حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید بایگانی شهریور ۱۳۹۶ :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها

۱۲۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

ماجرای قهر شهید رجایی از سر سفره عریض و طویل

آقای رجایی کمی نان برداشت و شروع کرد نان خالی خوردن. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی‌فرمائید؟ رو کرد به آقای چراغچی نامی که مستخدم آنجا بود گفت: برای آقای رجایی غذا بکش. آقای غفوری‌فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد..

استقبال اتوبوسی از شهید رجایی؛

ماجرای قهر شهید رجایی از سر سفره عریض و طویل/ وقتی رئیس جمهور با اتوبوس شرکت واحد به محل سخنرانی می رود

آقای رجایی کمی نان برداشت و شروع کرد نان خالی خوردن. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی‌فرمائید؟ رو کرد به آقای چراغچی نامی که مستخدم آنجا بود گفت: برای آقای رجایی غذا بکش. آقای غفوری‌فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد..
گروه سیاسی - رجانیوز، در سمعی و بصری سپاه کار می کردم و وظیفه عکاسی از سفر مقامات کشور به مشهد بر عهده ام بود.
 
شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور به مشهد آمد. از لحظه ای که شهیدرجایی وارد مشهد شد از ایشان عکس تهیه کردم. نحوه استقبال از ایشان برخلاف کسانی که می آمدند مشهد، متفاوت بود. ایشان سوار ماشین شخصیتی نشد و گفت با اتوبوس شرکت واحد می‌آیم. یک اتوبوس شرکت واحد تهیه کردند و مسیر فرودگاه تا حرم را رجایی با اتوبوس آمد.
 
شهید رجایی بعد از نماز ظهر در حرم سخنرانی داشت و بسیار روی مساله مستضعف و حمایت از قشر آسیب‌پذیر جامعه در سخنرانی‌اش تکیه کرد. سخنرانی تمام شد و ما رفتیم دارالضیافه برای ناهار.
 
آن روز جمعی که حاضر شده بودند، بیش از زمانهای دیگر بود. سفره‌ای که انداخته بودند خیلی عریض و طویل بود و نوع غذایش نسب به غذاهای سایر پذیرایی‌ها متفاوت بود. یعنی مقداری شکیل‌تر و با تنوع غذایی بیشتر.
 
 
من جوری نشستم که مقابلم آقای رجایی بود. ایشان که نشست پای سفره، آقای طبسی سمت راست ایشان نشست. آقای غفوری فرد استاندار وقت خراسان هم سمت دیگر نشست.
 
آقای رجایی کمی نان برداشت و شروع کرد نان خالی خوردن. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی‌فرمائید؟ رو کرد به آقای چراغچی نامی که مستخدم آنجا بود گفت: برای آقای رجایی غذا بکش. آقای غفوری‌فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد.
 
شهید رجایی گفت: «من الان کلی راجع به قشر مستضعف و تهیدست جامعه حرف زدم چطور پای این سفره بنشینم.» از جایش بلند شد و با حالت قهر رفت.
 
آقای طبسی دستور داد که سفره را جمع کنند و این جلسه به هم خورد.
 
من این حرکت را در هیچ کدام از شخصیت‌هایی که مشهد آمدند ندیدم و هنوز که هنوز است هیچ کس مثل شهید رجایی در ذهن من تجلی پیدا نمی‌کند. خیلی خالص بود ایشان و مثل جامعه آن روزش بود. حیف که نگذاشتند مرام و مسلکش در جامعه گسترش پیدا کند.
 
«برگرفته از مصاحبه واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی با حسن کمالیان از اعضای واحد تبلیغات سپاه مشهد در دهه60»
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۶
حسن حیدری

این روز ها که در آستانه ی حج حاجیان و بهره مندی ایشان از  سرزمین های نورانی مکه و مدینه قرار داریم ، این ایام هرساله یادآور حجه الوداع ابی عبدالله (ع) و خروج ایشان از مکه به کوفه و نزدیک شدن به ایام عاشورای خونین آن حضرت می باشد . روز هشتم ذیحجه یا یوم الترویه یکی از روزهای نورانی است که هم در اعمال حج و حاجیان قابل توجه بوده ، و هم در تاریخ  کربلای  امام حسین (ع) قابل توجه و محل مطالعه  می باشد .

به مناسبت هشتم ذی الحجة ؛

یوم الترویة چیست ؟ / ماجرای خطبه پیش از خروج امام حسین(ع) از مکه به کوفه

این روز ها که در آستانه ی حج حاجیان و بهره مندی ایشان از سرزمین های نورانی مکه و مدینه قرار داریم ، این ایام هرساله یادآور حجه الوداع ابی عبدالله (ع) و خروج ایشان از مکه به کوفه و نزدیک شدن به ایام عاشورای خونین آن حضرت می باشد . روز هشتم ذیحجه یا یوم الترویه یکی از روزهای نورانی است که هم در اعمال حج و حاجیان قابل توجه بوده ، و هم در تاریخ کربلای امام حسین (ع) قابل توجه و محل مطالعه می باشد .

گروه معارف - رجانیوز: این روز ها که در آستانه ی حج حاجیان و بهره مندی ایشان از  سرزمین های نورانی مکه و مدینه قرار داریم ، این ایام هرساله یادآور حجه الوداع ابی عبدالله (ع) و خروج ایشان از مکه به کوفه و نزدیک شدن به ایام عاشورای خونین آن حضرت می باشد . روز هشتم ذیحجه یا یوم الترویه یکی از روزهای نورانی است که هم در اعمال حج و حاجیان قابل توجه بوده ، و هم در تاریخ  کربلای  امام حسین (ع) قابل توجه و محل مطالعه  می باشد .  

 

 

یوم الترویه

 

 هشتم ذی الحجه روز ترویه است و این روزی است که حجاج نیت حج تمتع می نمایند و محرم شده از مکه سمت منی حرکت می نمایند و شب را در آنجا بیتوته می کنند و صبح عرفه به جانب عرفات رهسپار می گردند.

 

علت نامگذاری

 

ترویه در لغت به معانی زیر آمده است


سیراب کردن ، سیراب گردانیدن ، کسی را بر روایت شعر داشتن ، در کاری اندیشه کردن اندیشیدن ، در کار و نگریستن پایان آن را و تعجیل نکردن در جواب (لغت نامه دهخدا)


در علل الشرایع در موضوع نامیدن این روز به ترویه حدیثی از امام صادق علیه السلام است که راوی می گوید: از حضرت پرسیدم چرا روز ترویه را روز ترویه نامیده اند؟ 
حضرت فرمود: زیرا در عرفات آب نبود و حاجی ها روز هشتم ذی حجه از مکه آب برمی داشتند و به عرفات می بردند و برخی از ایشان به بعضی دیگر می گفتند: تروّیتم، تروّیتم (سیراب شدید، سیراب شدید) لذا به خاطر هیمن، روز هشتم را روز ترویه نامیدند. (1) 


باز نقلی دیگر آمده است که زمانی که ابراهیم علیه السلام مأمور شد خانه کعبه را بسازد مکان آنرا نمی دانست در نتیجه خداوند جبرئیل سلام الله علیه را نازل کرد تا مکان خانه را برای ابراهیم مشخص کند و خداوند تعالی پایه های کعبه را از بهشت نازل فرمود و حجرالاسود نیز نازل شد. سپس ابراهیم برای کعبه دو در قرار داد، دری در سمت مشرق و دری در سمت مغرب که مستجار نامیده می شود. وقتی ساخت کعبه به اتمام رسید ابراهیم و اسماعیل حج بجا آوردند و جبرئیل در روز هشتم ذی حجه (روز ترویه) بر آن دو نازل شد و گفت برخیزید و آب جمع آوری کنید، چون در زمین عرفات آبی وجود ندارد. به همین دلیل این روز، روز ترویه (یعنی ذخیره کردن آب) نامیده شد. سپس ابراهیم گفت پروردگارا این شهر را محلی امن قرار بده و اهل آن را از میوه ها بهره مند کن...(سوره ابراهیم/35) 


امام صادق (علیه السلام) فرمود: منظور از بهره مندی از ثمرات، ثمره قلوب یعنی محبت مردم و تمایل آنها نسبت به مکه است تا بسوی آن بروند.(2) 


همانطور که آشکار گردید وجه تسمیه یوم الترویه یا روز ترویه در کلام امامان معصوم برداشتن و ذخیره نمودن آب در روز هشتم ذی حجه می باشد.


از ابن عباس نقل شده که حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرزندش را سر می برند. فأصبح بروی یومه أجمع «پس صبح بیدار شده و همه آن روز را می اندیشید» که آیا خواب او امری است از جانب خدا یا نه؟ از این رو آن روز ترویه نامیده شد، پس از آن در شب دوم در خواب دید فلّما أصبح عرف أنّه من الله «چون صبح شد دانست که آن از جانب خداست» از این رو آن روز عرفه نامیده شد.(3)
 

 

منزلت روز ترویه 

 

روز ترویه یکی از ارزشمندترین روزهای زمان برشمرده شده است که خود آداب و اعمال مخصوصی دارد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اخْتَارَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ أَرْبَعَهً اخْتَارَ مِنَ الْمَلَائِکَهِ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ مَلَکَ الْمَوْتِ ع وَ اخْتَارَ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ أَرْبَعَهً لِلسَّیْفِ إِبْرَاهِیمَ وَ دَاوُدَ وَ مُوسَى وَ أَنَا وَ اخْتَارَ مِنَ الْبُیُوتَاتِ أَرْبَعَهً فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ وَ اخْتَارَ مِنَ الْبُلْدَانِ أَرْبَعَهً فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ  وَ طُورِ سِینِینَ  وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ فَالتِّینُ الْمَدِینَهُ وَ الزَّیْتُونُ بَیْتُ الْمَقْدِسِ وَ طُورُ سِینِینَ الْکُوفَهُ وَ هَذَا الْبَلَدُ الْأَمِینُ مَکَّهُ وَ اخْتَارَ مِنَ النِّسَاءِ أَرْبَعاً مَرْیَمَ وَ آسِیَهَ وَ خَدِیجَهَ وَ فَاطِمَهَ وَ اخْتَارَ مِنَ الْحَجِّ أَرْبَعَهً الثَّجَّ وَ الْعَجَّ وَ الْإِحْرَامَ وَ الطَّوَافَ فَأَمَّا الثَّجُّ فَالنَّحْرُ وَ الْعَجُّ ضَجِیجُ النَّاسِ بِالتَّلْبِیَهِ وَ اخْتَارَ مِنَ الْأَشْهُرِ أَرْبَعَهً رجب [رَجَباً] وَ شوال [شَوَّالًا] وَ ذو القعده [ذَا الْقَعْدَهِ] وَ ذو الحجه [ذَا الْحِجَّهِ] وَ اخْتَارَ مِنَ الْأَیَّامِ أَرْبَعَهً یَوْمَ الْجُمُعَهِ وَ یَوْمَ التَّرْوِیَهِ وَ یَوْمَ عَرَفَهَ وَ یَوْمَ النَّحْرِ . [الخصال، ج‏۱، ص: ۲۲۵]

 

خدای تبارک و تعالی از هر چیز چهار شماره برگزید، از فرشتگان: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و از پیغمبران چهار نفر برای مبارزه بوسیله شمشیر: ابراهیم و داوود و موسی و من و از خاندانها چهار خاندان که فرمود: خاندان آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید و از شهرها چهار شهر برگزید و فرمود: سوکند به تین و زیتون و طورسینین و این بلد امین پس مقصود از تین مدینه است و از زیتون بیت الممقدس و از طورسینین کوفه و از بلدامین مکه و از زنها چهار زن برگزید: مریم و آسیه و خدیجه و فاطمه سلام الله علیها و از اعمال حج چهار عمل را برگزید: قربانی کردن و صدا به لبیک بلند کردن و احرام و طواف و ازماهها چهار ماه که ماههای حرامند برگزید: رجب و شوال و ذی القعده و ذی الحجه و از روزها چهار روز برگزید: روز جمعه و روز ترویه (هشتم ذی حجه) و روز عرفه و روز عید قربان.(4)


شیخ صدوق در امالی آورده است که از جمله اعمال مستحبی حج اینکه روز ترویه از هنگام زوال شمس تا شب را درک کند تمام حج تمتع را درک کرده است.(5)
طبق این روایات منزلت روز ترویه تا جائی است که درک آن مساوی با درک تمام حج انگاشته شده است، چرا که روز ترویه در اصل آماده شدن برای وردود به عرفات و عید قربان است.
 

برخی از اعمال این روز 

 

محمدبن ابی عمیر از یکی از یارانش از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که فرمود: روزه روز ترویه کفاره گناهان یک سال و روزه روز عرفه کفاره گناهان دو سال است.(6)


محدث قمی در مفاتیح الجنان روزه این روز را برابر با کفاره شصت سال برشمرده است و آورده است که شیخ شهید غسل این روز را مستحب دانسته است.

 

(برای اطلاع از تمامی اعمال به مفاتیح الجنان مراجعه شود )
 

وقایع این روز

 

مورخین خروج امام  حسین علیه السلام از مکه به سمت کوفه را هشتم ذی حجه یعنی روز ترویه نگاشته اند که حضرت پس از خواندن خطبه ی شریفی که در ادامه خواهد آمد به سمت کوفه حرکت کردند . 
 

دیدگاه فقها در پاسخ به یک شبهه معروف

 

از دیدگاه فقهی،  این سخن مشهور که امام حسین علیه السلام حج خود را نیمه تمام گذاشت سخن نادرست است زیرا امام علیه السلام در روز هشتم ذی حجه (یوم ترویه) از مکه خارج شد، در حالی که اعمال حج که با احرام در مکه و وقوف در عرفات شروع می شود از شب نهم ذی حجه آغاز می شود، بنابراین امام علیه السلام اصولاً وارد اعمال حج نشده بود تا آن را نیمه تمام گذارد. ایشان در هنگام ورود به مکه عمره مفرده انجام داد. البته مشهور است در برخی از کتابها مانند ارشاد شیخ مفید آمده که حضرت حج خود را تبدیل به عمره کرد و طواف و سعی انجام داد و از احرام بیرون آمد بدلیل اینکه قادر نبود حج خود را تمام نماید که این نظر بعید است


روایتی نیز از امام صادق علیه السلام ذکر شده است که فرمود: قد اعتمر الحسین بن علی علیه السلام فی ذی الحجه ثم راح یوم الترویه الی العراق و الناس یروحون الی منی و لا بأس باعمره فی ذی الحجه لمن لا یرید الحج(7): امام حسین علیه السلام در ماه ذی الحجه عمره انجام داد و سپس در روز ترویه (هشتم) به سوی عراق حرکت کرد و کسی که نمی خواهد حج انجام دهد می تواند عمره انجام دهد.

 

که می توان دلایل این خروج را بطور خلاصه چنین ذکر نمود: 1- خطر جانی 2- شکسته نشدن حرمت بیت الله الحرام.ایشان به عبدالله بن زبیر فرمود: به خداوند سوگند، اگر یک وجب خارج از مکه کشته شوم برای من دوست داشتنی تر است تا آن که به اندازه یک وجب در داخل مکه کشته شوم به خداوند سوگند: اگر من به لانه ای از لانه جانواران پناه برم مرا از آن بیرون خواهند کشید تا آنچه را از من می خواهند به دست آورند.(8)

 

-----------------------------------------------------------------

پی نوشت

1-علل الشرایع ج 2 ص 399 باب 171 
2-قصص النیاء ص 193 
3-صحیفه سجادیه ترجمه و شرح فیض الاسلام ص 322 
4- خصال ترجمه مهری ج 1 ص 249 
5-امالی شیخ صدوق ترجمه کمره ای ص 651، احتجاجات ترجمه ج 4 بحارالانوار ج 2 ص 391 
6-ثواب الاعمال ترجمه انصاری ص 145 
7-کافی ج 4 ص 536 
8-وقعه الطف ص 152 

منبع: راسخون

--------------------------------------------------------------

 

امام حسین (علیه السلام) پیش از حرکت از مدینه به سوی مکه، در عالم خواب از پیامبر اسلام شنیده بود که فرمود: «حبیبی یا حسین، کأنّی أراک عن قریب مرمّلاً بدمائک مذبوحاً بأرض کرب و بلاء» ;(1) «عزیز من! ای حسین! گویا می بینم که به همین زودی در سرزمینی به نام کربلا کشته و سرت از تن جدا می شود و در خون خود می غلتی.»
 
