفت.
سد ضیاء، فرزند سیدعلی آقا یزدی از خطبا وسخنوران مشهور دوره مظفرالدین شاه قاجار بود. هنگامی که مظفرالدین میرزا در دوران ولیعهدی خود از پیشگاه مرحوم میرزای شیرازی استدعا کرد که یکی از روحانیون حوزه را به منظور زعامت وپیشوایی دینی هموطنان و همکیشان خویش به ایران اعزام نماید، وی شاگردش سیدعلی آقا یزدی را به ایران گسیل داشت. سید با ورود به ایران چنان مورد احترام مظفرالدین میرزا قرار گرفت که به وصیت او برجنازهاش نماز گذاشت.
سید ضیاء در سالهای آغاز جنبش مشروطه به مشروطهطلبان پیوست (تصویر او در حالی که تفنگ به دست عمامه سیاه بر سر و عبا بر تن دارد در سلک محافظان مجلس شورای ملی اوّل که در تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی، مورد یورش قزاقان لیاخوف فرماندهی بریگاد قزاق محمدعلی شاه قرار گرفت موجود است.)
تندروی سید در جوانی باعث می شد که گاه دست به اقدامات خشنتری نیز بزند. از جمله این که زمانی توسط یکی از عوامل خود در مغازه حاج محمداسماعیل نماینده دوره اول مجلس (و هوادار محمدعلی شاه) بمبگذاری کرد. انفجار بمب سبب کشته شدن بمبگذار گردید و سید از ترس جان خود به سفارت بلژیک پناه برد واز آنجا به خارج رفت. در پی این حادثه بود که سیدضیاء دریافت میتوان با حمایت خارجی گلیم خود را از آب بیرون کشید.
سیدضیاء در مورد دیگری به دلیل بمباندازی به خانه «شعاع السلطنه»، برادر محمدعلی شاه تحت پیگرد قرار گرفت و به سفارت انگلیس پناهنده شد. اما سفارت با وجودی که داعیه حمایت از مشروطهخواهان را داشت ظاهراً به این دلیل که پدر سیدضیاء مخالف سیاستهای انگلیس ومخالف دولت محمدعلیشاه است، درخواست اعطای پناهندگی سید را رد کرد.
وی پس از آن که پاسخ مشابهی را از سفارت عثمانی شنید، به سفارت اتریش پناهنده شد و در آنجا به مدت ۶ ماه ماند تا این که با صدور فرمان عفو عمومی محمدعلی شاه از سفارت خارج شد. او برای آن که از تعقیب ایذاء بیشتر در امان بماند، با کمک دوستانی که در حکومت داشت، راهی فرانسه شد.
در آن جا به دعوت حسین علاء، سفیر وقت ایران ر فرانسه، به عنوان نماینده مطبوعات پایتخت در جشن تاجگذاری «ژرژ پنجم» شرکت کرد. در بازگشت به ایران در آذر ۱۲۹۲ روزنامه «رعد» را با کمک مالی سفارت انگلیس منتشر کرد. سید ضیاء از این تاریخ، تا پایان عمر سیاسی اش، اعانات و کمکهای مالی انگلستان را بر هر حمایت مالی دیگری ترجیح میداد. در این رابطه «مورخ الدوله سپهر» تاریخ نویس دوره قاجار مینویسد:
"روز سه شنبه ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۵ (۶ مهر ۱۲۹۴) سیدضیاء محموله کمک مالی سفارت آلمان برای نشریه «رعد» را رد کرد و آن را نپذیرفت. او معتقد بود اتحاد با متفقین برای ایران مفیدتر از نزدیکی به آلمان است. با این حال پرنس دویس آلمانی علیرغم آنکه میدانست واسطه مذاکرات سری میان دولت ایران وسفارت انگلیس، سیدضیاء است، مع ذالک یک نوع حس احترامی نسبت به او دارد و برای روزنامه رعد اهمیت مخصوص قائل است.»
روزنامه رعد ابتدا حامی روسها بود وسپس به دفاع از انگلیسیها پرداخت و حتی از تشکیل «پلیس جنوب» که ساخته و پرداخته نظامیان اشغالگر انگلیس در نواحی جنوبی کشورمان بود، حمایت کرد.
این در حالی بود که سید ضیاء همواره در روزنامه های خود افکار شبه سوسیالیستی با لعاب ناسیونالیستی منتشر می کرد که بیش از آن که عمق داشته باشند، عوامپسند بودند. تورج اتابکی، پژوهشگر تاریخ معاصر، درباره تفکرات سید ضیاء در این برهه می گوید:
" فرانسه آن زمان کشوری بود پر تب و تاب، که در آن سوسیالیستها بسیار فعال بودند و جنبش کارگری در حرکت. جهان آن زمان نیز رویدادهای چشمگیری را تازه پشت سر گذاشته بود و از جمله جنگ ژاپن و روسیه و پیآمد آن انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه. سیدضیاءالدین جوان در چنین فضایی به فرانسه رفت و به اعتباری محسور شور و نشاط آن روزگار کشوری اروپایی شد و پس از دو سال به ایران بازگشت. سیدضیاء مبتنی بر آنچه به گونهای سطحی از جنبشهای اجتماعی اروپا بر گرفته بود، قبای روزنامهنگاری به تن کرد، روزنامهنگاری پرخاشگر و عوامگرا که بدون پیش زمینهای روشن، به نفی آنچه میدید برخاست. او با برداشتی سطحی از انقلابیگری و گفتمان عدالتخواهانه رایج در اروپا در بازگشت روزنامه شرق را منتشر کرد. در صفحات روزنامه شرق گونهای شورشگری و عوامگرایی تبلیغ میشد بدون اینکه نگاه این تبلیغ مستند و هدفمند باشد. مقالات روزنامه شرق نفی هر آنچه بود که وجود داشت، بدون ارائه بدیلی جایگزین."
بحث «انگلیسی» بودن سید ضیاء آن قدر در زندگی او پررنگ بود که وقتی «صدرالدین الهی»، از مجله «تهران مصوّر»، در دهه ۴۰ رو در روی این سیاستمدار بازنشسته نشست تا درباره زندگی سیاسی او گفتگو کند، مصاحبه خود را چنین آغاز کرد:
- آقا راسته که میگن شما انگلیسی هستید؟
-بله این طور میگویند.