مرگ بر انسان‌ها لازم گردیده و همانند گردن بند در گردن دختران است و من به دیدار نیاکانم آنچنان اشتیاق دارم که یعقوب به دیدار یوسف
 
نقل شده که امام حسین(علیه السلام) بیست و پنج بار به زیارت خانه خدا رفت که آخرین بار در سال 60 هجری بودو در سال 57 هجری بود که آن حضرت در کنار جبل الرحمه دعای عرفه را خواندند.
 
امام حسین(علیه السلام) شب 27 رجب سال 60 هجری قمری، از میقات مسجد شجره به صورت عمره مفرده عازم مکه شدند و سوم شعبان به مکه رسیدند. بعد از اعمال عمره مفرده، مکه را پایگاه خود قرار داد و ماه های: شعبان، رمضان، شوال، ذی قعده و هفت روز از ذی حجه را در مکه گذراند و مردم نیز گروه گروه با ایشان دیدار می کردند. حتّی عبدالله بن زبیر در جماعت امام شرکت می کرد.(2)
 
کوفیان پس از شنیدن ماجرای مخالفت امام(علیه السلام) با یزید، او را به عراق دعوت کردند. ازاین رو، امام(علیه السلام) مسلم بن عقیل را در 15 رمضان سال 60 به کوفه فرستاد تا اگر مردم خواهان او هستند، عازم عراق شود. پس خطاب به او فرمود:
 
«و إن رأیت الناس مجتمعین علی بیعتی فعجّل لی بالخبر حتّی أعمل علی حسب ذلک».
 
«اگر دیدی که مردم در بیعت با من یکپارچه اند و براین امر تمایل دارند، بی‌درنگ خبر آن را به من برسان تا بر اساس آن اقدام کنم.»
 
مسلم بن عقیل پنجم شوال به کوفه رسید و بعد از این که حدود 18 هزار نفر با او بیعت کردند، با فرستادن نامه ای به حسین بن علی (علیهما السلام) از او خواست که در آمدن به کوفه شتاب کند(3)
 
با نزدیک شدن موسم حج، که مسلمانان گروه گروه وارد مکه می شدند، در آستانه روز ترویه، آن حضرت تصمیم گرفت که به سوی عراق حرکت کند. پیش از حرکت، این خطابه را در میان افراد خاندان بنی هاشم و گروهی از شیعیان خویش، که در مدت اقامت آن حضرت در مکه بدو پیوسته بودند، ایراد کرد:
 
«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَمَا شَاءَ اللَّهُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاّ بِاللَّهِ وَصَلَّی اللَّهُ عَلَی رَسُولِهِ وَسَلَّمَ خُطَّ الْمَوْتُ عَلَی وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَی جِیدِ الْفَتَاةِ وَمَا أَوْلَهَنِی إِلَی أَسْلافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَی یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لاقِیهِ کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عُسْلانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَکَرْبَلاءَ فَیَمْلأَنَّ مِنِّی أَکْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً لا مَحِیصَ عَنْ یَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَی بَلائِهِ وَیُوَفِّینَا أُجُورَ الصَّابِرِینَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ وَهِیَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فِی حَظِیرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ وَتَنَجَّزُ لَهُمْ وَعْدُهُ مَنْ کَانَ فِینَا بَاذِلا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه».(4)
 
 
«حمد و سپاس از آنِ خداست، آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد و هیچ نیرویی در مورد فرستاده اش حکمفرما نیست، مگر به اراده خداوند و درود و سلام خداوند بر فرستاده اش. مرگ بر انسان ها لازم گردیده و همانند گردن بند در گردن دختران است و من به دیدار نیاکانم آنچنان اشتیاق دارم که یعقوب به دیدار یوسف. و برای من قتلگاهی معین شده است که در آنجا فرود خواهم آمد و گویا با چشمان خود می بینم که درندگان بیابانها (لشکریان کوفه) در سرزمینی در میان نواویس و کربلا اعضای مرا قطعه قطعه و شکم های گرسنه خود را سیر و انبانهای خالی خود را پر می کنند. از پیش آمدی که با قلم قضا نوشته شده است، چاره و گریزی نیست. بر آنچه خدا راضی است ما نیز راضی و خوشنودیم. در مقابل بلا و امتحان الهی صبر و استقامت میورزیم که اجر صبرکنندگان را بر ما عنایت خواهد کرد. میان پیامبر و پاره های تن وی (فرزندانش) هیچ گاه جدایی نخواهد افتاد و در بهشت برین در کنار او خواهند بود; زیرا آنان وسیله خوشحالی و روشنی چشم پیامبر بوده و وعده او (استقرار حکومت الله) نیز به وسیله آنان تحقق خواهد یافت. آگاه باشید! هر یک از شما که حاضر است در راه ما از خون خویش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقای پروردگار نثار کند، پس آماده حرکت با ما باشد که من فردا صبح حرکت خواهم کرد، ان شاءالله.
 
-------------------------------
1 . بحارالأنوار، ج44، ص328
2 . ترجمه «وقعة الطف»، ابومخنف، صص108 ـ 110
3 . بحار الأنوار، ج44، ص335
4. (بحار الانوار، ج44، ص367)
 
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۴
حسن حیدری

تاریخ انتشار: ۷ شهریور ۱۳۹۴

سرهنگ کتیبه در گفتگو با مشرق؛

یک میزی در نخست وزیری وجود داشت که حدود بیست متر طول آن بود. در جلسات همیشه آقای رجایی بالای میز می‌نشستند. سمت راست شهید رجایی هم همیشه کشمیری به عنوان دبیر شورا می‌نشست.

به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ هشتم شهریور سال 1360، ساعت از 15 گذشته است که صدای انفجار مهیبی به گوش می‌رسد. هر هفته سه شنبه‌ها در این ساعت جلسه شورای عالی امنیت ملی در دفتر نخست وزیری تشکیل جلسه می‌داد و این صدا از آن جلسه به گوش رسید. بر اثر انفجار این بمب آقایان محمدعلی رجایی، محمد جواد باهنر، عبدالحسین دفتریان مدیرکل مالی اداری نخست وزیری (در اثر خفگی در آسانسور)، هوشنگ وحید دستجردی (که در اثر جراحات ناشی از سوختگی و سقوط در ۱۴ شهریور) به شهادت رسیدند. ابتدا نیر نام مسعود کشمیری(دبیر شورای عالی امنیت ملی) در میان اسامی شهدا بود اما زمان ریاد نگذشت که نام او به عنوان اصلی‌ترین مضنون پرونده معرفی شد. در دوره‌های مختلف این پرونده سر و صدای زیادی به پا کرد اما هیچ گاه به نتیجه نهایی نرسید.

حال با گذشت 14 سال از این ماجرا بر آن شدیم تا با محمد مهدی کتیبه که در زمان انفجار دفتر نخست وزیری به عنوان مسئول اداره دوم ارتش حضور داشته است گفتگوی خودمانی داشته باشیم. از او حالا سن  و سالی گذشته و طراوت جوانی کمتر در او دیده می‌شود اما با نهایت آرامش به سوالات ما پاسخ داد و خودسانسوری نداشت. قرار ملاقات ما با وی در دفتر خیریه فاطمه‌الزهرا برگزار شد.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/

*اگر اجازه بدهید برای ورود به بحث، صحبت را از اینجا آغاز کنیم که حضرتعالی از چه زمانی وارد اداره دوم ارتش شدید؟

آن طور که اطلاع دارید اداره دوم ستاد یک اداره‌ای بود که در اصطلاح مادر ساواک محسوب می‌شد و تمام فرمانده‌هان ساواک تقریبا از اداره دوم می‌آمدند.

*از زمان شاه به همین گونه بود؟

بله از زمان شاه. خب بعد از انقلاب هم اداره دوم خیلی زیر سوال رفته بود و خیلی‌ها هم در صدد انحلالش بودند.

* به چه دلیل؟

برای همین ارتباطش با ساواک بود و بالاخره اطلاعات ارتش شاهنشاهی بود.

* چه کسانی بیشتر به دنبال انحلال بودند؟

گروه‌های سیاسی ناآگاه و غیر دوست مانند سازمان مجاهدین خلق(منافقین)، حزب توده و امثالهم. اینها در صدد بودند که اداره دوم از ریشه و بنیادش از بین برود.

*نیروهای مذهبی‌ مبارز هم این مسئله را پیگیری می‌کردند؟

به صورت گسترده خیر. اما بعضی از آنها هم ناآگاهانه شاید یک همچین برخوردی داشتند. ولیکن اداره دوم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دست یکی از آقایان انقلابی، مومن و متدین که قبلا هم در اداره دوم خدمت کرده بود سپرده شد. او مدت شش ماه رئیس اداره دوم بود و بعد از شش ماه عوض شد و یک آقایی به نام سرهنگ نصرتی‌نیا که از افسران ستاد مشترک بود به عنوان رئیس اداره دوم انتخاب شد. بعد از تقریباً شش ماه هم او عوض شد و از بنده دعوت کردند که برای اداره دوم بیایم.

*این اتفاق چه زمانی افتاد؟

تیرماه سال 59 به اداره دوم ارتش آمدم.

*یعنی اوایلی که به اداره دوم آمدید مصادف شد با کودتای نوژه؟

من که به اداره دوم آمدم شاید یک هفته بعد کودتای نوژه اتفاق افتاد.

*علت اینکه شما را برای ریاست اداره دوم انتخاب کردند چه بود؟

با اجازه و صلاحدید حضرت آیت الله خامنه‌ای که آن زمان نماینده امام در شورای انقلاب بودند به اداره دوم رفتم. حالا علت اینکه من را به عنوان رئیس اداره دوم انتخاب کردند؛ در بین افسران متدین، انقلابی و وفادار به امام و انقلاب، فرد مناسبی را برای این کار سراغ نداشتند. من هم چون در سال‌های 45 و 46 یک دوره اطلاعات دیده بودم و یک دوره بازجویی و تقریبا سه سال در رکن دو ارتش سوم شیراز خدمت کرده بودم. یک سال هم در رکن دو مرکز توپخانه اصفهان مشغول به کار بودم؛ پس سوابقی از کار اطلاعاتی داشتم.

این نکته را باید بازگو کنم که اطلاعات دو قسمت می‌شود. یکی اطلاعات رزمی است و یک اطلاعات استراتژیکی. رکن دو ارتش و رکن دو لشکرها و همه مراکز ارتشی یک فعالیت تاکتیکی دارند. یعنی جنبه فعالیت جو و زمین و دشمن را دارند و روی این سه عامل کار می‌کنند و خب این یک چیزی محدودی است. ولیکن اداره دوم ستاد مشترک کارش جمع‌آوری اطلاعات استراتژیکی است.

جمع‌آوری اطلاعات استراتژیکی محدود به یک حد خاصی نیست و محدود به یک موضوع خاصی نیست. این ستاد مشترک ارتش باید کلیه فعالیت‌های تهدیدی که از جوانب مختلف ایران نسبت به ما وجود دارد را پیش‌بینی کند. تمام تهدیداتی که ممکن است یک روزی ایران را مورد تهدید قرار بدهد شناسایی، دسته بندی و اطلاعاتش را به روز بکند و مقامات مسئول مملکتی را در جریان این اطلاعات قرار بدهد. حتی دکترین نظامی ارتش بر مبنای همین تهدیداتی است که اداره دوم عنوان می‌کند. اداره دوم  این تهدیدات را برشماری می‌کند و به مسئولین می‌دهد. مسئولین نظامی و سیاسی دکترین نظامی یک مملکت را تعیین می‌کنند.

یک کار مهم دیگر اداره دوم حفاظت اطلاعات بود. حفاظت اطلاعات عبارت است از تقریباً جلوگیری از خرابکاری، براندازی و جاسوسی. یعنی این سه عامل را باید در ارتش و در مملکت پیش‌بینی کند و جلوی خرابکاری، براندازی و جاسوسی را بگیرد. این هم خوب کار خیلی مهم و عمده‌ای بود که باید انجام می‌شد.

یک قسمت دیگر که ما در اداره دوم داشتیم آموزش اطلاعات بود. یعنی ما یک مرکز آموزش اطلاعات داشتیم که به کلیه واحدها اعم از ارتش، سپاه، کمیته، بسیج، شهربانی و ژاندارمری آموزش اطلاعاتی می‌داد. یعنی همه این مراکز و همه این قسمت‌ها می‌آمدند آموزش‌شان را در مرکز آموزش اداره دوم می‌گذراندند. این هم رکن مهمی بود. خب ما چون افسرانی داشتیم که دوره‌های اطلاعاتی را در کشورهای آمریکا و غیره دیده بودند و متخصص بودند، اینها را ما منتقل کردیم به متدینین و افرادی که در اطلاعات سپاه، شهربانی، ژاندارمری، کمیته، نیروهای دریایی، زمینی و هوایی که ما به این‌ها آموزش وسیعی دادیم و این مرکز را احیا کردیم. در این مرکز سه زبان هم آموزش داده می‌شد. زبان‌های روسی، عربی تقریبا با لهجه عراقی و ترکی استانبولی. این برای پایگاه‌هایی که ما در نقاط داشتیم لازم بود این زبان‌ها را برای شنودی که می‌کردیم از بی‌سیم‌های آنها، باید به هر نحوه ترجمه می‌شد.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/ مشکوک‌ترین گروه اطلاعاتی در ایران/ناگفته‌هایی از کمیته انقلاب در اداره دوم ارتش/// آماده انتشار // 8 شهریور منتشر شود

*این مسائل از زمان شاه بود یا بعد از انقلاب بوجود آمد؟

نه از زمان شاه بود ولی ما اصلاح و پاکسازی‌اش کردیم. مسئله دیگر تشریفات در اداره دوم بود که کارش مسئول اعزام همه وابسته‌های نظامی که در کشورهای خارجی می‌رفتند و وابستگان کشورهای نظامی خارجی که در ایران بودند، اداره‌اش با بخش تشریفات اداره دوم ارتش بود. یک بخش دیگر اداره دوم، قسمت شنود بود. یعنی ما در کلیه سفارت‌خانه‌ها و کلیه مراکز مرزی ایران، دستگاه‌های بی‌سیم داشتیم و همه مکالمات را ثبت و ضبط می‌کردیم. ما متخصصینی را تربیت کرده بودیم که اینها رمز را از بی‌سیم می‌گرفتند. مثلا رمز عربی را می‌شکستند و رمزگشایی می‌کردند و ترجمه فارسی می‌کردند و در اختیار ما می‌گذاشتند. پس بنابراین این هم قسمت الکترونیک ما بود. این قسمت‌های اداره دوم را البته خب من که تازه به آنجا رفته بودم زیاد آشنایی با این سیستم نداشتم. ولیکن همان اول که وارد اداره دوم شدم به مسئولین قبل، معاونین، جانشین اداره دوم و همه مسئولین قسمت‌ها ابلاغ کردم که شما باید کارتان را انجام بدهید و کاری به کار من نداشته باشید تا من بررسی کنم. بنابراین پانزده روز من از این‌ها وقت گرفتم که به قسمت‌های مختلف بروم و آنها هم مرا نسبت به کارشان، سازمانشان، ماموریتشان و اهدافشان توجیه کنند. این کار را من ظرف پانزده روز انجام دادم. بعد هم آمدم نشستم در محل ریاست اداره دوم و آنجا مشغول به کار شدم.

* قبل از ورود شما همه پاکسازی در اداره دوم بابت اینکه چه افرادی حضور داشته باشند و چه افرادی حضور نداشته باشند، صورت گرفته بود؟

یک مقداری انجام شده بود اما من که آمدم شهید اقارب‌پرست به عنوان رئیس دفتر من در آنجا مشغول به کار شد. یک تعداد دیگری از افسران متدین انقلابی را مامور کردم که پاکسازی را انجام بدهند. در زمان من هم یک مقدار زیادی پاکسازی صورت گرفت که دیگر کم‌کم که جنگ داشت شروع می‌شد، اداره دوم خیلی به درد جنگ و مملکت خورد.

* بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا زمانی که شما وارد ادراه دوم ارتش شدید، چند سیستم اطلاعاتی و امنیتی در جمهوری اسلامی شکل گرفته بود؟

ساواک که منحل شده بود، در مملکت ساواکی و مرکز اطلاعاتی منسجم وجود نداشت. نظر مسئولین سیاسی مملکت هم این بود که ما یک سازمان وسیع اطلاعاتی در مملکت نداشته باشیم به همین دلیل وظایف گذشته ساواک را سه قسمت کردند. یک قسمت از امنیت داخلی را به اطلاعات نخست‌وزیری دادند. فعالیت اطلاعات خارجی را به وزارت خارجه دادند و یک قسمت هم که مرتبط با شهربانی، ژاندارمری و کمیته بود را در کمیته مستقر کردند. اما هیچکدام از اینها نه تجربه کافی و نه توان کافی داشتند که وظایف خودشان را انجام بدهند و تقریبا مملکت یک مقداری بدون اطلاعات و پشتوانه اطلاعاتی بود.

* این تقسیم‌بندی‌هایی که شما کردید از چه مقطع تا چه مقطعی است؟

این از ابتدای پیروزی انقلاب که ساواک را منحل کرده بودند تا زمان تشکیل وزرات اطلاعات.

* در کنار این تقسیم‌بندی اداره دوم ارتش هم فعالیت داشت؟

تقریبا موجودیت خودش را و همچنین پرسنل مختصص و تقریبا آموزش دیده را حفظ کرده بود، سعی داشت تا به آنها کمک آموزشی بدهد و نفراتی که آنها معرفی می‌کردند در کلاس‌ها می‌بردیم و آموزش می‌دادیم.

* این تقسیم بندی را جریان خاصی ایجاد کرده بود یا مثلا دولت موقت ایجاد کرده بود؟

فکر کنم شورای انقلاب یک همچین تصمیمی گرفته بودند و دولت موقت هم آن را ادامه دادند.

* هیچ نهادی نبود که این چند مرکز اطلاعاتی را به طور سیستماتیک به همدیگر مرتبط بکند؟

خیر. من هم که رئیس اداره دوم شدم، احساس ‌کردم که خلع اطلاعاتی زیادی در مملکت وجود دارد. من یک مقداری فعالیت‌های غیر نظامی را انجام می دادم. مثلا احساس ‌کردم در وزارت کار و کارخانجات صنعتی، حزب توده، گروه‌های منافقین و چریک‌های فدایی تلاش زیادی برای به هم ریختن وضع اقتصادی و کارخانجات و مراکز صنعتی می‌کنند. من با آقای وزیر کار آن زمان پیشنهاد کردم، دو یا سه نفر را از طرف اداره دوم به وزارت کار فرستادم تا اطلاعاتی که از فعالیت‌های گروه‌های چپی در کارخانجات و موسسات بدست آورده‌اند را در اختیار وزیر بگذراند و او این امور را خنثی کند. وزیر هم خیلی استقبال کرد و به این‌ها کمک کرد. وقتی هم که آقای احمد توکلی وزیر کار شدند، باز این گروه با او همکاری داشت و برنامه‌های زیادی را با وی عمل کردند.

یا مثلا در وزرات آموزش و پرورش؛ یک عده‌ای در آنجا فعالیت‌های نابابی در ارتباط با همین گروهک‌ها‌ داشتند. من با شهید باهنر تماس گرفتم و به عرض او رساندم که اگر اجازه بدهید من یکی دو  نفر را بفرستم و این مسائل را با شما در میان بگذاریم. شهید باهنر هم موافقت کردند. یک مجله‌ای در آموزش و پرورش با هزینه سنگین؛ به نام پیک دانش‌آموز چاپ می‌کردند و در تیراژ میلیونی بین دانش‌آموزان پخش می‌کردند. این مجله توسط توده‌ای‌ها اداره می‌شد. تمام پیام‌ها، مقالات و عکس‌هایی که در این مجله چاپ می‌شد توسط حزب توده بود. وقتی این مسئله را به عرض آقای باهنر رساندیم و مداراک، سوابق و مستندات را به او نشان دادیم اصلا آن مجله را تعطیل کردند. ایشان هم خیلی از این کار لذت برد و تشکر کرد. حتی بعد از برکناری بنی‌صدر و ریاست جمهوری شهید رجایی، آقای باهنر که به عنوان نخست وزیر انتخاب شده بود از آن روزی که تنفیذ حکم ریاست جمهوری برگزار شد مرا که دید، گفت: آقای کتیبه من با شما خیلی کار دارم و باید با ما خیلی همکاری کنید.

*با اینکه سیستم اطلاعاتی در نخست وزیری برقرار بود و جریان داشت؛ باز ایشان به شما چنین حرفی را زد. به نظر شما این کارشان چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ یعنی عدم اعتماد نسبت به اطلاعات نخست وزیری داشت؟

عدم اعتماد نبود، ولیکن آنها را برای این کار ضعیف می‌دید. این خدمات و اطلاعاتی که ما به ایشان داده بودیم این جلب توجه شده بود که ما می‌توانیم در کل کشور یک سری فعالیت‌های اطلاعاتی داشته باشیم که به نفع دولت باشد. بنابراین در این برنامه ما هر روز یک بولتن اطلاعاتی و یک بولتن ضد اطلاعاتی صادر می‌کردیم. در بولتن اطلاعات تمام فعالیت تقریبا ارتش‌های دنیا مخصوصا کشورهای همجوار را جمع‌آوری می‌کردیم که مثلا امروز در عراق، ترکیه، افغانستان، پاکستان و روسیه چه می‌گذرد و حتی مثلا آمریکا در خلیج فارس چه می‌کند و ناوگان‌شان مشغول به چه کاریست. همه اینها را به صورت یک بولتن هر روز چاپ می‌کردیم و برای همه مقامات، مسئولیت مملکتی، بیت امام و مقام معظم رهبری (آیت الله خامنه ای) می‌فرستادیم.

یک کار دیگر ما بولتن ضد اطلاعاتی بود که در آن تقریبا کلیه فعالیت‌های جاسوسی، خرابکاری، براندازی گروه‌های منافقین و چریک‌های فدایی و پیکاری و همه سلطنت‌طلب‌ها و ملی‌گراها را در این بولتن جمع آوری کرده و هر روز برای این مسئولین می‌فرستادیم. خدا رحمت کند شهید رجایی را که یک روز من را دید و گفت: آقای کتیبه این بولتن‌ها را که می‌فرستی خیلی خوب است ولی این جلدی که روی آن می‌زنید، اسراف است و جلد نمی‌خواهد. از بس که ایشان صرفه جو بودند.

حتی در تشکیل وزرات اطلاعات هم ما خیلی نقش داشتیم. اطلاعات و بررسی‌های لازم را انجام دادیم و به مجلس دادیم. حتی مجلس شورای اسلامی چند بار از من دعوت کرد که در کمیسیون امنیت ملی شرکت کردم و در صحن علنی مجلس هم به عنوان نماینده دولت برای لوایحی که تصویب می‌شد ما اظهار نظر می‌کردیم. پس بنابراین این سوابق نیروهای حفاظتی و اطللاعاتی قبل از تشکیل وزرات اطلاعات بود که برای شما عرض کردم.

* کمیته‌ای از کمیته‌های انقلاب اسلامی به اداره دوم ارتش آن زمان مامور شده بود. مقداری از این برای ما توضیح بدهید.

دولت موقت مثل اینکه به کل نظامی‌ها اعتماد چندانی نداشت. لذا آقای ابراهیم حکیمی؛ رئیس دفتر آقای بازرگان چهار نفر را به ارتش فرستاد که اینها بالای سر ما باشند و اطلاعات ارتش را بگیرند. تا اسناد سری و به طور کلی سری را در اختیار آنها قرار دهند. این چهار نفر عبارت بودند از آقای رضوی، که در ستاد مشترک تقریباً یکی دو طبقه از اداره دوم را در اختیار گرفتند و کلیه مدارک و سوابق اداره دوم را اینها در اختیار داشتند و تقریبا حالت مستقلی داشتند. یعنی هیچ وقت از ما دستور نمی‌گرفتند و با ما هم همکاری نداشتند و کارهای خاص خودشان می‌کردند.

فرد دیگر حبیب‌الله داداشی بود که به قسمت اطلاعات نیروی زمینی فرستاده شد و کلیه اسناد و مدارک سری و به طور کلی سری را در اختیار داشت.

یکی دیگر آقای کشمیری بود که او هم مسئول اطلاعات و ضد اطلاعات تمام اسناد سری و به طور کلی سری نیروی هوایی بود.

یکی دیگر هم بود که الان اسمش یادم رفته که برای نیروی دریایی فرستاده شده بود. بنابراین این چهار نفر یک حالت خود مختاری و تک‌روی و عدم هماهنگی با ارتش داشتند.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/ مشکوک‌ترین گروه اطلاعاتی در ایران/ناگفته‌هایی از کمیته انقلاب در اداره دوم ارتش/// آماده انتشار // 8 شهریور منتشر شود

*آن وقت هر کدام از این چهار نفر در این سازمان‌ها و نیروها مثل آقای رضوی برای خودشان دم و دستگاه داشتند؟

بله و همه اینها هماهنگ بودند با آقای رضوی که یک تشکیلات خیلی وسیعی در اداره دوم برای خودش درست کرده بود.

* این‌ها کار اطلاعاتی می‌کردند؟

من نمی‌دانم چه کار می‌کردند. اما هر کاری هم می‌کردند به ما گزارش نمی‌دادند و خیلی هم مراقب ما بودند. تا قبل از ورود من به اداره دوم کسی به این چهار نفر کاری نداشت. زمانی که من آمدم این گروه را زیر سوال بردم.

* چرا؟

برای اینکه نمی‌دانستم که این‌ها از کجا پیدا شدند و الان برای چه کسی کار می‌کنند و گزارش‌هایشان را به چه کسی می‌دهند. من از این‌ها سوال می‌کردم که شما به بیت امام وابسته هستید؟ می‌گفتند: نه. می‌گفتیم به آیت الله خامنه‌ای وابسته هستید؟ می‌گفتند: نه. به نخست‌وزیری وابسته هستید خب معلوم نبود. البته اینها از نخست‌وزیر حقوق‌شان را می‌گرفتند. بالاخره ما این‌ها را بردیم زیر سوال و مرحوم ظهیر‌نژاد که آدم شجاع و بی‌باکی بود اینها را کتباً از همه جا استبصار کرد تا متوجه شویم اینها برای چه کسی کار می‌کنند. حتی من و آقای رضوی را در دفترش خواست و با او مصاحبه کرد که این آقا برای چه کسی کار می‌کند و چه کار می‌کند و به چه کسی گزارش می‌دهد. که جواب همه این سوالات منفی بود. بعد آقای رضوی گفت: شما فکر نکنید که من آدم کوچکی هستم، به من پیشنهاد شده که وزیر دفاع بشوم، قبول نکردم. بعد آقای ظهیرنژاد هم مدتی که من بودم و بعد از من هم با این گروه مخالف بود و نمی‌دانست با این گروه چه کار کند.

* ما تا اینجا فهمیدیم که این‌ها را چه کسی سر کار آورده است و اما از اینجا یک خلایی به وجود می‌آید. می‌خواهم ببینم تحلیل شما به عنوان رئیس اداره دوم ارتش، در این زمینه چیست. به نظر شما اینها برای چه کسی کار می‌کردند؟

اینها برای خسرو تهرانی که اطلاعات نخست‌وزیری بود کار می‌کردند.

* کشمیری در اداره دوم ارتش رفت و آمدی داشت؟

بله. چند مرتبه آقای کشمیری به دفتر خود من آمد و یک سری مطالبی را راجع به نیروی هوایی گفت. اما خب او با آقای رضوی دائماً در تماس بود.

*آقای کشمیری زیر نظر آقای رضوی کار می‌کرد؟

در مورد این موضوع اطلاعاتی ندارم اما می‌دانم که او از طرف دولت موقت انتخاب شده بود و یک سر و سری با آنها داشت. از طرفی هم اینها با آقای بهزاد نبوی هم در تماس بودند.

* چون آن موقع  بهزاد نبوی مسئول اطلاعات کمیته بود با این‌ها در ارتباط بود یا نه چیز دیگری بود؟

یک مقدار کارهای اطلاعاتی زیر نظر بهزاد نبوی انجام می‌شد و انتخاب کشمیری به عنوان دبیر شورای امنیت ملی کشور با نظر بهزاد نبوی انجام شد.

*یعنی کشمیری را بهزاد نبوی به عنوان دبیر شورای امنیت ملی انتخاب کرد؟

حالا دیگر این را نمی‌دانم ولی خسرو تهرانی، بهزاد نبوی و حسن کامران در انتخاب او موثر بودند.

*آقای کامران آن موقع چه سمتی داشتند؟

او مسئول حفاظت اطلاعات نخست‌وزیری بود.

* این تشکیل جلسات شورای امنیت ملی از چه زمانی شروع شده بود. یعنی از قبل حضور شما در اداره دوم بود یا نه بعد از حضور شما؟

فکر می‌کنم بعد از حضور من. در شورای امنیت رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیر کشور و نیروهای اطلاعاتی ارتش، سپاه و شهربانی و ژاندارمری و کمیته انقلاب حضور داشتند. و هر هفته روزهای یکشنبه در ساعت سه بعدازظهر این جلسات تشکیل می‌شد.

*یعنی روز آن کاملا مشخص شده بود؟

یعنی در این مدت شش سالی که در اداره دوم بودم، هر یکشنبه ساعت سه بعدازظهر ما در نخست وزیری حاضر بودیم و این جلسه انجام می‌شد. بنابراین این ادامه داشت تا زمانی که انفجار نخست وزیری رخ داد.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/ مشکوک‌ترین گروه اطلاعاتی در ایران/ناگفته‌هایی از کمیته انقلاب در اداره دوم ارتش/// آماده انتشار // 8 شهریور منتشر شود

*مقداری در مورد روز حادثه برایمان توضیح دهید؟

وقتی شهیدان رجایی و باهنر وارد اتاق جلسه شدند؛ آقای رجایی گفت: من که دیگر قرار است در این جلسه شرکت نکنم. بعد رو کرد به به آقای باهنر و گفت: شما این جلسه را اداره کنید و از جلسه بعد هم خودتان مدیر جلسه هستید. آقای باهنر گفت: حالا که شما به این جلسه تشریف آوردید، این هفته را هم شما جلسه را اداره کنید و از جلسه بعد من اداره می‌کنم. آقای مهدوی کنی هم که آن زمان وزیر کشور بودند و عضو این شورای امنیت معمولا دیر به این جلسه می‌رسیدند. آن روز هم بعد از انفجار به نخست وزیری رسیدند.

* جلسات شورای امنیت هفته‌ای یکبار برگزار و شما در این جلسات حضور داشتید. آیا در جلسات قبل از انفجار نحوه نشستن افراد در جلسه بصورت خاص و ثابت بود؟

یک میزی در نخست وزیری وجود داشت که حدود بیست متر طول آن بود. در جلسات همیشه آقای رجایی بالای میز می‌نشستند در کنار سمت چپ ایشان هم آقای باهنر می‌نشست. سمت راست شهید رجایی هم همیشه کشمیری به عنوان دبیر شورا می‌نشست. صندلی افراد دیگر حاضر در جلسه هم زیاد معین نبود و هر کسی هر جا دلش می‌خواست می‌نشست. سمت راست میز جلسه بیشتر نظامی‌ها حضور داشتند. آقای تیمسار شرف خواه، وصالی، وحیدی، صفاپور و... حضور داشتند.