او در توضیح بیشتر خود در باب این سوال میگوید: "تاریخ سیصد سالهی اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند. اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود. من به عنوان یک آدم عاقل در تمام مدت زندگیم، ضرر این دوستی را کشیدهام، اما حاضر نشدهام محو شوم."
و سپس توضیح تکمیلی ارایه داد: ""میگویند من انگلوفیل هستم، درست است تکذیب هم ندارد اما من انگلوالاغ نیستم، از کسی اطاعت ندارم، انگلیسیها را از همسایه شمالی برای ایران بهتر میدانم. اما فیل هستم."
سید ضیاء عاشق روزنامه نگاری بود، کما این که به صدرالدین الهی گفت: " من همیشه این حربه قدیمی را دوست داشتم. من عاشق روزنامه نگاری هستم."
از همین رو، در طول حیات سیاسی خود چند روزنامه را راه اندازی کرد که ملغمه ای از آنارشیسم، کمونیزم، انگلوفیلیسم، روسوفیلیسم و فاشیسم بودند. روزنامه های متعلق به طباطبایی به قرار زیر بوده اند:
صدای اسلام
شرق
برق
رعد
اراده ملت
سید در بازگشت به ایران در حوالی ۱۲۹۲ و راه اندازی روزنامه رعد، یک نوع دودوزه بازی را با روسیه و انگلستان به راه می اندازد. یعنی در ابتدا، روزنامه او مدافع روسیه می شود، سپس تمام قد به دفاع از سیاست های انگلستان می پردازد.
با شروع جنگ جهانی اول، ، بین سید ضیا و ملیون مذهبی و سنتی مانند مدرس و نظام السلطنه اختلاف نظر پیدا شد. ملیون جدا شدند و سرانجام با حمایت احمد شاه، راه مهاجرت و اتحاد با آلمان را برگزیدند. اما روزنامه رعد سید ضیاء و روزنامه عصر جدید، به مدیریت رکن الدین پارسا و سردبیری متین السلطنه ثقفی، هوادار اتحاد با متفقین، روس و انگلیس، بودند.
در همین دوران (حوالی سال های ۱۲۹۵ و ۱۲۹۶ بود که انجمنی مخفی موسوم به «کمیته مجازات» تشکیل شد که هدف اولیه ان، ترور سیاستمداران خائن به وطن بود. در بین ترورشدگان توسط این کمیته، «متین السطلنه»، عامل سفارت انگلستان و دوست سید ضیاء هم بود. اما خود سید ضیاء ترور نشد. او در این مورد به مطایبه گفته بود:
" من سید بودم، تیر به من خیلی کارگر نبود. جز این که با منشیزاده و ابوالفتح خان، روسای کمیته مجازات، دوست بودم."
او که روابط نزدیکی با وثوق الدوله، صدراعظم انگلوفیل افراطی احمدشاه برقرار کرده بود، از جانب او ماموریت یافت به روسیه سفر کند تا گزارشی از التهابات انقلابی در این امپراتوری تهیه کند. برخی مورخان، این ماموریت را بهانه ای برای دور کردن او از تیررس کمیته مجازات دانسته اند.
سید که به بهانه بررسی وضع ایرانیان مقیم باکو در حکومت تازه تاسیس «مساواتی»های آذربایجان به آن ولایات سفر کرده بود، به پتروگراد هم رفت تا از نزدیک شاهد تحرکات انقلابی بلشویک ها به رهبر لنین باشد. سید ضیاء مدعی شد که در این سفر هم لنین را در حال سخنرانی انقلابی برای توده های فقیر روسی دید و هم با تزار نیکلای دوم، تزار روسیه، دیدار داشت که هر دوی این ادعاها چندان قابل اثبات نیست. با این حال، در میان گزارشهای اغراق آمیزی که سید ضیا درباره سفر خود به روسیه داده، یک نکته واقعیت دارد و آن این که او در تلگرامی به معین الوزرا [حسین علا که بعدها وزیر و دو بار نخست وزیر ایران شد] از وی خواست غفلت را کنار نهد، و نمایندگان دو مجلس قبلی را گرد آورده و تلگرامی بنویسند و ضمن اشاره به مظالم تزارها پیروزی انقلاب و تشکیل مجلس ملی را تبریک بگویند و چنین هم شد و حکومت ایران جزو اولین دولت هایی بود که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را به رسمیت شناخت.
در بازگشت از روسیه، او روزنامه اش رعد را به دفاع تمام قد از قرارداد ننگین «۱۹۱۹» میان وثوق الدوله و انگلیسی ها اختصاص داد که رسما ایران را تحت الحمایه بریتانیا قرار می داد. دفاع سید ضیاء برخلاف نظر و موضع اکثریت غالب سیاستمداران و چهره های سیاسی و مذهبی آن دوره بود.
سید پس از عقد پیمان ۱۹۱۹ به وثوق الدوله دست مریزاد گفت و در نشریه خود خطاب به وی نوشت «خدایت خیر دهاد!». سیدضیاء دست کم ۹ مقاله در حمایت از قرارداد ۱۹۱۹ در روزنامه «رعد» به چاپ رساند و در یکی ازمقالات تصریح کرد: "رستاخیر نوین ایران از هنگام امضای قرارداد ۱۹۱۹ انگلیس و ایران آغاز شده است. ما در قرارداد با انگلستان به آرزوی دیرینه خود دست یافتهایم."
بخش عمده حمایتهای سیدضیاء از قرارداد ۱۹۱۹ بخاطر عوایدی بود که از خارج به او میرسید. در این رابطه حسین مکی، از رهبران حزب توده، در سلسله مقالاتی که در روزنامه مهر ایران در سال ۱۳۲۰ شمسی به رشته تحریر درآورده مینویسد: "سیدضیاءالدین در زمان حکومت وثوق الدوله به واسطه عواید و منافعی که از خارج به او میرسید، زیاده از حد در روزنامه خود راجع به قرارداد دولت ایران و انگلیس که آقای وثوق الدوله منعقد کرده بود، جانفشانی میکرد. این در حالی بود که در اعتراض به این قرارداد ننگین چند نقطه ایران شاهد قیامهای مختلف گردید که از جمله مهمترین آنها قیام مسلحانه شیخ محمدخیابانی بود."