اتفاقا در روز حادثه من استثناء رفتم تا در سمت چپ و کنار صندلی آقای باهنر بنشینم. اما پیش خودم فکر کردم که چرا برویم بالا بالا بشینیم، بگذار سه چهار صندلی پایین‌تر بشینیم. آمدیم نشستیم چند صندلی پایین‌تر. آقای وحید دستجردی که رئیس شهربانی وقت بود وارد جلسه شد و همانجایی نشست که من می‌خواستم در ابتدا بشینم. آقای سرهنگ اخیانی هم که فرمانده ژاندارمری بود آمد بعد از ایشان نشست و بعد از ایشان، آقای دکتر سرورالدینی که معاون وزیر کشور بودند و بعد هم من نشستم و آن سمت من هم خسرو تهرانی و شهید کلاهدوز نشستند. من وقتی روی صندلی که نشستم، نگاهی به پشت سرم کردم، درست جلوی درب ورودی اتاق جلسه نشسته بودم. سالن هم یک در ورودی بیشتر نداشت. یعنی من جلوی درب ورودی نشستم.

*در آن روز خاص کشمیری سر جای خودش نشست؟

من که وارد جلسه شدم، تقریبا هنوز کسی به اتاق نیامده بود و من جز نفرات اول بودم. من و آقای کشمیری با هم وارد جلسه شدیم و او رفت سر جای خودش نشست. او یک ضبط صوت بزرگ هر هفته با خودش به جلسه می‌آورد و جلوی آقایان رجایی و باهنر می‌گذاشت که مطالب را ضبط کند. از طرفی هم مشغول به نوشتن می‌شد.

*یعنی هم ضبط می‌کرد و هم می‌نوشت؟

بله. در گوشه اتاق یک سماور گذاشته بودند و چای و استکان نعلبکی در کنار آن قرار داشت. هر کس در طول جلسه دلش می‌خواست از جایش بلند می‌شد و برای خودش چای می‌ریخت و سر میز می‌خورد. اما کشمیری در جلسات قبل هم عادت داشت که وقتی برای خودش چای می‌ریخت برای آقایان رجایی و باهنر هم یک چایی می‌‌ریخت و می‌گذاشت جلوی آنها. جلسات هم چون طولانی می‌شد، رفت و آمد افراد زیاد مشخص نبود. یعنی بنده اگر دستشویی داشتم، خیلی راحت به بیرون می‌رفتم و برمی‌گشتم. یعنی تو ذوق کسی نمی‌خورد که افراد  رفت و آمد داشته باشند.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/ مشکوک‌ترین گروه اطلاعاتی در ایران/ناگفته‌هایی از کمیته انقلاب در اداره دوم ارتش/// آماده انتشار // 8 شهریور منتشر شود

*آن روز کشمیری سر جای خودش نشست؟

سر جایش نشست و بعد آن ضبط صوت هم که به نظر من تمام محتویاتش را خالی کرده بودند و در آن تی.ان.تی و مواد منفجره گذاشته بودند را جلوی آقایان باهنر، رجایی و وحید دستجردی گذاشت. زمان بمب را تنظیم و به موقع خودش از اتاق جلسه بیرون رفت. کسی نفهمید ولی همان لحظه بیرون رفته بود.

در جلسه معمول این بود که در ابتدا رئیس شهربانی کل کشور وقایع هفته را گزارش بدهد که در این هفته در ایران و در این استان چه اتفاقی افتاده است. بعد نوبت گزارش دادن فرمانده ژاندارمری، بعد از آن مسئول کمیته انقلاب، بعد نماینده سپاه پاسداران و آخر سر هم نماینده ارتش هم اگر مطلبی داشت عنوان می‌کرد.

در جلسه مورد نظر شهید وحید دستجردی وقایع هفته را گفت. بند آخر وقایع هفته عنوان شد که سرگرد همتی در کرمانشاه توسط پاسدار محافظ خودش کشته شده است. آقای رجایی از شهید کلاهدوز سوال کرد که این کار عمداً بود یا اتفاقی بوده است. آقای کلاهدوز گفت که این اتفاقی بوده و عمدی در کار نبوده است. من شروع کردم به شرح ‌دادن که همتی چه کسی بود و چه خدماتی انجام داده بود. گفتم که او در دانشکده افسری زیردست من بوده است و افسر انقلابی، متدین و خوبی بوده است. حتی آقای دکتر چمران او را انتخاب می‌کند و به کرمانشاه می‌برد. چون او اصالتا کرمانشاهی بود و یک گردان مالک اشتر تشکیل می‌دهند و ایشان فرمانده آن گردان مالک اشتر بوده است. من اینها را که داشتم شرح می‌دادم برای جلسه، یک وقت دیدم که ‌بی‌اختیار از روی صندلی بلند شدم و ایستادم و احساس کردم که موهای سرم در حال سوختن است. گوشه چشمم را باز کردم دیدم سالن پر از دود قهوه‌ای رنگ شدیدی است. چون وقایع حزب جمهوری را هم قبلا شنیده بودم، احساس کردم که الان ما هم در حال شهادت هستیم و این لحظات آخر است. اینجا بمب‌گذاری شده است و ما داریم از بین می‌رویم. شروع کردم به ذکر توسل گرفتم و بلند بلند ذکر می‌گفتم و ارادت خود را به حضرت ولی‌عصر بیان می‌داشتم. به گونه‌ای که بعدها دکتر سرورالدین به من گفت که در آن لحظه خاص صدای تو را می‌شنیدم.

کم‌کم هوشم به جا آمد و به خودم گفتم حالا ما چرا اینجا ایستاده‌ایم؟ دستم را تکان دادم، دیدم که دستم تکان می‌خورد. پایم را تکان دادم، دیدم تکان می‌خورد. نگاه به پشت سرم کردم، دیدم که دو درب سالن کاملا از بین رفته است. چون سالن دو درب داشت که به فاصله یک و نیم متری یکدیگر قرار داشت. حتی آن میزی هم که جلوی ما بود آن میز هم خورد شده بود. به همین دلیل اولین نفری که از سالن بیرون آمد من بودم.

*بعد از انفجار متوجه نشدید که کسی داخل اتاق بشود؟

نه کسی را ندیدم. فقط من از اتاق خارج شدم و در راه پله راننده‌ام را دیدم خیلی وحشت کرده بود. من یک بنز ضد گلوله داشتم، به راننده‌ام گفتم: سریع برو ماشین را بیاور. ماشین را از پارکینگ آورد و من سوار شدم و پشت سر من هم سرهنگ وحیدی که معاون هماهنگ‌کننده ستاد مشترک بود، او هم بیرون آمد و سوار ماشین شدیم و به بیمارستان پاستور در همان خیابان پاستور رفتیم. آنجا من احساس کردم که ممکن است در این بیمارستان هم از گروهای منافق حضور داشته باشند و مطلع باشند که من و سرهنگ وحیدی در آن جلسه حضور داشته‌ایم و زنده مانده‌ایم و ممکن است یک بلایی سر ما بیاورند. لذا سریع لباسم را درآوردم و آنرا تا کردم و گذاشتم زیر سرم. یکی دو انگشتر هم دستم بود، آنها را هم از دستم درآوردم. تمام دستم الان هم آثار سوختگی‌ روی آن است. به پرستار گفتم تا جاهای سوخته شده در بدنم را پانسمان کنند. گفتند که متاسفانه وسایل پانسمان نداریم. به راننده‌ام گفتم سریع برود و وسایل پانسمان را خریداری کند. هر جای بدن من که لباس روی آن قرار نداشت سوخته بود. ابرو، مژه، موهای سر و گردن، پشت دست‌هایم. حتی فاصله بین گتر شلوار و جورابم که باز مانده بود، سوخته بود. از همانجا با منزل بوسیله بی‌سیمی که داشتم و در ماشین بود تماس گرفتم و به همسر اطلاع دادم که در نخست وزیری انفجاری انجام شده و الان هم من بیمارستان هستم و هیچ‌طوریم هم نیست. در بیمارستان که بودم که یک یک افرادی که در جلسه حضور داشتند را به بیمارستان آوردند. فقط آقای وحید دستجردی، شهید باهنر و شهید رجایی و کشمیری را نیاوردند. جویای احوال آنها شدم؛ گفتتند که این‌ها را به بیمارستان دیگری برده‌اند. واقعیت این بود؛ برای اینکه ما وحشت نکنیم همه جریان را به ما نگفتند.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/

به هر صورت آنجا من احساس امنیت نمی‌کردم. چون ممکن بود هر لحظه بیایند و ما را آنجا ترور کنند. بنابراین به دکتر کیازند رئیس بیمارستان خانواده که با او آشنا بودم تماس گرفتم و گفتم یک اتاق برای من در بیمارستان خانواده آماده کند. برادر شهید نامجو، آقای رسول نامجو که او هم شهید شد بالای سر من آمد و سریع رفت از دانشکده افسری یک آمبولانس آورد و من را به بیمارستان خانواده منتقل کرد.
اول همه فکر می‌کردند که آقای کشمیری شهید شده و حتی اسمش را هم جزو شهدا آوردند. ولی بعدها که رفته بودند جلوی درب منزل‌شان که به خانواده او تسلیت بگویند، همسایه‌ها گفته بودند که این خانواده چند روز پیش خانه را تخلیه کرده و خانم و بچه‌هایش را به خارج فرستاده بود. البته عواملی از همان منافقین در تشکیلات خسرو تهرانی و نخست‌وزیری حضور داشتند که  تلاش‌شان این بود که کشمیری را به عنوان شهید معرفی کنند.

*بعضی از این افراد مدعی هستند که ما می‌دانستیم کشمیری کشته نشده و برای اینکه بخواهیم یک فرصتی برای خودمان ایجاد بکنیم؛ اعلام کردیم که کشمیری شهید شده تا بتوانیم دنبالش بگردیم. این به نظر شما ادعای درستی است؟

من این مطلب را خبر ندارم. ولیکن همان شب که ما در بیمارستان خانواده بودیم، همانجا به ما گفتند که آقای رجایی و باهنر به شهادت رسیدند و حتی از جنازه کشمیری هم یک مقدار خاکستر جمع کرده‌ایم و چیز دیگری باقی نمانده است. یعنی جنازه کشمیری پیدا نکردند و تنها اینقدر خاکستر در پاکت به عنوان کشمیری آوردند. ولی اینکه دیگر یک عده خبر داشتند و یک عده اطلاع و خبر نداشتند را من اطلاعی ندارم. اما این را می‌دانم منافقینی که اسمشان در کتاب «پرونده مسکوت» هم وجود دارد؛ اینها در صدد بودند که کشمیری را به عنوان شهید معرفی کنند تا هویتش مکتوب بماند.

*آقای وحید دستجردی چگونه به شهادت رسیدند؟

این گونه که به ما اطلاع دادند، بعد از انفجار او زنده بوده و تقریبا می‌خواسته که از درب اتاق بیرون بیاید اما موفق نمی‌شود و از بالکن پایین می‌پرد. دو سه روز هم آقای دستجردی در بیمارستان زنده بوده و بعد از آن ایشان به رحمت خدا رفتند.

*از کارمندان نخست وزیری کسی به کمک حاضرین در اتاق جلسه نیامده بود؟

کسی نمی‌توانست داخل سالن بیاید تا بخواهد کمک‌رسانی بکند. حتی در آسانسور یکی از کارمندان نخست‌وزیری که داشته پایین می‌رفته است برق آسانسور قطع می‌شود و او هم آنجا به رحمت خدا می‌رود.

* ادعایی در این میان وجود دارد که چند روز قبل از انفجار نخست وزیری نامه‌ای صادر شده و در آن نام چند نفر که کشمیری هم در میان آنها بوده است ذکر شده که به هیچ وجه آنها را تفتیش نکنند. حتی روز قبل از انفجار هم درگیری در نخست وزیر به همین دلیل ایجاد می‌شود. شما در این زمینه اطلاعاتی دارید؟

این نامه را آقای کامران (مسئول وقت حفاظت نخست‌وزیری) صادر کرده است. و اینکه نام کشمیری هم در بین آنها بوده یا نه را اطلاع ندارم. چون آنها اطلاعاتشان را به ما نمی‌دادند. همه این مسائل دو وجه دارد. یک وجه‌ش این است که فرض کنیم خسرو تهرانی، حسن کامران، محمد رضوی، بهزاد نبوی و... قصد خیانت داشتند و یک وجه‌ش این است که این‌ها عدم اطلاع و عدم تجربه داشتند. چون این کارها تخصصی است. یعنی کار اطلاعاتی اینجوری نیست که آقایی را مثلا از  دانشگاه بردارند و رئیس اطلاعا بکنند. این‌ کارها تخصص می‌خواهد و تجربه. سال‌ها باید روی این کار کرده باشند تا بتوانند یک کار اطلاعاتی انجام بدهند. البته من این وجه اول را احتمال نمی‌دهم که این‌ها قصد خیانت داشته باشند. اما روی عدم آگاهی، عدم تخصص و عدم تجربه‌شان من اصرار دارم.

* به نظر شما دلیل اصلی اینکه سازمان مجاهدین خلق یک مهره مهم خود که تا دبیری امنیت ملی کشور نفوذ کرده است را این گونه می‌سوزاند چیست؟

برای اینکه مهره‌هایی در آن جلسه از بین رفتند که خیلی ارزشش بیشتر از کشمیری بود. بعد هم منافقین می‌خواستند قدرت خود را به رخ نظام بکشند که بعد از فرار بنی‌صدر و رجوی از ایران یک جوی را به وجود بیاورد که ما کم آدمی نیستیم و قدرت داریم. می‎خواستند بگویند ما حزب جمهوری را منفجر کردیم، آقای قدوسی(دادستان کل کشور) را دفتر کارش از بین بردیم؛ دفتر نخست‌وزیری و رئیس جمهور و رئیس شهربانی را در یک روز از میان برداشتیم. بیشتر با این کارها به دنبال به رخ کشیدن قدرت خود بودند. سازمان‌ها بعضی وقت‌ها احتیاج به قدرت‌نمایی و تظاهر به نیرو دارند. ما در ارتش یک برنامه‌ای داریم که در زمان شاه انجام می‌شد؛ برای اینکه مردم را بترسانند یک عده سرباز مسلح را در چند کامیون می‌نشاند و در خیابان‌ها می‌گرداندند. به این کار می‌گفتیم تظاهر قدرت. اینجا هم منافقین می‌خواستند احساس قدرت‌نمایی کنند و به رخ همه بکشانند که ما این هستیم تا بعد مورد قبول صدام واقع شوند و تحت حمایت آمریکا قرار بگیرند. تا اثبات کنند ما اینقدر آدم‌های مهمی هستیم که این کارها را انجام داده‌ایم و می‌توانیم مثلا چه کار بکنیم.

*در این مدت که آقای کشمیری را دیدید او را چگونه فردی دیدید؟

کشمیری واقعا یک قیافه غلط انداز و ظاهرالصلاحی داشت. یعنی صورت سرخ و ریش توپی خیلی قشنگی و تقریبا همه ظواهر دینی را رعایت می‌کرد و در نماز جماعت شرکت می‌کرد. به گونه‌ای رفتار می‌کرد که هیچ وقت احتمال اینکه نفوذی باشد را نمی‌دادیم.

برای نمونه یک روایت را برای شما نقل می‌کنم. من که در اداره دوم بودم، یک اکیپ وسیعی را هدایت می‌کردم که چند نفر از آنها در همین سازمان منافقین و بقیه گروه‌ها نفوذ داده بودم و خیلی از اطلاعات را کسب می‌کردم. مثلا یکی از اطلاعاتی که من کسب کردم این بود که وقتی محمد هاشمی رفسنجانی رئیس صدا و سیما بود، متوجه شدیم که قرار است او را ترور کنند. سریع به او اطلاع دادیم که حواسش جمع باشد. یا آقای فلسفی را قرار بود همین منافقین ترور کنند که به او اطلاع دادیم. مثلا روز تنفیذ حکم ریاست جمهوری آیت الله خامنه‌ای در دفتر امام که صبح انجام شد؛ عصرش مسابقه فوتبال بین تیم‌های پرسپولیس با استقلال بود. در همان روز و در استادیوم آزادی منافقین تصمیم داشتند یک انفجاری را به وجود بیاورند و شاید هزاران نفر زیر دست و پا له می‌شدوند. ما این جریان را به تمام مقامات مسئول اطلاع دادیم و آنها جریان را کنترل کردند و این برنامه انجام نشد.

مقصود این است که من خودم این کار را انجام دادم و در این کار تجربه دارم و تقریباً این مسائل را می‌دانم. حالا برای کسی که بخواهد بشود یک عنصر نفوذی در مملکت؛ این‌ها آموزش کافی و لازم را دیدند.
مثلا حزب توده به دخترانی که می‌خواستند در سیستم دولتی استخدام شود؛ گفته بودند که شما مقنعه که می‌پوشید، چادر هم که می‌پوشید هیچ، موقعی که با شما مصاحبه می‌کنند، دختران مسلمان در چشم مصاحبه کننده نگاه نمی‌کنند و سرشان را زیر می‌اندازند، شما موقعی که به جلسه مصاحبه می‌روید در چشم‌ها مصاحبه کننده، نگاه نکنید.

کشمیری چگونه در جمهوری اسلامی نفوذ کرد/

*حدس شما بابت اینکه آن مقدار مواد منفجره را چگونه وارد نخست وزیری کردند؛ چیست؟

این را عرض کردم و دوباره می‌گویم که مواد منفجره را در ضبط صوت گذاشته بودند.

*مگر این ضبط صوت از نخست وزیری خارج می‌شد؟

بله. کشمیری آن را با خودش می‌برد و می‌آورد. اتفاقا همان روز حادثه که من با او وارد جلسه شدم ضبط صوت دستش بود. در آن ضبط صوت به نظر مواد منفجره جاسازی شده بود.

*شما در سال 65 توسط وزارت اطلاعات بازداشت می‌شوید. دلیل بازداشت همین پرونده نخست وزیری بود؟

 سال 65  وقتی به وزارت اطلاعات احضار شدم، به آنجا رفتم و بازداشت شدم. مشکل ما این بود که یک تعداد نامه‌هایی را یکسری از دوستان تهیه می‌کردند و  به مقامات مسئول کشور می‌دادند. گیرنده این نامه‌ها هم مشخص بود. سی الی چهل نفر از مقامات مسئول که برای آنها پست می‌شد. در آن نامه‌ها اجحافات، ناروایی‌ها و مشکلاتی که برای ارتش در جبهه‌ها به وجود می‌آمد را تذکر می‌دادند که مثلا چرا نسبت به فرمانده لشکر این گونه عمل شده است؟ اما هیچ وقت نسبت به امام و مسئولین و ادامه جنگ اعتراضی نداشتند. این‌ها اعتراض‌شان برخورد دیگران و ارتش در زمان جنگ بود که باید ارتش هشت سال بجنگند. اعتراض ما این بود. البته بعد از اینکه ما از زندان آزاد شدیم، مرحوم ظهیرنژاد نامه‌ای تهیه کرد و به خدمت مقام معظم رهبری رساند. در آنجا ذکر شده است که او گفته است: من این نامه‌ها را خوانده‌ام، هیچ‌کدامش در حد بازداشت، دادگاهی و زندان نبوده و حداکثر این‌ها باید یک تذکر می‌دادند. به این‌ها ظلم شده که این‌ها را به زندان برده‌اند. حتی تقاضا شد که من مجدداً به ارتش احضار بشوم و بیایم خدمت کنم و حتی خود مقام معظم رهبری دستور داده بودند که من به ارتش برگردم. الان هم افسرهایی که به خدمت مقام معظم رهبری می‌روند به من می‌گویند که حضرت آقا جویای حال من می‌شوند و لطف‌شان و محبت‌شان را به من دارند.
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۶
حسن حیدری

پخش مراسم تشییع پیکر شهید حججی از شبکه‌های سیما

شهید حججی

مراسم تشییع پیکر شهید حججی روز پنج شنبه ۹ شهریور ماه، همزمان با روز عرفه به صورت زنده از شبکه‌های سیما پخش می‌شود.

به گزارش مشرق،‌ با هماهنگی‌های انجام شده توسط شورای معارف سیما، مراسم تشییع پیکر شهید محسن حججی، مدافع حرم، به صورت زنده و مستقیم در روز عرفه از حرم مطهر رضوی از ساعت 14:30 به روی آنتن شبکه قرآن و دیگر شبکه های سیما می رود.

منبع: فارس
صفحه نخست روزنامه های چهارشنبه ۸ شهریور
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۵۶
حسن حیدری

 اسلامی

در مصاحبه با اسلامی درباره عملکرد دادستانی در اول انقلاب می‌خوانید: ماجرای تشکیل کمیته قلابی به اسم آیت‌الله طالقانی و کشف یک وانت قمه و پنجه بوکس طرفداران کاظم شریعتمداری.

به گزارش مشرق، با وجود تمام مسئولیت‌های مهمی که از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی داشته و امروز نیز در یکی از مناصب در خانه ملت مشغول به خدمت است اما ترجیح می‌دهد تنها به عنوان فرزند شهید صادق اسلامی و یار و همکار شهیدان قدوسی و لاجوردی شناخته شود. خودش هم‌پا و همگام پدر در تمام مراحل مبارزه پیش آمده تا جایی که در زندان شاه، منوچهری شکنجه گر ساواک به او می‌گوید" خانواده شما شجره خبیثه است!"

دکتر علیرضا اسلامی متولد 1337 در تهران در خانواده‌ای متدین و مبارز است. خانواده‌ای که نامشان با مبارزات پیش از انقلاب اسلامی و هیئت‌های موتلفه عجین شده است. پدرش شهید محمد صادق اسلامی است که به همراه شهید صادق امانی گروه شیعیان را برای مبارزه با حکومت پهلوی تأسیس کرد و پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور 2 سال زندان رفت و بار دیگر بعد از شهادت شهید اندرزگو به زندان افتاد و پس از پیروزی انقلاب به عضویت شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درآمد و نهایتاً در انفجار 7 تیر با مرحوم شهید بهشتی و یارانش، بهشتی شد.

شهید محمدصادق اسلامی پدر دکتر علیرضا اسلامی(نفر اول سمت راست) در حال اقتدا  به شهید رجایی

علیرضا اسلامی در ابتدای انقلاب به عضویت کمیته استقبال از امام خمینی درآمد. بعد از مدتی عضو شورای فرماندهی سپاهی شد که شهید محمد منتظری فرمانده آن بود. وی معاون شهید قدوسی در دادستانی انقلاب بود و بعد از دادستانی به نهاد ریاست‌جمهوری در دوران آیت‌الله خامنه‌ای رفت و هم اکنون در مجلس شورای اسلامی مشغول به فعالیت است.

 

در این میان هر کدام از این راویان در کسوت‌های مختلف در دهه 60 قرار داشته‌اند؛ به‌طور مثال یکی عضو تیم حفاظت مسئولین بوده، دیگری در مقام قاضی و حاکم شرع نشسته بود، آن یکی مسئولیت زندان اوین را به‌عهده‌ داشته و دیگری از مسئولان امنیتی وقت بوده است. این گفت‌وگوها و گزارش‌ها (از یک‌شنبه، 11 تیر) در قالب "پرونده دهه 60؛ یک دهه یک قرن" در سرویس سیاسی منتشر شده که می‌توانید برای خواندن آنها  را کلیک کنید.

متن پیش‌ِرو حاصل مصاحبه 3 ساعته با علیرضا اسلامی معاون وقت دادستان انقلاب است که از منظرتان می‌گذرد:

 برای ورود به بحث با این سوال شروع کنیم. با توجه به اینکه شما در دهه شصت مسئولیت‌هایی داشتید و با اتفاقات آن دهه از نزدیک آشنا هستید، می‌خواستم بدانیم به نظر شما این دهه چه ویژگی‌هایی داشت که مقام معظم رهبری تاکید کردند این دهه تحلیل و بررسی بشود تا جای جلاد و شهید عوض نشود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از فرصتی که لطف کردید در اختیار من قرار دادید، باید عرض کنم اگر انقلاب‌هایی که در تاریخ رخ داده است مانند انقلاب فرانسه، شوروی و الجزایر را بررسی کنیم مقطع اول آنها بسیار مهم و کارساز است که نشان‌دهنده گرایش، اهداف و جهت‌گیری آن انقلاب است که این انقلاب به کجا خواهد رسید. یکی از انقلاب‌ها، انقلاب اسلامی ایران بود.  حساسیت آن به دلیل شرایط زمانی خاص، از جهت جهانی و منطقه‌ای و همچنین وجود دو قطب مارکسیسم و کاپیتالیسم بود. وجود رهبری مانند امام خمینی (ره) یک انقلاب مردمی -نه نظامی و سیاسی و نه فقط فرهنگی و اقتصادی- به‌وجود آورد که مجموع اینها چیزی را به نام انقلاب اسلامی ساخته است.

از آن طرف چون این انقلاب مخالفین متعددی در حوزه‌های مختلف داشته است در واقع با تضادهایی روبرو شده است که هم از جانب بیرونی و درونی منافع آنها را تحت تاثیر قرار داده است. مثلا قبل از انقلاب زمانی که کنفرانس گوادلوپ را بررسی کنید خواهید دید که در آن کنفرانس وضعیت ایران، نفت و موقعیت ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک ایران را بررسی می‌کنند چه باید بکنیم و چه خواهد شد که وضعیت ایران خیلی برایشان مهم بوده و حتی لیستی را تهیه می‌کنند که بعداً به دست ما افتاد که افرادی را در چه سطوحی باید ترور کنیم که گروهک فرقان و مجاهدین خلق به دنبال اجرای آن لیست بودند.

** شناسایی 3 دسته از انقلابیون برای ترور

کسانی که باید ترور می‌شدند در چه سطحی بودند؟

یک سطح روحانیونی مانند شهید بهشتی، مرحوم مهدوی کنی و این نوع افراد، تیپ دیگر هم مبارزین قدیمی مانند شهید عراقی و لاجوردی و شهید اسلامی و گروه دیگر هم افرادی بودند که در مبارزات شناخته شده بودند که اسامی این سه گروه برده شده بود که باید ترور بشوند.

نکته دیگر در زمان انقلاب ما، حساسیت منطقه و شرایط داخلی ما بود که اگر بررسی کنید از جنگ‌ جهانی اول و تقسیماتی که ایران قبل از آن شده بود و قراردادهایی که میان روسیه و انگلستان، ایران تقسیم می‌شود که همه نشان از موقعیت حساس ایران دارد.

بعد از انقلاب نوع مخالفت‌ها و مبارزات گروهک‌ها را نسبت به رژیم جمهوری اسلامی و حملات بیرونی که در زمان جنگ بود دیدیم. مثلا وقتی من معاون شهید نظران دبیر شورای عالی دفاع در خصوص اسرای جنگی بودم، از 16 یا 17 کشور اسیر داشتیم. اسیر یعنی کسی که خط مقدم می‌آید و می‌توانیم او را اسیر کنیم حالا کشورهای دیگر هم پشتیبانی مالی، تسلیحاتی و شیمیایی می‌کردند. می‌توان گفت که یک اجماع جهانی علیه ایران شکل گرفته بود که تمام اینها نشان از حساسیت و مورد اهمیت بودن ایران دارد.

در بعد فرهنگی هم همینطور. من یک کار تحقیقی انجام دادم در حوزه "استراتژی نحوه مقابله با تحرکات بیگانه در حوزه فرهنگی" یعنی ماهواره، اینترنت و حوزه‌های نرم‌افرازهای الکترونیک. در این موارد هم بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که ماهواره و رادیوهای بیگانه چه اقداماتی با چه جهتی علیه ایران کار کردند و نشان از دشمنی عمیق و ریشه دار دارد. همچنین در حوزه مواد مخدر، فحشا و مشروبات الکلی نیز وقتی بررسی می‌کنیم  متوجه می‌شویم که مشروبات الکلی با چه قیمت نازلی در ایران نسبت به کشورهای دیگر جهان پخش می‌شود.

دهه شصت به دلیل اینکه دهه تثبیت انقلاب و مدیریت به دست امام خمینی است، استکبار جهانی تمام زور خود را به کار بست تا در حوزه‌های مختلف ما را به زانو در بیاورد. مسئله اینکه موقعیت ژئوپلتیکی که ایران دارد و تقریبا می‌توان گفت چهارراه جهانی شمال به جنوب و شرق به غرب است برای تردد هوایی و همچنین ذخایر استراتژیک که می‌تواند تامین کننده حدوداً 90 درصد منابع نفتی و گازی جهان باشد که تقریبا در منطقه و جهان از نظر ذخایر در رتبه اول قرار دارد.

**بازجوی ساواک گفت "شما شجره خبیثه هستید!"

با تشکر از تحلیل شما درباره دهه شصت، مبدا آشنایی شما با نهضت امام خمینی(ره) از چه زمانی آغاز شد. آیا حضورتان در نهضت به‌واسطه پدرتان شهید محمد صادق اسلامی بود؟

بله؛ قبل از پیروزی انقلاب وقتی در زندان بودم، منوچهری بازجوی زندان اوین به من گفت شما شجره خبیثه هستید.(باخنده) چون بستگان ما اکثرا مبارز و زندان رفته بودند و حتی به شهادت رسیده بودند یعنی اعدام شدند.

علت دستگیری و زندانی شدن شما پیش از انقلاب چه بود؟

قبل از انقلاب یک بار دستگیر شدم و هم فراری بودم. یک بار هم در جریان شهید اندرزگو به خانه ما ریختند و پدرم، من و اخوی و بستگانمان که در منزل بودند دستگیر کردند لذا اجمالا در جریان مبارزات بودم و به طبع پدرم نیز در جریان بودند. یک کتاب دارند که خاطرات شفاهی ایشان است که شهید مکتب امام خمینی نام دارد.

** پدرم اجازه ملاقات نداشت؛ تفسیر قرآن می‌کرد

آن چیز که برای من قابل لمس بود واقعه 15 خرداد بود. بچه بودم و همراه عمه‌ام به روضه رفته بودیم و بعد درگیری در تظاهرات 15 خرداد شرکت کردیم تا اینکه پدرم در جریان ترور منصور دستگیر شد و شورای مرکزی موتلفه اسلامی به 2 سال زندان محکوم شد. در این مدت به زندان رفت‌وآمد داشتیم. پدر یک مدت که در زندان قزل قلعه بود اجازه ملاقات نمی‌دادند، بعد در زندان عشرت آباد در انفرادی بودند و بعد زندان قصر منتقل شدند تا سال 46 که آزاد شد. در جریان مبارزات، پدرم را بارها ساواک می‌خواست.

در جلسات شهید بهشتی و مکتب قرآن، پدرم تدریس قرآن می‌کردند. بحث‌های تفسیری داشتند مثلا منزل حاج محسن رفیقدوست برگزار می‌شد و من هم همراه پدرم می‌رفتم یا مثلا هیئت انصار الحسین می‌رفتیم که مبارزان معمولا حضور داشتند مثل آقای معادی‌خواه؛ سخنران هم آقای هاشمی و مهدوی کنی بودند. برادر آقای موحدی کرمانی هم که فوت کردند سخنران هیئت‌های خانوادگی ما بودند.

وقتی که می‌خواستم مرجع تقلید انتخاب کنم با تحقیقی که کردم امام خمینی را انتخاب کردم. جلسات شهید بهشتی با 15 نفر از یارانشان که بعضا مواقعی در منزل ما برگزار می‌شد که پدرم، شهید رجایی، محسن رفیقدوست و حاج محمود کریمی، آقای مقصودی، سعید محمدی و آقای نیکنام در کل 10 - 15 نفر بودند که شهید بهشتی بحث‌هایی را مطرح می‌کردند که بعداً به نام کتاب شناخت اسلام چاپ شد.