در همین دوران که حکومت مشروطه، به واسطه ضعف مفرط احمدشاه در حکومتداری و مشغولیت او به عیاشی و ثروت اندوزی و فساد درباریان و سیاستمداران از یک سو، و رقابت های مخرب امپراتوری روسیه و امپراتوری بریتانیا، در آخرین مراحل زوال خود به سر می برد، و فقر، قحطی، ناامنی، آشوب و تحرکات ضد دولت مرکزی در اقصی نقاط کشور، ایران را به هاویه آشوب و هرج و مرج تبدیل کرده بود و عمر دولت هایی که روی کار می امدن به ۶ ماه نمی کشید، اندیشه هایی در ذهن سیدضیاء پرشور و پرانرژی در حال نضج گرفتن بود. او که اوج گرفتن «بنیتو موسولینی»، روزنامه نگار سابقا سوسیالیست ایتالیایی و تبدیل او را به پیشوای فاشیست ایتالیا و همچنینی تبدیل لنین، روشنفکر و روزنامه نگار سوسیالیست روسی، را به رهبر اتحاد جماهیر شوروی دیده بود، گمان می برد که نیاز آن روز ایران، یک رهبر مقتدر و دیکتاتور است که هیمنه و جذبه رهبری داشته باشد. او در مصاحبه با صدرالدین الهی، صراحتا بر این تفکر خود صحّه گذاشت:
-آقا به نظرتان نمیآید که در اقدامات اولیه حکومت، شبیه فاشیستها عمل کردهاید، نه شبیه سوسیالیستها؟
- فاشیسم زائیده تحقیر ملی ایتالیائیها بود. روزی که من کودتا کردم، ایران در تحقیرآمیزترین لحظات تاریخی خود به سر میبرد. رجال ما برای خوابیدن بغل زنهایشان از خارجی اجازه میگرفتند. اگر قیام علیه تحقیر خارجی فاشیزم است، بله من فاشیست بودم....من در سرم بود که یک حکومت ملی مقتدر متکی به قدرت نظامی ملی به وجود بیاورم و خودم بشوم رئیسالوزراء، بشوم دیکتاتور.»
- مثل موسولینی؟
- ها٬ بارکالله٬ احسنت!
طبیعی بود که سید ضیاء برای اجرای این پروژه جاه طلبانه، نیازمند یک نیروی نظامی برای کودتا بود. این مقطع، زمانی است که نیروهای روسی در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و فروپاشی نظام تزاری در مسکو، از ایران خارج شده بودند و فوج قزاق(به عنوان متشکل ترین و تعلیم دیده ترین نیروی نظامی ایران) با خلاء فرماندهی و پشتیبانی مواجه شده بود. مقامات سیاسی و نظامی انگلیسی حاضر در ایران، فوج قزاق را تحت حمایت خود گرفتند. با این حال، انگلستان به دلایل چندی که در این مقال جای نمی گیرد، قصد داشت گریبان خود را از پشتیبانی لجستیک و حمایت مالی از نیروی نظامی ایران خلاص کنند، و به دنبال آن بودند که اداره تشکیلات قزاق را به دست خود ایرانی ها بسپارند. سیاست کلان انگلستان در قبال ایران، در این برهه، تشکیل یک حکومت مقتدر مرکزی، ولی دست نشانده لندن، در ایران بود، تا در خلاء قدرت ناشی از تخلیه روس ها و خروج نیروهای انگلیسی، بتواند سیاست های بریتانیا را به پیش ببرد. این جا بود که یک افسر ارشد قزاق معروف به «رضا شصت تیر» توامان نظر ژنرال آیرونساید(ارشدترین مقام نظامی انگلستان در ایران) و سید ضیاء را به خود جلب کرد. البته قبل از آن که سیدضیاء به سراغ رضا شصت تیر(رضاخان میرپنج و بعدا رضاشاه) برود، از نظامیان صاحب نام و درس خوانده مانند کلنل ریاضی و امیر موثق خواست که با او برای اقدام علیه حکومت احمدشاه همراهی کنند، ولی آن ها حاضر نشدند علیه نظام موجود کاری انجام دهند.
رضا شاه را برای نخستین بار «کلنل کاظم خان سیّاح» به سید ضیاء معرفی میکند. کلنل به سیدضیاء گفته بود: " یک افسر قزاق پیدا کردهام که به درد کار ما میخورد. هم قد بلند است، هم بد اخم، هم پر هیبت، هم افسرهایش دوستش دارند. فقط باید رویش فکر کرد."
خود سید ضیائ در مصاحبه بلند خود، درباره انتخاب رضاخان گفته بود:
" افسرهای باسواد آن روز ما از او ترسوتر بودند و افسرهای شجاع ما از او بیسوادتر. رضاخان معدل افسر معمولی و مقبول آن روز بود."
زمینه چینی کودتا
موسسه «مطالعات و پژوهش های سیاسی معاصر»، در مقاله ای تفصیلی درباره کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نقش پررنگ بریتانیا را در کودتای سیدضیاء-رضاخان به تفصیل بررسی کرد. طبق این گزارش، برای اجرای این کودتا کمیتهای در منطقه زرگنده تهران با نام کمیته «آهن» به وجود آمد و سیدضیاء در رأس آن قرار گرفت. این کمیته که در نزدیکی اقامت سفیر انگلیس تشکیل شده بود، سازمانی سری بود که «اینتلیجنس سرویس» سازمان جاسوسی انگلیس در پوشش آن افراد و رجال گوناگون را متحد میساخت و استراتژی خود را به پیش میبرد. سیدضیاء خود رابط جلسات این کمیته با «نورمن» وزیر مختار انگلیس در تهران و فرد دیگری به نام میرزا کریم خان دشتی که از عوامل اطلاعاتی انگلیس در تهران بود، رابط این کمیته با سازمان جاسوسی انگلیس بود.