من در جلسات مکتب صادقیه هم شرکت می‌کردم با مبارزات آشنا بودم و در بازار هم فعالیت می‌کردم. چندجا شاگرد بودم مثلا یکی از اساتیدم را دستگیر کرده بودند به خاطر توزیع رساله حضرت امام و کتاب ولایت فقیه که من مغازه ایشان را اداره می‌کردم که انتشارات اسلامی نام داشت.

تسنیم: در کتاب "خاطرات احمد احمد"(از مبارزان پیش از انقلاب) آمده است که منزل شما خانه امن مبارزین بود و این افراد رفت‌و آمد داشتند.

بله؛ مثلا مرحوم مخبری از مبارزان مسلح هم کلید داشتند و منزل ما می‌آمدند. چون پدرم در جریان نهضت انقلاب عضو شورای مرکزی موتلفه بودند. جلسات در منزل ما تشکیل می‌شد و سران راهپیمایی‌ها در منزل ما جمع می‌شدند که 40 نفر می‌شدند چون پدر من مسئول انتظامات بود. اکثرا خانه ما جمع می‌شدند مثل شهید بروجردی حتی سعید حجاریان.

** اولین دیدار با آیت‌الله خامنه‌ای در ایرانشهر

پدرم قبل از حزب موتلفه، عضو نهضت آزادی بود و با افراد زیادی ارتباط داشت. یکی از علما شهید علی اندرزگو بود که به دنبال تهیه سلاح برای جلسه به شاه و کاخ شاه بود. این ترددها باعث می‌شد که ما در جریان امور باشیم. به من هم ماموریت می‌دادند مثلا یک بار پیش مقام معظم رهبری رفتم زمانی که ایشان در ایرانشهر بودند تا برایشان پول و اعلامیه ببرم.

یک بار هم در خیابان به من مشکوک شدند و به خانه ما ریختند و بازرسی کردند و بعد هم در جریان شهید اندرزگو، ریختند خانه ما و دستگیرمان کردند. در مبارزات مسلحانه هم حضور داشتم. این موارد سبب شد که انقلاب که پا گرفت ما در کمیته استقبال باشیم چون پدرم عضو شورای استقبال بود در مدرسه رفاه شبانه روز فعالیت می‌کردیم.

قبل از انقلاب مشخصاً چه زمانی دستگیر و به کجا منتقل شدید؟ آیا در زندان از مجاهدین خلق(منافقین)‌ شناخت و با آنها مراوده‌ای هم داشتید؟

بله؛ دستگیری دوم من 2 شهریور 57 بود و شبی که آقای اندرزگو شهید شد، ساواک به خانه ما ریخت و تمام مردها را بازداشت کردند که من و پدرم و برادرم و شوهر عمه‌ام و شوهر دخترعمه‌ام بودیم. بعضی‌ها را بردند کمیته ولی من و پدرم را بردند اوین که 2 ماه انفرادی بودیم و بعد از اینکه تکلیفمان روشن شد به بند عمومی منتقل شدیم که در آنجا مهدی ابریشمچی و چند نفر دیگر از مجاهدین هم بند 2 اوین بودند.

** پدرم بعد از تغییر ایدئولوژی مجاهدین خلق گفت همکاری با سازمان حرام است

من از قبل نسبت به مجاهدین شناخت داشتم. آقای احمد احمد که خانه ما رفت و آمد داشت از انحراف و تغییر ایدئولوژی مجاهدین که طی بیانیه‌ای اعلام کرده بودند، برای ما گفته بود. حتی در خاطرات  آقای رفیقدوست آماده است که اولین نفر آقای اسلامی بود که به من از این تغییر ایدئولوژی خبر داد و یک صبح زودی به دیدار من آمد و گفت از الان به بعد همکاری با سازمان حرام است که من فکر کردم مبارزه سخت شده و اسلامی بریده است اما بعدا که زندان افتادم فهمیدم که اسلامی درست می‌گفت. لذا به خاطر همراهی که با پدرم داشتم نسبت به مجاهدین آگاهی داشتم. در بازار هم که بودم افرادی به دنبال این بودند که من را به سازمان ببرند. یکی فردی به نام "انصاریون" بود که رئیس شاخه جوانان مجاهدین بود که بعدا در زندان خودکشی کرد و دیگری "حسین قانع" نام داشت که اعدام شد اما به علت اینکه آگاه شده بودم نسبت به این موضوع واکسینه بودم.

**رفتارهای غیرخَلقی همسر مریم رجوی در زندان

آیا با اعضای مجاهدین خلق در زندان بحث خاصی داشتید؟

بله ولی بسیار کم چون زیر بار نمی‌رفتند و اینکه ما در بندی بودیم که اکثرا روحانی بودند. حدودا 90 نفر روحانی و تعدادی از مجاهدین خلق مثل مهدی ابریشم‌چی و تعدادی از نیروهای شهید اندرزگو در بند ما بودند. در بهداری آیت‌الله منتظری را دیدم و همچنین در اتاق ملاقات بعضی سران مجاهدین را می‌دیدم.

روزی از ابریشم‌چی(همسر اول مریم رجوی) پرسیدم چرا شما را گرفتند گفت من چند تا کتاب داشتم به خاطر همین من را گرفتند که به او گفتم این مدت زمانی که شما محکوم شده‌اید با این حرف شما تطبیق ندارد.

من آن موقع در بند مسئول توزیع اقلامی مانند شکر، قند و حتی سیگار بودم. سیگارهای آن موقع اشنوی ویژه و هما بود اما برای ابریشم‌چی باکس سیگار وینستون از بیرون می‌آوردند یا لباس مخصوص چینی‌ها را می‌پوشید که این رفتارهایش غیرخَلقی بود و برای من سوال بود. در هر صورت بحث‌های ایدئولوژیک در زندان کمتر می‌شد. 

یکی از بحث های آن زمان در زندان بحث فتوای گروهی از علما برای اعلام موضع علیه مجاهدین بود که بعدها به اصحاب فتوا معروف شدند که اعلام کردند از نظر شرعی مجاهدین مارکسیست نجس هستند. این فتوا در زمانی که شما در زندان بودید رعایت می‌شد؟

بله رعایت می‌شد. گروهی از فجر اسلام مسئول توزیع غذا بودند که آقای حسن اسلامی و حسین فدایی را به یاد دارم که غذای مسلمانها و مارکسیست‌ها را جدا جدا می‌دادند.

معروف است واژه امام را اولین بار آقای حسن روحانی نسبت به آیت‌الله خمینی در چهلم فوت حاج آقا مصطفی در مسجد ارک تهران بیان کردند یا جای دیگر خواندم که استاد محمدرضا حکیمی اولین بار از واژه امام در نوشته‌های خود استفاده کردند با این حال در جایی دیگری دیدیم که اولین بار پدر شما در مراسم یادبود حاج آقا مصطفی در صحن حرم شاه عبدالعظیم، حاج آقا روح‌الله را امام خمینی خطاب کردند؟ این موضوع درست است و آیا اولین نفر پدر شما از این واژه استفاده کرد؟

بله؛ بعد از فوت حاج آقا مصطفی خمینی یک مجلس در حرم عبدالعظیم گرفته شد که جبهه ملی و نهضت آزادی هم قرار بود بیایند اما نیامدند و پدر ما هم آنجا بودند و دعا خواندند و تعبیر امام خمینی را بیان داشتند.

یعنی پدر شما قبل از آقای روحانی تعبیر امام را بیان کردند؟

بله؛ چون مجوز مراسم مسجد ارک را هم که آقای حسن روحانی در آنجا سخنرانی کرد، پدر من گرفتند و باید از کلانتری مجوز گرفته می‌شد. حتی امضای 50، 60 نفر از علما مانند عمید زنجانی و محلاتی بعد از مراسم ارک را هم پدر من گرفتند- برای بیانیه‌ای که آخر مراسم تهیه شد- البته آقای پور استاد که مدتی هم نماینده مجلس بودند همراه پدرم مجوز را گرفته و آقای روحانی را برای سخنرانی دعوت کردند و خودشان هم دم در مسجد ایستادند. در واقع دو ختم برگزار شد یکی مسجد جامع بازار و دیگری مسجد ارک بود که آقای روحانی سخنران بودند و چون نوار جلسه تکثیر و پخش شد این به اسم آقای روحانی معروف شد.

** به پیشنهاد چه کسی امام به مدرسه رفاه رفت؟

 شما در کمیته استقبال از حضرت امام هم عضویت داشتید. شاید کمتر درباره این کمیته و نحوه ساماندهی آن گفته شده باشد. با اکثر مسئولان فعلی نظام هم که صحبت می‌کنیم همه به نوعی می‌گویند ما عضو کمیته استقبال بودیم(باخنده). این کمیته از چه تعداد افراد تشکیل می‌شد. نقش شما چه بود؟ زمانی که امام به ایران آمدند انتخاب مدرسه رفاه از سوی چه کسی پیشنهاد شد؟

زمانی که امام از نجف به پاریس رفتند، به ایران پیغام دادند که می‌خواهم به ایران بازگردم و یک جایی را در مرکز شهر که تشریفات هم نداشته باشد را پیش‌بینی کنید که جلسه تشکیل شد و مرحوم شفیق مدرسه رفاه را پیشنهاد کردند. افراد دیگری هم بودند که جاهای دیگری را پیشنهاد می‌کردند ولی چون مدرسه رفاه برای مجموعه شهید بهشتی حدودا مرکز شهر و اتاق‌های خوبی داشت، انتخاب شد. به خدمت امام عرض کردند که امام موافقت کردند لذا ما از چند ماه قبل از ورود امام در مدرسه رفاه مستقر بودیم تا کارهایی که لازم بود انجام دهیم.

** حضور 60000 نفر در کمیته استقبال از امام

یکی انتظامات بود. برای انتظامات از نیروهایی که می‌شناختیم و معرفی می‌کردند شبکه‌ای ایجاد شد که بیش از 60000 نفر شناسایی شدند و بازوبند پارچه‌ای که روی آن مهر خورده بود و عنوان انتظامات مراسم استقبال امام نام گرفت. وقتی که پرواز امام به تعویق افتاد برای اینکه کسی نفوذ نکند تمام بازوبندها را جمع کردیم و بازوبند جدید برای 60000 نفر درست کردیم که این نیروها مسیر فرودگاه تا دانشگاه و از آنجا تا میدان شوش و تا بهشت زهرا در دوطرف خیابان پوشش می‌دادند که یک وقت ساواک، مخالفان و گارد حمله نکنند و مراقب مردم باشند تا مسیر بسته نشود.

نیروهای دیگر هم برای سرود و تبلیغ و تظاهرات جا و پلاکارد نیاز داشتند و نیروهایی که از شهرستانها هم می‌آمدند در خانه‌ها اسکان داده می‌شدند، همچنین غذاها هم از  شهرستانها ارسال  می‌شد و در خانه‌های اطراف مدرسه رفاه که برای آقای توسلی بود، دپو می‌شد. از همسایه‌ها هم چند خط تلفن گرفتند تا بتوانند تلفن‌ها را جوابگو باشند و شرایط اینگونه بود.

ارتش و ساواک تهدیدات شدیدی داشتند چند بار هم تهدید کردند که حمله می‌کنند. من و پدرم از هم وداع کردیم و به هم اصرار می‌کردیم که شما بروید خانه ما اینجا می‌مانیم برای نگهداری و پاسداری از مدرسه رفاه که در آخر به امر پدر من و برادر به منزل رفتیم. البته با چوب در پشت بام‌ها پاسبانی می‌دادیم اسلحه هم بود ولی استفاده نمی‌کردیم و مخفی بود. گروه شهید بروجردی و رفیق‌دوست سلاح داشتند و مسلحانه حمایت می‌کردند. غذاهای ساده‌ای مثل سیب‌زمینی هم به ما می‌دادند.

صحنه‌ای از حضور مردم در خیابانها برای استقبال از امام خمینی(ره)

بهشت زهرا را از یک هفته قبل آماده کرده بودیم. بلندگو سیم‌کشی شده و چند نفر مراقب بودند که سیم‌ها را قطع نکنند و بلندگوها را نبرند. شب قبل از آمدن امام من برای 4 هزار نفر که در بهشت زهرا ساکن بودند غذای نان و پنیر و پتو بردیم. کسانی بودند که برای برنامه‌های اجرا دعوت شده بودند. بعدا که پادگان ها و کلانتری‌ها توسط مردم گرفته شد، سلاح‌ها و امکانات که به دست آمده بود را در مدرسه رفاه دپو کردیم. برخی ساواکی‌ها و روسای کلانتریهاکه وابسته به رژیم بودند را دستگیر و زندانی کردیم.

در روز بازگشت امام برای پوشش راه از فرودگاه تا بهشت زهرا از ماشین‌های جیپ وزارت نیرو استفاده کردیم چون جیپ‌ها بی‌سیم داشتند و ارتباط بین ماشین‌ها در تمام مسیر برقرار بود. من و مهندس علاقه‌مندان که در وزارت آموزش و پرورش بود، مسئول میدان شوش تا بهشت زهرا بودیم.

امام خمینی در مدرسه رفاه در دیدار با مردم

** زندانی شدن 200 سرکرده رژیم پهلوی در زیرزمین مدرسه رفاه/هویدا و نصیری کجا نگهداری می‌شدند؟

بعد از مراسم که امام در مدرسه رفاه اسکان پیدا کردند، از سرکرده های نظام پهلوی حدود 200 نفر در زیرزمین مدرسه رفاه زندانی بودند که بعد هم اعلام کردند هویدا هم دستگیر شده ما هویدا و نصیری را در اتاق مخصوص مدرسه رفاه فعلی نگهداری و محاکمه کردند که عکس‌هایش موجود است. خسرو داد هم چون از نظر جسمانی قوی‌ بود در یک اتاق نگهداری می‌شد و آقای پورجمعه که خلبان بود با یک یوزی از او مراقبت می‌کرد. هویدا هم اول رفاه بود ولی بعد به زندان قصر منتقل شد.

** بختیار از مرز بازرگان فرار کرد!

همان ایام می‌گفتند بختیار را هم دستگیر کردند آقای بازرگان به خاطر آشنایی که با ایشان داشت او را فراری داد. روزنامه‌های آن زمان هم تیتر زدند "بختیار از مرز بازرگان فرار کرد." اما معلوم نبود این حرف تا چه حد درست است.

با هویدا و دیگر افراد دیدار و گفت‌وگویی نداشتید؟

نه من در بخش سلاح بودم و آنجا با دو نفر روزی 30 عدد ژ 3 و 2 تیربار سر هم می‌کردیم و همان جا امتحان می‌کردیم و به نیروها برای حفاظت از مراکز مهم مثل صدا و سیما می‌دادیم. در 10 روز اول دهه فجر انقلاب، کار من صرفا این بود.

**اولین مسئولیتم عضویت در شورای فرماندهی "پاسا" بود

شما مدتی در دادستانی انقلاب، معاون شهید قدوسی بودید. مبدأ آشنایی شما با شهید قدوسی از کجا بود؟ قبل از حضور در دادستانی جای دیگری مشغول به کار بودید؟

بعد از استقرار امام، من مسئول انتظامات مدرسه علوی بودم. از پدرم پرسیدم الان تکلیف من چیست؟ که پدرم گفت از آقای مهدوی سوال کن. پیش آقای مهدوی کنی در کمیته مرکزی انقلاب رفتم و سوال کردم که ایشان گفتند الان محمد منتظری فرمانده سپاه شده و نیرو لازم دارد. شما برو سپاه که بلافاصله با موتور به سپاه که ساختمانش در اداره گذرنامه فعلی در خیابان ستارخان بود، رفتم. 

"هانی الحسن" سفیر فلسطین هم آنجا بود. محمد منتظری همان جا روی یک برگه حکم برای من نوشت چون من و پدرم را می‌شناخت، من را به عنوان معاون خود انتخاب کرد و از همان موقع کار خود را شروع کردم. بعد شورای فرماندهی تشکیل شد که من عضو شورای فرماندهی بودم. اسم سپاه محمد منتظری "پاسا" بود.