هدف از تشکیل کمیته آهن که در آن علاوه بر عناصر ایرانی، چهرههای انگلیسی ازجمله ژنرال آیرونساید، کلنل اسمایس و سر والد اسمارت نیز حضور داشتند، تحکیم پایههای نفوذ انگلیس در ایران از جمله تحکیم قرارداد ۱۹۱۹ و سیطره کامل انگلستان بر کلیه امور و شئون ایران بود. اعضای این کمیته پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به مقامات درجه اول کشور گمارده شدند.
در ادامه این گزارش آمده است که در تابستان سال ۱۲۹۹ شمسی، بلشویکها که سه سال قبل از آن با براندازی حکومت تزاری قدرت را در روسیه به دست گرفته بودند در تعقیب نیروهای مخالف و همچنین انگلیسیهایی که از این نیروها حمایت میکردند بار دیگر وارد رشت و انزلی شدند و نیروهای انگلیسی مستقر در این دو منطقه را تار و مار کردند. این حادثه ضربه سختی به روحیه نیروهای انگلیسی وارد کرد. به همین دلیل در مهرماه همان سال دولت انگلستان یک ژنرال خود به نام «آیرونساید» رامأمور کرد تا ضمن ورود به تهران نیروهای انگلیسی را سامان تازهای بخشیده یک حکومت قدرتمند طرفدار انگلستان را در تهران به روی کار آورد. وظیفه این افسر انگلیسی این بود که با تقویت روحیه از دست رفته سربازان انگلیسی مانع از پیشروی مجدد روسها شود و نگذارد آنان از ناحیه منجیل جلوتر بیایند. «آیرونساید» پس از انتصاب به این سمت تلاشهای خود را آغاز کرد و هم او بود که به دستور «لرد کرزن» وزیر خارجه وقت انگلستان و همراهی «نورمن» سفیر آن کشور در تهران نقشه کودتای رضاخان را به اجرادرآورد.
کودتا با استعانت از منقل و وافور!
وقتی قشون قزاق به فرماندهی رضاخان در قزوین اردو زدند، خبر نه چندان دقیقی درباره آن به احمدشاه رسید. شاه گول این شایعه را خورده بود که قزاقهای گرسنه برای کسب حقوق عقب افتاده میآیند و از این رو، وزیر همایون را با پنج هزار تومان پاداش فرستاد،. به دستور سید ضیاء که شب هم در اردوگاه، کنار قزاق ها خوابیده بود، سربازان هم فرستادگان شاه را دستگیر کردند، هم پول را گرفتند و هم صاحب ماشین مجلل دربار شدند و سید و همراهان با آن خود را صبح سوم اسفند ۱۲۹۹ به تهران رساندند.
به هر حال، سیدضیاء در نیمه شب برفی سوم اسفند قزاق ها را وارد تهران کرد و آنها به سوی میدان توپخانه رفتند و در آنجا با مقاومت مختصر آژان ها(پلیس های) مستقر در عمارت نظمیه مواجه شدند اما با شلیک چند گلوله توپ مقاومت اداره مرکزی نظمیه خاتمه یافت. از سوی یکی دو کمیسری(کلانتری) نیز مقاومت مختصری در گرفت که جمعا سه آژان کشته شدند و از ساعت ۶ بامداد تهران در اختیار کودتاچیان قرار گرفت. روزنامه نگاران و رجال سیاسی به توصیه سیدضیاء که خود روزنامه نگار بود، زندانی شدند.
اما در کلیت، کودتا بسیار دوستانه و در محیطی «گرم و صمیمی»! انجام گرفت. «خسرو معتضد»، نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر، در مقاله ای که درباره سید ضیاء نوشت، از قول یکی از بستگان خود، شادروان کارآگاه معروف تامینات عیسی شمس لاریجانی سرهنگ شهربانی، که در شب کودتای سوم اسفند، مامور حفظ تامنیت تهران در مقر اصلی نظمیه در میدان توپخانه بود، ماجرای آن شب را چنین تعریف کرد:
"در شب سوم اسفند ایشان(عیسی شمس) وعدهای از صاحبمنصبان نظمیه در محل مرکزی نظمیه به عنوان صاحب منصب و مامور حفظ تهران به قرارگاه احضار شده و آخر شب برای صرف شام از رستورانی متعلق به یک ارمنی برای صاحبمنصبان دلمه کلم و برگ مو آوردند و سرگرم خوردن غذا با مخلفات بودند که صدای توپ قزاقها بلند شد و نامبرده سراسیمه از جا پریده پشت در بزرگ نظمیه که کاملاً مشرف به میدان توپخانه بود رفت. حیاط نظمیه در خیابان پشت عمارت در خیابان جلیلآباد (خیام) بود و جلوی نظمیه در بزرگی قرار داشت و اتومبیلها و درشکهها فقط جلوی در ایستاده، سرنشینان آن پیاده میشدند. آن مرحوم گفت: دریچهای را که به منزله در دیدهبانی بود با احتیاط گشودم سرهنگ باقرخان بمی از بستگانم (جزو کودتاچیانی بود که برای تصرف شهربانی آمده بودند) را دیدم و احوالپرسی کردم، در را گشودم و او گفت از سرما و گرسنگی و تشنگی و خماری در حال مرگم، چیزی به من برسان. فوراً برای مشارالیه یک گیلاس عرق روسی، یک بشقاب دلمه برگ مو و برگ کلم با نان سنگک و یک منقل و وافور بردم و ایشان از گرسنگی و سرما و تشنگی و خماری نجات یافت و بعد با یک اخطار نظامی، نظمیه را تحویل گرفت. در ادامه خود ما نیز طبق دستور ایشان به کودتا پیوستیم و از صبح برای بازداشت رجال و گردن کلفتها رفتیم. به همین سادگی و راحتی و تقریبا دوستانه کودتا انجام شد."
با تسلط نیروهای رضاخان بر تهران، او اعلامیه ای صادر کرد. براساس این اعلامیه که عنوان «حکم میکنم» بر بالای آن دیده میشد، تمامی ادارات و دوایر دولتی و روزنامهها تعطیل شدند و بجز نانواییها و قصابیها به هیچ مغازهای اجازه کسب داده نشد. تمامی تلفنها و دیگر خطوط ارتباطی در داخل و خارج شهرها قطع شد و تمامی سفارتخانهها از طرف قوای انتظامی محاصره گردید تا کسی در آنجا متحصن نشود. با این همه سپهدار اعظم نخست وزیر به شکل نامعلومی موفق شده بود خود را به داخل سفارت انگلیس رسانده در آنجا متحصن شود.
یکی دو روز بعد سیدضیاءالدین به کاخ فرح آباد در دوشان تپه رفت، با تمهیداتی که انگلیسیها قبلاً چیده بودند. احمدشاه فرمان ریاست الوزرایی او را صادر کرد. نقل است که سید ضیاء از احمدشاه خواست که در حکم خود، نام سید را به عنوان «دیکتاتور ایران» قید کند که احمدشاه زیر بار نرفت.
احمدشاه که ذاتا انسان ضعیف و ترسویی بود، همین که سید ضیا او را در سلطنت نگه می داشت و حکمش را هم از او می گرفت، بسیار راضی بود. حتی خواست به او لقب «ظل السلطان» یا اتابک اعظم بدهد که سید ضیاء نپذیرفت. سید صحنه مواجهه ان روز با احمدشاه را چنین تعریف کرد:
"ترسیده بود. به او گفتم ما آمدهایم که بلشویکها بر سرتان نریزند. من در پتروگراد دیدم چه کار میکنند با شاهان. از ترسش با دست اشاره کرد که نگو."
حکم صادره احمدشاه به این شرح بود:
در نتیجه غفلت کاری و لاقیدی زمامداران دورههای گذشته که بی تکلیفی عمومی و تزلزل امنیت و آسایش رادر مملکت فراهم نموده، ما و تمام اهالی را از فقدان هیأت دولت ثابتی متأثر ساخته بود، مصمم شدیم که به تعیین شخص دقیق و خدمتگزاری که موجبات سعادت مملکت را فراهم نماید، به بحرانهای متوالی خاتمه بدهیم. بنابر این به اقتضای استعداد و لیاقتی که در جناب میرزا سیدضیاء الدین سراغ داشتیم عموم خاطر خود را متوجه معزی الیه دیده ایشان را به مقام ریاست وزرأ انتخاب و اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرائی به معزی الیه مرحمت نمودیم.ـ شهر جمادی الاخر ۱۳۳۹ ـ احمدشاه.
از فردای آن روز سید ضیاءالدین کابینه خود را که ماژور مسعودخان کیهان در آن وزیر جنگ و رضاخان با لقب سردار سپه فرمانده قزاقخانه بود تشکیل داد. عده ای از رجال دست دوم و سوم و افراد عادی در این کابینه کفیل در وزارتخانه شده بودند.
در ششم اسفند ۱۲۹۹ (سه روز بعد از کودتا) تلگرافی با قید «فوق العاده محرمانه» با امضای سفیر انگلیس، به لندن مخابره کرده است. در این تلگراف که به عنوان «سند شماره ۶۸۳» در جلد سیزدهم از مجموعه اسناد سیاسی بریتانیا آمده است، چنین میخوانیم:
سید ضیاء الدین طباطبائی درباره سیاستی که قرار است پس از تشکیل کابینهاش اتخاذ کند، اطلاعات محرمانه زیر را در اختیار من قرار داده است. اولاً خیال دارد، تا آنجا که بتواند عده اعضای کابینه را محدود کند و انجام وظایف غالب وزارتخانهها را، بی آنکه وزیری تعیین کند، به دست معاونان همان وزارتخانهها بسپارد. به عقیده وی بدون اعلام لغو شدن قرارداد، کابینهاش هرگز نخواهد توانست شروع به کار کند. اما چنانکه میگفت توأم بااعلامیه مربوط به لغو قرارداد، اعلامیه دیگری نیز به این مضمون منتشر خواهد شد که قصد دولت ایران از لغو قرارداد مزبور، ابراز هیچ گونه خصومت نسبت به بریتانیای کبیر نیست و کابینه جدید منتهای سعی خود را بکار خواهد برد تا حسن نیت ایران را نسبت به انگلستان که به عقیده وی مهمترین شرط بقای استقلال ایران است ثابت کند......
در پایان این مصاحبه رئیس الوزرای جدید به من گفت که اگر بریتانیا بخواهد نفوذ و قدرت سابق خود را کماکان در ایران داشته باشد، باید ظاهر را رها کند وباطن را بچسبد، به این معنی که نفوذ خود را در آتیه به عکس سابق، از پشت پرده اعمال و طوری رفتار کند که سیمای بریتانیای کبیر حتی المقدور به چشم ملت ایران نخورد. سیدضیاء کاملاً مطمئن بود که اگر مانصایح و پیشنهادهای او را بکار بندیم، چنین سیاسیتی در مرحله آخر به نفع کامل بریتانیا تمام خواهد شد واغلب آن مزایایی را که دولت ما تحت قرارداد ۱۹۱۹ به دست آورده بود، بعد از الغأ قرارداد نیز کماکان در پشت پرده حفظ خواهد کرد. رونوشت این تلگراف برای اطلاع سرپرستی کاکس به بغداد هم مخابره شد. «نورمن»
از مهم ترین اقدام سید ضیا لغو قرارداد ۱۹۱۹ بود. البته این اقدام او را به هیچ رو نباید به پای خوی ضداستعماری یا ناسیونالیستی او گذاشت، چرا که روابط عمیق او با سفارت بریتانیا، بر خاص و عام عیان بود و او همان کسی بود که در روزنامه خود، در دفاع از قرارداد ۱۹۱۹، مدح و ثنا می نوشت. در حقیقت، قرارداد ۱۹۱۹ در مقطع به قدرت رسیدن سید ضیاء به واسطه کثرت مخالفت های داخلی و خارجی(فرانسه، روسیه و آمریکا به شدت مخالف آن بودن، چرا که احساس می کردند در قضیه ایران از بریتانیا رودست خورده اند)، عملا مرده بود و او تنها بر فسخ آن، مهر رسمیت زد. البته عامل مهم تر در این اقدام سید ضیاء، همان چیزی است که در تلگرام فوق از سفارت انگلیس به لندن دیده می شود: کسب وجهه ضدبیگانه برای سید ضیاء در افکار عمومی
سیدضیاءالدین طباطبائی برای اینکه بتواند همسایه شمالی را نیز با دولت خود همراه سازد، مبادرت به امضای یک پیمان دوستی با شوروی نیز کرد. این پیمان ۴ روز بعد از کودتا در مسکو به امضأ رسید.