اعضای شورای پاسا، سید مهدی هاشمی، عباس دوزدوزانی، محمد منتظری، آقای صلواتی و چند نفر دیگر بودند. از گروه "العاصفه" فلسطین یک عده به ایران برای تربیت نیرو آمده بود. من مسئول گزینش بودم و نیروها را جذب کردیم و در همان ساختمان پاسا آموزش می‌دادند. یک گروه فشرده آموزشی می‌دیدند که 2 ماه طول می‌کشید و به عنوان نیروهای پاسدار و نیروهای دیگر که آموزش‌های بلند مدت می‌دیدند که به عنوان فرماندهان انتخاب شدند که زیر نظر نیروهای الفتح آموزش می‌دیدند. محمد منتظری با نیروهای الفتح از قبل آشنایی داشت. نهضت آزادی چون با محمد منتظری مخالف بودند در شورای انقلاب علیه ایشان خیلی صحبت کردند که قرار بر این شد آن سپاه را از محمد منتظری بگیرند و به نفر دیگری بدهند که به آقای لاهوتی دادند.

همه این سپاه‌ها برای قبل از 2 اردیبهشت 58 بود که سپاه اصلی تشکیل شد؟

بله، آقای لاهوتی و 3 گروه دیگر هم سپاه بودند. یک گروه در سلطنت آباد(خیابان پاسداران)، یک گروه در دژبان مرکز و گروه دیگر هم تحت فرماندهی ابوشریف و منصورون بود که قرار بر این شد یک گروه شوند و فرماندهان نیز طبق برنامه‌ای که خودشان تعریف کردند انتخاب شد. وقتی پاسا منحل شد، محمد منتظری به سمت کارهای فرهنگی رفت و یک مجله فارسی - عربی به نام الشهید را چاپ کرد. مدتی با ایشان همکاری کردم بعد به سپاه سلطنت‌آباد رفتم به نیروهای آنجا آموزش سیاسی می‌دادم و از آنجا به دادستانی رفتم. موتلفه اسلامی یک جلسه‌ای داشت که 50 نفر در این جلسات شرکت می‌کردند و آن هم به برکت وجود امام بود که انسجام خود را حفظ کنند.

در یکی از جلسات هفتگی که در منزل آقای حائری‌زاده تشکیل شد من همراه پدرم رفتم ، آنجا به من گفتند شهید بهشتی گفتند که به کمک شهید قدوسی که تازه دادستان انقلاب شده است بروید. من و چند نفر دیگر که انتخاب شده بودیم پیش شهید رفتیم که ایشان ساختار سازمان را توضیح دادند و گفتند می‌خواهیم این کارها را انجام بدهیم که بر اساس آن تقسیم وظایف انجام شد که بنده معاونت بایگانی و تحقیقات شهید قدوسی شدم.

آقای مهندس جولایی معاون اداری - مالی شدند، آقای آل احمد به عنوان معاون تدارکات آقای نظران رئیس دفتر شهید صدوقی شدند و بعد آقای لاجوردی و قدیریان هم اضافه شدند که آقای قدیریان معاون اجرایی شدند و آقای لاجوردی دادستان تهران شدند. 

 آن زمان دادستانی واحد اطلاعات نداشت؟

خیر، همین بخش‌هایی که گفتم بود. مثلا تحقیقات دادسرا بود که 20 نفر بودند که پرونده را بررسی می‌کردند و حکم می‌دادند تا به دادگاه برود یعنی تقریبا نقش دادسرا و بازجویی و اطلاعات در واحد تحقیقات بود و پس از این مرحله پرونده فرد به برای صدور حکم به دادگاه می‌رفت.

** دستگیری فراماسونها توسط دادستانی

اولین موارد مهمی که در دادستانی با آن مواجه شدید چه در حوزه امنیتی و چه در حوزه‌های دیگر چه بود؟

موضوع انقلاب که مطرح شد بالطبع اولین نفراتی که موضوع قضایی آنها مطرح می‌شود سران رژیم گذشته بود که دستگیر شده بودند و بازجویی و محاکمه شوند و حکم آنها صادر بشود و در نهایت حکمشان اجرا بشود.

شهید قدوسی اولین دادستان انقلاب

روسای کلانتری‌ها، سران حکومت نظامی‌ها، سران ارتش بعضی از وزرا از جمله کسانی بودند که دستگیر شده بودند و عده‌ای هم فرار کرده بودند. این افراد در مرحله اول بودند. بخش دیگر که یک مقدار فعال شد و ما شروع کار کردیم فراماسونرها بود یعنی لیستی از فعالیت فراماسونرها را به دست آوردیم و شروع به تعقیب و دستگیری این افراد کردیم.

این لیست شامل چه اشخاصی می‌شد؟ سران رژیم گذشته یا...

همه تیپ آدم در این لیست بود. این مرحله هم که در حال اجرا بود و بعد از آن 2 و 3 حادثه خاص اتفاق افتاد که یکی مربوط به گروههای چپ بود. در این فاصله من از شهید قدوسی جدا شدم به خدمت حضرت آقا رفتم که شهید قدوسی مرا صدا کرد و گفت امام دستور دادند که مطبوعات ضد انقلاب را جمع کنید من هم شما را معرفی کردم آیا قبول می‌کنید که من گفتم به 3 شرط قبول می‌کنم که نیروهایش را خودم جذب کنم و پرداختی را خودم انجام بدهم و جایش را هم انتخاب کنم که آقای قدوسی قبول کردند. چون ایشان هنوز به من اعتماد کامل نکرده بود.

زمانی که معاون شهید قدوسی بودم وقتی احکام را برایشان می‌بردم می‌خواندند، امضا می‌کردند بعد من تایپ می‌کردم و دوباره می‌آوردم، می‌خواند و امضا می‌کرد تا احکام صادر بشوند. من به آقای قدوسی گفتم حاج آقا این کار خیلی وقت شما را می‌گیرد اگر بخواهم هر کدام را توضیح بدهم اگر اجازه بدهید حکم آخری یعنی وقتی تایپ شده را برایتان بیاورم تا امضا کنید که ایشان گفتند من باید اعتماد کنم. گفتم کافی نیست که شهید بهشتی من را معرفی کرده؟ گفتند چرا ولی من هم باید خودم اعتماد کنم. 15 روز دیگر ماندم که شد یک ماه از ایشان سوال کردم نظرتان چیست که دوباره گفتند من باید اعتماد کنم؛ ایشان خیلی دقیق بود.

من دوباره شروع به کار کردم که در این مرحله با گروهک‌های پیکار، آرمان مستضعفین، چریک‌های فدایی خلق و مجاهدین مواجه شدیم. مجاهدین خلق در اوایل فعالیتشان آزاد بودند ولی از 30 خرداد که وارد فاز نظامی و مسلحانه علیه نظام اسلامی شدند و درگیری و ترور را شروع کردند نسبت به آنها دادستانی حساس‌تر و فعال‌تر شد و شروع به مقابله کرد.

** ضربه دادستانی به مطبوعات ضدانقلاب؛ از بستن چاپخانه تا کشف خانه‌ تیمی

به حکم شهید قدوسی برای خودتان درباره روزنامه‌ها و نشریات اشاره کردید. مشخصاً این ماموریت شامل چه مواردی می‌شد؟

مطبوعات ضد انقلاب و وابسته را یکی یکی پیدا کردیم، چاپخانه و خانه‌های تیمی‌شان را پیدا کردیم و تقریبا سر شاخه‌ها را دستگیر کردیم و یک وظیفه به وظایف دادستانی اضافه شد که همین بود. وزارت ارشاد آن زمان در اختیار نهضت آزادی و آقای میناچی بود و آنها کنترلی بر مطبوعات نمی‌کردند لذا از آن به بعد برای چاپ کتاب‌ها هم به ما مراجعه می‌کردند و از دادستانی مجوز می‌گرفتند. کتاب را می‌خواندیم و مجوز می‌دادیم.

**ورود کانتینری کتاب‌های مارکسیسمی از شوروی و آلمان به ایران

در گمرکات از کشورهای شوروی و آلمان کتاب‌های مارکسیسمی را کانتینری می‌آوردند -که چاپ مسکو و برلین بود و سفارتخانه‌ها و گروهک‌ها سفارش داده بودند- کشف می‌کردیم و خبری می‌کردیم و نمونه‌هایی از آن را نگه می‌داشتیم. بعد به شهرستانهای لاهیجان، لنگرود که محل چاپخانه بود رفتیم و چاپخانه‌های چاپ اعلامیه را نیز کنترل کردیم.

کار دیگری که دادستانی مجبور شد انجام دهد این بود که آن موقع مجوز حمل سلاح را ارتش می داد به طبع ممکن بود دقت‌های لازم نشود چون ارتش نوپا بود لذا تمام مجوزها را ابطال کردیم و قرار بر این شد که برای گرفتن مجوز به دادستان مراجعه کنند بنابراین مجبور شدیم بخشی را برای دادن مجوز سلاح بوجود آوردیم و همچنین برای مواد منفجره (ناریه) و محترقه نیز بخشی را ایجاد کردیم تا کنترل شود. مورد دیگری که دادستانی مجبور شد به آن ورود کند، "پُست" بود چون در "پُست" چیزهایی را ضد انقلاب به خارج می‌فرستادند که باید در دادستانی کنترل و رصد می‌شد.

** روزانه یک کامیون مشروب در بیابان خالی می‌کردیم

این موارد در واحد تحقیقات دادستانی که شما بودید بیشتر متمرکز بود یا در کل دادستانی؟

در واحد اجرایی این موارد را زیر نظر داشتیم. یکی از مواردی که شهید قدوسی به من حکم دادند بازرسی گمرکات بود و در گمرک‌ها یکسری موارد بود که از قبل انقلاب باقی مانده بود مانند مشروبات الکلی که روزانه یک کامیون مشروب را در بیابان‌ها خالی می‌کردیم و شیشه بطری آنها را بر می‌گرداندیم چون شرعا اشکال داشت شیشه آن را بشکنیم به خاطر اینکه صاحب داشت و فقط مشروب را خالی می‌کردیم و بخش دیگر اسلحه و مهمات بود که برای پهلوی‌ها بود که تمام آن را ثبت و ضبط کردیم. یک بخش مواد مخدر بود که آقای خلخالی به عهده داشت که بعد از برکناری ایشان بچه‌های دادستانی تمام مواد مخدر را بار زدند که دو کامیون شد و به دادستانی آوردند. بخش دیگر وسایل و قطعات مهم بود مانند قطعات هلیکوپتر و سدسازی در گمرکات بود که ثبت و ضبط شد.

** کشف جعبه‌های آکبند اسلحه کمری با صدا خفه کن وابسته به بنی‌صدر

در یک مورد گزارش از گمرک فرودگاه مهرآباد آمد که جعبه‌های مشکوکی وارد شده وقتی رفتیم دیدیم جعبه‌های‌ آکبند که کلاشینکف نو در آنها است که ثبت و ضبط کردیم اما نیروهای بنی‌صدر در ریاست جمهوری گفتند که این اسلحه‌ها برای گارد ریاست جمهوری است و یک کیف اسلحه کمری ماکاروف و تعدادی صداخفه کن هم بود و دادستانی ضبط کرد و به بنی‌صدر نداد. چون برای آن موقعی بود که بنی‌صدر با مسعود رجوی یک قرارداد بسته بود که مسعود رجوی و نیروهای سازمان مجاهدین به عنوان گارد حفاظت ریاست جمهوری در خدمت بنی‌صدر باشند که این یک پوشش بود چون مجوز حمل سلاح داشتند و می‌توانستند همه جا رفت وآمد داشته باشند. البته آنها سلاح و مهمات خیلی داشتند. 

** مکانی که بنی‌صدر پس از عزل در آن مخفی شد

دوره‌ای که شهید قدوسی برای شما حکم زدند چه مدت زمانی را در بر می‌گرفت؟

از ابتدای انقلاب تا آبان ماه سال 60 چون من شهریور ماه به حج مشرف شدم و رای ریاست جمهوری را در حج دادم و بعد از اینکه برگشتم‌ آیت الله خامنه‌ای من را دعوت کردند دفترشان و به من گفتند در گزینش دفتر من فعالیت کنید که من گفتم در دادستانی هستم فرمودند نصف روز آنجا باش و نصف روز در گزینش ریاست جمهوری که از آبان سال 60 به صورت کامل رفتم ریاست جمهوری و کار خودم را در دادستانی پایان دادم.

یک کار دیگری که شهید قدوسی به من محول کرد تعقیب و مراقبت از بنی‌صدر در زمان اختفا پس از برکناری از فرماندهی کل قوا بود. به آقای قدوسی گفتم می‌خواهید دستگیرش کنید که گفتند نه! امام گفته تا وقتی رئیس‌جمهور قانونی است دستگیر نشود فقط ببینید کجا می‌رود چکار می‌کند؟ این موضوع مربوط به قبل از رای عدم کفایت مجلس به او بود که چند وقت مخفی شده بود. خانه‌ای که در آن بود را پیدا کردیم. خیابان شریعتی طرف ایرانشهر بود که وقتی خانه را پیدا کردیم کار را تحویل سپاه دادیم.

** کشف یک وانت قمه و پنجه بوکس طرفداران شریعتمداری

یک جریان دیگری که اتفاق افتاد جریان حزب خلق مسلمان بود که می‌خواستند در قم یک بلوایی راه بیندازند و مقلدین آقای شریعتمداری را به قم فراخوان کردند. دادستانی برای اینکه مشکلی پیش نیاورد ورودی قم را کنترل کرد مثلا من مسئول ورودی اراک به قم بودم و تمام ماشین‌هایی که از شب قبل می‌خواستند وارد قم شوند را کنترل و بازرسی می‌کردیم. وقتی که من بودم یک وانت اسلحه و چوب و چماق و قمه و پنجه بوکس را کشف کردیم قرار بود در حمایت از شریعتمداری بلوا کنند که امام پیام داد اگر عکس من را هم پاره کردند به آنها کاری نداشته باشید که این فتنه هم خنثی شد. از این نوع مقابله‌ها دادستانی‌ها زیاد داشت.

یا در نمونه‌ای دیگر طرفداران و دفتر آقای طالقانی از اول انقلاب یک کمیته‌ای را تشکیل داده بود که بعضی‌ها به اسم ایشان کارهایی انجام می‌دادند. در همان خیابان شریعتی و ایرانشهر بود که مستقل از کمیته انقلاب عمل می‌کرد که دادستانی آنجا را گرفت. 

** ماجرای تشکیل کمیته قلابی به اسم آیت الله طالقانی

توسط  مجتبی پسر آیت‌الله طالقانی اداره می‌شد؟

پسر آقای طالقانی نبود اما آدم‌های بی بند و باری آنجا بودند. به اسم آقای طالقانی اموال و وسایلی که مردم می‌دادند را برای حزب کومله کردستان می‌فرستادند. در آنجا بی‌سیم‌ برای شنود، ماشین، مشروب و تریاک کشف کردیم.

یکی دیگر از کارهای دادستانی، به دلیل توقف فعالیت‌های شهربانی که  به خاطر نبود اعتقاد و مشکلات موجود، کسی نبود که شهر را کنترل کند لذا ما یک گشت شب برای مقابله با ضد انقلاب درست کردیم و تحت معاونت اجرایی که مرحوم قدیریان مسئول معاونت اجرایی بود افرادی که مورد وثوق بودند را مانند کسانی که ماشین داشتند آموزش نظامی می‌دادیم  و با اسلحه و حکم دادستانی و با ماشین شخصی در تهران و در یک منطقه  نقشه مشخص گشت می‌دادند. که نیروهای مردمی بودند و چند هزار نفر می‌شدند که خارج از  کار کمیته فعالیت می‌کردند.