سیدضیاء با فرانسه هم زیرکانه از در دوستی و همکاری درآمد و در روزهای اول وانمود میکرد که هر تصمیم سیاسی یا انتصاب وزیر را با مشاورت سفارت فرانسه انجام خواهد داد اما رفتهرفته فرانسویان فهمیدند که انگلیس در این قضیه دخالت داشت.
دوران نخست وزیری سیدضیاءالدین که با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آغاز میشود و تا ۴ خرداد سال ۱۳۰۰ هجری شمسی ادامه مییابد. ویژگی این دوره، سختگیری سید در داخل کشور و تشدید عملیات تعقیب و بازداشت ناراضیاءن از یک سو و تلاش برای ایجاد توازن در رفتار با دو دولت اشغالگر انگلیس و روسیه از جانب دیگر است. سید در این دوره سه ماهه در عین وابستگی به لندن تلاش میکند تا با انعقاد قرارداد جداگانه با روسیه از برانگیختن حساسیت ضدانگلیسی روسها جلوگیری کند. در این دوره سیدضیاء به عنوان یک کودتاچی دیکتاتور وسختگیر مطرح است. سیاستمداران معروفی چون احمد قوام و محمد مصدق و صارم الدوله در این دوره بازداشت شدند.
با این حال، دولت سید، دولت مستعجل بود و به صد روز هم نرسید.
دولت مستعجل
اقدامات و ظاهرسازیهای سیدضیاء در بازداشت و تبعید شخصیتهای پرنفوذ سیاسی و ملاکان و اعیان باعث واکنشهای تندی نسبت به او و دولتش شد. خالی بودن خزانه مملکت مانع از این بود که رئیس دولت کودتا بتواند برای بهبود وضع اقتصادی مردم کاری انجام دهد. خودسریهای رضاخان مبنی بر اختصاص درآمد شهرداری و ادارات مالیه به نفع قزاقهای تحت فرماندهی خود بیش از پیش بر مشکلات دولت میافزود. در چنین شرایطی و با توجه به عدم حمایت جدی انگلیسیها از سید ضیاء و ترجیح دادن رضاخان براو، سقوط حکومت کودتا قابل پیشبینی بود. کابینه سرانجام پس از ۹۳ روز زمامداری و چند مرتبه نزاع و کشمکش او با سردار سپه روز ۴ خرداد سال ۱۳۰۰ شمسی سقوط کرد.
شاه بعد از سرما و یخبندان عجیب اسفند ۱۲۹۹، در بهار ۱۳۰۰ روحیه خود را بازیافته بود، هم به حمایت سید حسن مدرس دلگرم شده بود، هم به پشتیبانی فرمانفرما و دیگر رجال زندانی و در تبعید مانند احمد قوام السلطنه و عبدالحسین تیمورتاش و محمد مصدق.
خود سید در مصاحبه اش گفت که احمدشاه رضا خان سردار سپه را به حضور خواند و نارضایتی خود را از سید ضیاء به او اعلام کرد و پاسخ، یک سلام نظامی محکم بود: "امر بفرمائید همین الان اعدامش میکنم". شاه با دستپاچگی فریاد زد «اعدام نه نه... برود فرنگ برود به هر جا».
"وقتی نماینده سردار سپه بدون وقت قبلی وارد کاخ بادگیر شد، فهمیدم خبری شده است. وقتی گفت به فرمان اعلیحضرت اتومبیل آماده است زیر لب فحشی دادم، خدایار خان دستش به اسلحهاش رفت. خیال کرد سردار سپه را میگویم در حالی که مقصودم کسی بود که نفهمید چه بر سر خود آورده، خودش تاج را دو دستی تحویل کسی داد که هرگز جلو من ننشست. از من میترسید".
طباطبایی درباره دلیل سقوطش نیز چنین گفت:
"خطا کردم خطایم این بود که همه چیز را با رضاخان شریک شدم. همه رازها را به او گفتم. فکر نمیکردم این شاه راحتطلب برای دفع من با قزاق دست به یکی میکند. فکر نمیکردم گور خودش را میکند. وگرنه از همان اول پیدا بود که رضا خان چه میخواست. احمد شاه نفهمید و تاج و تختش را آسان داد. در حالی که من تاج و تخت او را نمیخواستم. میخواستم قدرت داشته باشم. نظرم به کاخ و تاج نبود."
سیدضیاءالدین پس از سقوط با دریافت ۲۵ هزار تومان تحت الحفظ به سوی قزوین و از آنجا به خارج از ایران تبعید گردید و جای خود را به میرزا احمد قوام السلطنه داد. هنگام خروج سید از تهران تلگرام زیر از طرف احمدشاه به تمام ولایات و ایالات کشور مخابره شد:
«نظر به مصالح مملکتی، میرزا سیدضیاءالدین را از ریاست وزرأ منفصل فرمودیم و مشغول تشکیل هیأت وزرای جدید هستیم. باید کمال مراقبت را در حفظ انتظامات به عمل آورید و مطالب مهمه را به عرض برسانید ـ احمد شاه.»
از قالیچه فروشی در تبعید تا فروش زمین فلسطینی ها به یهودیان!
سید در مرداد ۱۳۰۰ به همراه همسرش عفت خانم عازم بصره و بعدا هند هر دو (مستعمره بریتانیا) شد، اما مقدمش گرامی داشته نشد، پس به فرانسه و بعدا به شهر ییلاقی مونتره در سویس رفت و دیداری با محمدعلی جمالزاده نویسنده معروف داشت که سرآغاز دوستی این دو با هم بود.
در شهر ییلاقی مونتره کم کم اوضاع مالی سیدضیاء روبه وخامت گذاشت و آنچه او با خود به اروپا برده بود در مهمانخانه اشرافی مونتره پلاس، آلمان و فرانسه خرج شد به نحوی که سیدضیاء قوطی سیگار طلای خود را که از احمدشاه هدیه گرفته بود برای فروش گذاشت و محمدعلی جمالزاده، نویسنده معروف ایرانی که در سوییس زندگی می کرد، او را دیده بود که چند قالیچه را روی شانه خود گذاشته برای فروش به مغازه های فرش فروشی شهر مونتره می برد تا گذران زندگی کند.
در پائیز سال ۱۳۱۰ «حاج امین الحسینی»، مفتی اعظم فلسطین که در تدارک برگزاری کنگرهای به نام «موتمر اسلامی»، جهت مقابله با افزایش موج مهاجرت یهودیان به فلسطین بود، دعوتنامه ای برای بسیاری از رجال دولتی و غیردولتی جهان فرستاد. از ایران هیچ مقام دولتی در این کنگره شرکت نکرد، ولی دعوتنامهای برای سیدضیاء الدین طباطبائی که در آن زمان در ژنو به سر میبرد، ارسال گردید. سید نیز این دعوتنامه را پذیرفت و خود را به فلسطین رساند.
او بعدها در ۱۳۱۳ و ۱۳۱۶ نیز به فلسطین سفر کرد و در نهایت آن جا را برای اقامت انتخاب کرد. با پولی که به دستور رضاشاه به حساب او انتقال یافت، قطعه زمینی در نزدیکی غزه خرید و به کشاورزی و دامداری مشغول شد، و در نزدیک به یک دهه ای که در فلسطین زندگی کرد، ثروت هنگفتی به دست آورد.
این ثروت هنگفت، برخی از فعالان سیاسی وقت را به شک انداخت و در نهایت خبرهایی درباره منشاء ثروت اندوزی سید ضیاء، از سوی مخالفان او، به ویژه حزب توده، مطرح شد. یکی از مهمترین نکاتی که در دوره پس از بازگشت سیدضیاءالدین طباطبائی به ایران از سوی جرائد حزب توده مطرح میشد، آن بود که وی با اقدامی غیراخلاقی یعنی با ابراز دوستی و جلب اعتماد فلسطینیان زمینهای آنان را خریداری میکرد و به یهودیان میفروخت.
نورالدین کیانوری، آخرین دبیرکل حزب توده در ایران نیز در کتاب خاطرات خود مینویسد: "سیدضیاء در فلسطین برای یهودیها کار میکرد. یعنی یهودیها از ظاهر اسلامی او استفاده میکردند. او زمینها را از مسلمانان میخرید و به یهودیان انتقال میداد."
بازگشت به ایران
در ماه مرداد ۱۳۲۰ /اوت ۱۹۴۱ برابر اسناد انگلیسی کلنل تیگ Teague یک مقام نظامی انگلیسی به مزرعه ی سید ضیاالدین در فلسطین رفت و از او خواست نظرش را با صراحت اعلام دارد «هرگاه ایران به اشغال درآید حاضر است با مقام نخست وزیر به کشوری که ۲۰ سال است از آن تبعید شده است بازگردد؟»
سید ضیاء الدین چندان علاقه ای به بازگشت به ایران نداشت زیرا کلنل تیگ مینویسد او با اکراه این پیشنهاد را قبول کرد. انگلیسی ها اما روی سید ضیا الدین سرمایه گذاری کرده بودند در ۱۴ آوریل ۱۹۴۲ اواخر فروردین ۱۳۲۱ سِر«ریدر بولارد» به وزیر کشور دولت بریتانیا مقیم قاهره نامه ای نوشته خواهان بازگرداندن او شد.
«آدریان هولمن»، کاردار سفارت انگلیس در تهران، چندی بعد نامه ای به «اچ.هاپکینسون»، رئیس دفتر وزیر مقیم قاهره، مینویسد و خواستار مراجعت سید ضیاء میگردد. انگلیسیها در این زمان به دلیل احتمال پیاده شدن چتر بازان آلمانی در ایران و نیز خرابکاری ستون پنجم نازی در این کشور میخواستند سید ضیاء الدین را به عنوان مرد قدرتمند در راس امور بگذارند. بالاخره سیدضیاءالدین می پذیرد به ایران بازگردد.
از طرف دیگر، «فیروزمیرزا فرمان فرما»، پسر نصرت الدوله فیروز، رقیب قدیمی سید که به دست رضاشاه کشته شده بود، هم به لحاظ فکری با ضیاء احساس قرابت می کرد و هم قصد داشت با آوردن او به ایران، انتقام قتل پدرش به دست رضاخان را از پسرش محمدرضا بگیرد، اما سید ضیا که پولدار شده بود و سنش بالا رفته بود، حوصله ماجراجویی نداشت. با این حال، فیروز هم یک روزنامه به نام «رعد امروز» تاسیس کرده بود که مروج افکار طباطبایی بود و هم (به پشتوانه انگلیسی ها) به او قول داد که نمایندگی مجلس شورای ملی از حوزه یزد را برای او تضمین کند.
در نهایت، سید به ایران بازگشت و از حوزه انتخابیه یزد نامزد نمایندگی مجلس شد و با حمایت هایی که پشت سر داشت، به مجلس راه یافت. اما برخلاف تصور فیروز میرزا، دعوت شاه را اجابت کرد و در دیدار با شاه به او تعظیم وفاداری خود را به سلطنت او اعلام کرد.
در مجلس دکتر مصدق، نماینده ی اول مردم تهران بر اعتبار نامه ی سید ضیاء الدین ایراد گرفت و او را به علت دست داشتن در کودتای انگلیسی سوم حوت ۱۲۹۹ و عامل موثر بودن در برقراری دیکتاتوری بیست ساله ی رضا شاهی مورد حملات شدید قرار داد و مزدور و نوکر انگلیس خواند. سید ضیاءالدین نیز به دفاع از خود و کودتا برخاست و ضمن محکوم کردن دیکتاتوری بیست ساله ی رضا شاه و خشونت پلیس و اختناق و قتل ها و غارت های شاه وقت و سیاست غلط او که ایران را به اشغال کشانده بود، از نفس کودتا و ضروری بودن آن با توجه به اشغال شمال کشور بوسیله نیروهای بلشویک و حکومت پوشالی احسان الله خان دفاع کرد. به هر ترتیب سیدضیاء الدین در مجلس چهاردهم باقی ماند و اعتبار نامهی او تصویب شد.
سید ضیاء الدین به زودی نام حزب خود، حزب وطن را به حزب «اراده ی ملی» تغییر داد و عده ای را برای حفظ و حراست خود برگزید که حسن عرب و بیوک سیاسی از آن گروه ها بودند. سید ضیاءالدین از همان ابتدای بازگشت به ایران مورد حملهی شدید جراید حزب توده قرار گرفت که دکتر انور خامهای در خاطرات خود بدان اشاره میکند. سید ضیاءالدین با اصرار به گذشته گرایی و مثلا برداشتن کلاه شاپو که آن را لگن فرنگی میخواند یا کلمات عربی مانند «عنعنات» و اصرار برای رجعت به ایرانیان به سال های قبل از ۱۲۹۹ مورد خصومت روشنفکران قرار گرفت و او را مرتجع و کهنه فکر خواندند. او کلیته های حزب را حلقه نام نهاده بود که باعث خنده و تفریح مردم شده بود.
او در بازگشت به ایران یک کلاه پوستی مانند مردم قفقاز در سال های پیش از سقوط رژیم تزاری بر سر گذاشت و در محاوره ی خود کلمات عربی مانند عنعنات ملی (شعایر ملی) به کار می برد. او به زودی در میان جرگه ای از کارخانه داران و ثروتمندان و ملاکان محاصره شد که معروفترین آنها صراف زاده ثروتمند و بازرگان یزدی بود که خانه ای مجلل در شمال تهران اختیار او گذاشت.
دوستی محمدرضا شاه و سیدضیاء
در گزارشهای سفارت انگلیس آورده شده که سید ضیاءالدین گفته بود: «آن جوان (یعنی محمدرضا شاه ) را سر جای خود خواهد نشاند.» اما از سال ۱۳۲۴ به بعد، او به دربار نزدیک شد و شاه که او را مخالف توده ای ها دید در صدد دوستی و نزدیک شدن به او برآمد. سیدضیاء الدین در ابتدا خواهان تسلیح عشایر و بازگشت به عصر فئودالیته قاجاری بود و از این رو اغلب خوانین به خانهی او رفت و آمد داشتند . البته در جریان حوادث آذربایجان سیدضیاء الدین در تسلیح عشایر زنجان و مردان ذوالفقاری و نیز تسلیح حزب جنگل به رهبری محمدکاظم زال زر نقش اساسی و موثر مفیدی داشت و سرلشکر ارفع رئیس ستاد ارتش دستورهای او را در مورد دادن اسلحه به نفرات مسلح چریک ضد فرقه دموکرات اجرا می کرد.
قوام برای نشان دادن حسن نیت خود به محض بازگشت از مسکو دستور بازداشت سیدضیاء الدین که روسها او را رهبر ارتجاع و هوادار سیاست انگلیس میخواندند صادر کرد و سرلشگر ارفع رئیس ستاد ارتش نیز برکنار و تحویل بازداشتگاه ـ دژبانی شد. اتهامهای سید ضیاء الدین هم مالی و هم سیاسی بود. اتهام مالی او سوء استفاده از امکاناتی بود که حزب به عنوان کمک رسانی به زلزله زدگان گرگان جمع آوری کرده و حیف و میل شده بود
سیدضیاءالدین را محترمانه در محل ادارهی شهربانی در دو اتاق پاکیزه زندانی کردند و مدت یک سال در زندان بود. او زندگی نسبتا مرفهی در بازداشت داشت و در نهایت هم در نوروز ۱۳۲۶ از زندان آزاد شد.
با آزادی از زندان، او که به ۶۰ سالگی نزدیک شده بود، دیگر تمایلی به نقش آفرینی در سیاست نداشت. از این رو، رو به کار مورد علاقه خود، یعنی زراعت و پرورش دام و طیور آورد.
"بعد از یک سال حبس در زندان شهربانی در اواخر سال ۱۳۲۵ که اجازه دادند آزاد بشوم، در محل مسکونی خودم در خیابان فیشرآباد چون به وسیله ی عده ای ژاندارم و پلیس محصور بودم و اجازه ی آمد و شد و ملاقات نداشتم، بیکار هم نمی توانستم بنشینم لذا شروع به مرغداری کردم زیرا می دانستم نفوس تهران رو به ازدیاد است و کسی هم به فکر تامین خوراک مردم نیست."
یکی از مهم ترین اقدامات او در این مقطع از زندگی، خریدن زمین های روستایی به نام «سعادت آباد» در شمال غربی تهران بود. او با استفاده از سیستم های نوین زراعت و دامپروری، آن منطقه را آباد کرد. بعدها محلات سعادت آباد و شهرک غرب روی همین باغات و زمین های زراعتی متعلق به سید ضیاء شکل گرفتند.
سید در دوران زندگی سه بار ازدواج کرد که اخرین آن ها، در همان روستای سعادت آباد و با دختری روستایی بود. او از این ازدواج سه فرزند به نام های صدیقه، مهدی و احمد داشت.
در نهایت، در ۸ شهریور ۱۳۴۸، سید ضیاء الدین طباطبایی، مرد پرماجرای سیاست معاصر ایران، در سن ۸۱ سالگی با سکته قلبی از دنیا رفت و در مقبره ناصرالدین شاه قاجار در شهر ری به خاک سپرده شد.
گرچه دولت سید ضیاء تنها ۹۳ روز به طول انجامید، اما همین دوره کوتاه، طلیعه دوران مهمی در تاریخ معاصر ایران بود که سر برآوردن دودمان پهلوی از آثار آن بود.
منابع:
http://www.rijaldb.com/fa/۸۰۳۴
http://tarikhirani.ir/fa/news/۱۰/bodyView/۲۰۴۶
http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=۳۸
http://www.iranagrimagazine.com/fa/contents/۱۴۱
http://www.bashgah.net/fa/content/show/۳۹۳۰۷
http://jscenter.ir/other-topics/jewish-celebrities/۴۲۲۴
http://www.iran-newspaper.com/Newspaper/BlockPrint/۱۷۴۳۴۰
http://www.bbc.com/persian/iran/۲۰۱۱/۰۲/۱۱۰۲۲۲_l۷۸_۳esfand_۹۰anniv_behnoud