یا در همان زمان کنترل فرودگاه و پروازهای که وارد و خارج می‌شدند دست دادستانی بود. دو مشکل بود که اول اموالی را خارج نکنند و اینکه ضد انقلاب از کشور خارج نشود یا اینکه جاسوسی وارد نشود که این مورد خیلی حساس بود. به همین دلیل برادرِ شهید لاجوردی در فرودگاه مهرآباد ساکن بود و کنترل آنجا را با نیروی تحت امرش در اختیار داشت.

یک بخش دیگر هم رزمندگان را آموزش نظامی می‌دادیم همچنین برای مسئولین نیز آموزش نظامی می‌گذاشتیم مثل آقای مهدوی کنی و شیبانی رو می‌بردیم میدان تیر وآموزش می‌دادیم و همچنین بعد از ترورهایی که فرقان انجام داد دادستانی از منزل افرادی مثل شهید قدوسی، بهشتی، باهنر و موسوی اردبیلی نیز حفاظت می‌کرد.

با توجه به اینکه دهه شصت را نمی‌توان بدون شهید لاجوردی بررسی کرد، مبدا آشنایی شما با ایشان از کجا شکل گرفت؟

شهید لاجوردی با پدر بنده هم پرونده بود. از سال 44 تا 46 زندان بود و یک نسبت دور هم با هم داشتیم و در کار تولید روسری بود، برای مادر و مادربزرگان من پارچه می‌آورد تا روسری تولید بکنند و از آن موقع این ارتباط ما اقتصادی را با هم داشتیم بعد از آزادی از زندان در سال 47 یک جلسه در منزل شهید لاجوردی در چهار راه قنات تشکیل شد که سران موتلفه جمع شدند که پدرم من را همراه خود برده بود تا موتلفه دوم را تشکیل بدهند چون موتلفه اول ضربه خورده بود و چند نفر شهید و زندانی شده بودند.

شهید لاجوردی چند بار دستگیر شد و به زندان رفت و ما در جریان بودیم. پدر من با شهید لاجوردی بسیار صمیمی بودند حتی در مراسم ترحیم مادر بزرگم سخنران ایشان بودند. بعد از آن هم در کمیته استقبال و هم در دادستانی همراشان بودم.

** دقت‌های شهید قدوسی و آیت‌الله گیلانی مانع از هرگونه خودسری در زندان می‌شد

یک سری اتهاماتی و ادعاها علیه مرحوم لاجوردی هر از گاهی مطرح می‌شود. نمونه اخیرش مثلا ادعایی است که یکی از اعضای مرکزیت سازمان منحله مجاهدین انقلاب کرده کرده که مدعی شده شهید لاجوردی بدون هماهنگی، حسین احمدی روحانی از اعضای گروهک پیکار را اعدام کرده یا اخیرا یکی از شاگردان مرحوم منتظری به نقل از مرحوم موسوی اردبیلی ادعا کرده که شهید لاجوردی در زندان اوین بچه‌های منافقین معدوم را در اتاقی در اوین به وضعیت نامناسبی نگهداری می‌کرد؟ آیا به نظر شما با توجه به خلق و خوی شهید لاجوردی و روند دادرسی، چنین چیزی وجود داشته است؟

چند نکته را باید عرض کنم یکی اینکه کنترلی که شهید قدوسی بر امور جاری داشتند عرض کردم. لیست مالی را کنترل می‌کردند و برای تمام کارهای مالی رسید می‌خواستند و بر تمام احکام مسائل اجرایی نظارت داشتند مثلا در آن زمان بیسیم‌های دادستانی و کمیته را مجاهدین شنود می‌کردند و وقتی یک خانه تیمی را شناسایی می‌کردند قبل از اینکه آنها را دستگیر کنیم می‌شنیدند و خانه را تخلیه می‌کردند. از همان بیسیم‌ها کمیته موسوم به آقای طالقانی داشت که شنود می‌شد. بنابراین برای خرید بی‌سیم به خارج رفتیم. وقتی آقای قدوسی فهمیدند به من گفتند آقای اسلامی چرا به من نگفتید؟ گفتم که اگر به شما می‌گفتم می‌دانیم شما قبول نمی‌کردید ولی چون حیاتی و مهم بود خودم برای خرید اقدام کردم. پس دقت‌های آقای قدوسی مانع این بود که هر کاری انجام شود.

مورد دوم اینکه آیت‌الله گیلانی جزو 5 شاگرد برتر امام بودند که به عنوان قاضی در آن دوران بهترین رفتارها را با افراد کرد. آیت‌الله گیلانی در مورد لاجوردی گفتند که ایشان یک مجتهد متحبر حداقل در امر قضا است. آقای لاجوردی دروس حوزوی را نزد آقای شاهچراغی و لنکرانی خوانده بودند و  به مباحث فقهی مسلط بودند.

شهید لاجوردی در کنار مرحوم آیت‌الله محمدی گیلانی

نکته سوم هم این است که آقای لاجوردی خودش زندان کشیده بود و چندین بار هم زندان رفته بود. در زندانهای قزل قلعه، عشرت‌آباد، قصر، اوین، مشهد و قزل حصار در زمان پهلوی زندانی بود و شکنجه‌های زیادی کشیده بود. مثلا کمرش را شکسته بودند و چشمش را کور کرده بودند. ایشان با 4 گروه مبارزه کرده بودند مبارزه با آمریکا جریان حسنعلی منصور و کاپیتالیسم، مبارزه با رژیم شاه توسط جریان موتلفه. همچنین در جبهه های جنگ هم در مبارزه با صدامیان حضور داشتند. پس ایشان درد کشیده بود به خاطر همین درد زندانی‌ها را می‌دانست. آقای لاجوردی زمانی که مسئولیت زندان را گرفت آن روز من همراهشان بودم به زندان اوین آمدند و اتاق‌های خصوصی برای مقالات حضوری همسران زندانی‌ها آماده کردند.

ایشان خیلی آدم لطیفی بود تمام زندان اوین را تبدیل به یک بوستان کرد که خودش آنجا گل‌کاری می‌کرد و حتی استخر برای زندانیان درست کرد کارگاه برای کار کردن زندانی‌ها تاسیس کرد تا زندانی‌ها بیکار نباشند و درآمد داشته باشند که روحش کسل و افزوده نشود از این موارد می‌توان نشان داد که چقدر آدم لطیفی بوده است.

نکته دیگر در مورد ایشان این است که شهید بهشتی معرفشان بود. قبل از آن هم به بنی‌صدر ایشان را برای وزارت بازرگانی معرفی کرده که بنی‌صدر قبول نکرد. شهید بهشتی با دقت و بینش و عمق شناخت ایشان را معرفی کرد.

مجاهدین خلق وقتی دیدند که این افراد دستگیر می‌شوند و اعتراف می‌کنند و یا افکارشان تغییر می‌کند سیگار را به کمر نیروهای خودشان خاموش کردند و در روزنامه چاپ کردند و به دادستان تهمت زدند که اینها در دادستانی دارند شکنجه می‌دهند مدعی شدند که دارند سینه دختران را می‌برند و به آنها تجاوز می‌شود و امثال این حرف‌ها را زدند که همین حرف‌ها را برخی از سران فتنه که این واقعیت‌ها را می‌دانست که تماما تهمت است در سال 88 مطرح کرد.

** ضد انقلاب به منتظری گزارش غلط می‌دادند

پس چرا با وجود چنین ویژگی‌هایی که در مرحوم لاجوردی شما و یارانش از او سراغ داشتید هنوز افرادی که غالبا در طیف چپ دیروز و اصلاح‌طلب امروز دسته‌بندی می‌شوند، به شهید لاجوردی این تهمت‌ها را می‌زنند؟

نکته ای که در این زمینه اهمیت دارد این است که نهضت آزادی، جبهه ملی، گروههای ضد انقلاب و گروههایی که ضد امام و انقلاب بودند این مسائل را مطرح کردند و به آقای منتظری منعکس می‌کردند و آقای منتظری این مسائل را اعلام کردند که امام مجبور شد در مجلس هیئتی را تشکیل دهد که محمد منتظری هم عضو همان هیئت بود. محمد منتظری با پدر من در زندان بود و همچنین در چندین کشور مانند کویت هم زندانی بوده است. وی به‌همراه آقای دادگر که قاضی دادگستری بود و آقای بشارتی(وزیر پیشین کشور) مامور شدند که زندانها را بررسی کنند.

هیئتی به زندان‌ها رفت و بررسی کرد و نتیجه این بود که هیچ مورد خلافی نبود فقط یک یا دو مورد جزئی بود که مربوط به بازجوها بود و این گروه گواهی داد که هیچ تخلفی نشده است.

بهترین شاهد برای رد ادعاهای این افراد، خود منافقین هستند. اگر شکنجه می‌شدند تواب نمی‌شدند و به جبهه نمی‌رفتند و شهید نمی‌شدند. بعضی از اعضای گروه فرقان برگشتند و توبه کردند و به جبهه رفتند و شهید شدند. به یاد دارم روز عید غدیر به خانه آقای لاجوردی رفتم یک نفر هم آنجا بود اسلحه آقای لاجوردی هم روی طاقچه بود وقتی آن مرد رفت سوال کردم ایشان که بود؟ گفت از اعضای فرقان بود گفتم چطور پس به خانه راهش دادید گفت توبه کرده است.

** ماجرای وساطت موسوی اردبیلی برای برای یک فامیل زندانی و امتناع شهید لاجوردی

یا در ماجرای اعضای حزب توده همچون طبری و کیانوری که آزاد شدند کدام یک گفتند که ما شکنجه شدیم؟ که اگر می‌شدند در بوق و کرنا می‌کردند. علت دشمنی ها این است که شهید لاجوردی قبول نمی‌کرد با بعضی افراد که از اقوامشان در منافقین بودند و دستگیر شده بودند، با غیر از حکم قاضی با آنها برخورد کند. کسی نبود که با تلفن زدن کسی کاری را انجام دهد. در جریان سعادتی که حکم اعدامش صادر شده بود بهزاد نبوی به آقای لاجوردی زنگ زده بود که فعلا دست نگه دارد که شهید لاجوردی حکم قاضی را اجرا کرد یا آقای موسوی اردبیلی که می‌خواست یکی از اقوامشان دستگیر شده بود را آزاد کند اما چون حکمش صادر شده بود آقای لاجوردی گوش نمی‌کرد.

** امام حامی شهید لاجوردی بود

شهید ربانی املشی پدرزن آقای احمد منتظری بود. ایشان که در بیمارستان بودند به ملاقات آقای ربانی رفته بودم که  به من گفت "اسلامی؛ این آقای لاجوردی را می‌خواهند ردش کنند" یعنی از بیت آقای منتظری تا تمام گروه‌های مخالف ایشان می‌خواستند لاجوردی سرکار نباشد و تنها حامی‌اش امام بود. مخالفین اقای لاجوردی یک جلسه با شورای عالی قضایی به دیدار امام رفتند و از آقای لاجوردی شکایت کردند که آقای لاجوردی هم گزارش داد که امام اجازه پخش آن برنامه را نداد ولی از آقای لاجوردی حمایت کرد اما آقای لاجوردی هیچ جا از اسم امام استفاده نکرد.

حتی برخی دوستان و بستگان لاجوردی هم در زندان بودند ولی ایشان هیچگونه توصیه‌ای نمی‌پذیرفتند. مثلا آقای لاهوتی را حکم دادند و از خانه‌اش آوردیم به زندان که درگذشت. آقای لاجوردی خودش حکم نمی‌داد بلکه وظیفه دادستانی‌اش را به خوبی انجام می‌داد و حکم قاضی شرع را هر چه که بود می‌پذیرفت.

** چگونگی مختومه شدن پرونده 8 شهریور

با توجه به ایام 8شهریور، به پرونده انفجار نخست‌وزیری بپردازیم. پرونده‌ای که هنوز هم برخی حواشی آن روشن نشده است. ورود شهید لاجوردی به این پرونده از کجا آغاز شد و چرا به برخی افراد مشکوک بودند؟

در جریان 8 شهریور به‌ آقای لاجوردی گفتند که شما اقدام کنید برای پیدا کردن مسئولین انفجار که ایشان گفتند به شرطی قبول می‌کنم که هر کس را خواستم بتوانم دستگیر کنم و مجوز داشته باشم. وقتی مجوز گرفت اقدامات خود را شروع کرد که به افرادی مانند حسن کامران، بهزاد نبوی، خسرو تهرانی، تقی محمدی، سازگارا و غیره که در نخست وزیری مسئول بودند، رسید. لاجوردی بازجویی‌هایی را انجام داد در این جریان تقی محمدی در زندان خودکشی کرد یا کشته شد.

آقای اژه‌ای تعریف کردند که از تقی محمدی بازجویی کردم و به جای خیلی خوبی رسیده بودیم و قرار بود از ارتباطات پنهانی و پشت پرده جریان حرف بزند اما چون از صبح تا 12 شب بازجویی کرده بودم گفتم استراحت بکنم و ادامه بازجویی از نماز صبح به بعد که وقتی از خانه برگشتم دیدم تقی محمدی در زندان حلق آویز شده است.

بله؛ یا خودکشی کرد و یا او را کشتند. بعد از جریان 8 شهریور و شهادت شهید قدوسی، پرونده دست مرحوم آیت‌الله ربانی املشی افتاد که او هم توسط پودرهای سرطانزا و به‌دست باند مهدی هاشمی از دنیا رفت و آقای موسوی خوئینی‌ها دادستان شد.

8خرداد سال 65 آقای خوئینی‌ها اعلام کرد که چون هیچ دلیلی برای اثبات اتهامات نیست پرونده مختومه است. بازجوئی‌ها داشت به نتیجه می‌رسید که برخی نمایندگان و وزرا نامه دادند که پرونده مختومه شود و شهید لاجوردی را هم با فشار از دادستانی انقلاب تهران برداشتند. در واقع نگذاشتند پرونده به دادگاه برود تا مجرم شناخته شود.

سرانجام هیئتی به دیدار امام رفت و ایشان فرمودند که فعلا پرونده مختومه شود که بعد از آن، تمام متهمان و زندانی‌های پرونده 8 شهریور مثل خسروتهرانی آزاد شدند.

اینکه شهید لاجوردی در اواخر عمر خود می‌خواست پرونده 8 شهریور را بازبینی و بررسی کند درست است؟

وقتی از دادستان خارج شد، دیگر نتوانست به پرونده دست پیدا کند.

** شهید لاجوردی یک سردار سلیمانی بود

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، در پایان اگر نکته یا حرفی باقی‌مانده بفرمایید.

به نظر بنده آقای لاجوردی یک سردار قاسم سلیمانی در داخل کشور بود که البته قاسم سلیمانی با لشکر خود با دشمنان می‌جنگد اما آقای لاجوردی تک و تنها بدون سلاح  با منافقین و دشمنان داخل جنگید و مبارزه کرد و کسی جز امام از او حمایت نکرد و با اینکه تنها بود توانست سازمان مجاهدین و گروههای چپی و گروههای مخالف را جمع کنند و وضعیت الان ایران مثل سوریه اگر این اقدامات را انجام نمی‌داد. آقای لاجوردی آنقدر کار فکری با بعضی از اعضای گروهک فرقان کرده بود که در هنگام اعدام، خود آنها می‌گفتند که ما را اعدام کنید تا نجات پیدا کنیم.

منبع: تسنیم
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۰۱
حسن حیدری

۶ شهریور ۱۳۹۵

برادر شهید رجایی:

بهزاد نبوی کشمیری را به برادرم معرفی کرد/شهید رجایی به ثروت‌اندوزان مسئولیت نداد/ عده‌ای در زمان موسوی یک‌شبه پول‌های کلان به جیب زدند

محمدحسین رجایی با بیان اینکه صندوقی که دولت در آن سرمایه‌های ملی را واریز می‌کند نباید سوراخ باشد گفت:‌ دولت هنوز با غارتگران اموال مردم برخورد نکرده است.

به گزارش مشرق، شاید در مقام مطالعه، شبیه اسطوره‌هایی که فقط در افسانه‌ها وجود دارد جلوه نمایی کند ولی برای کسانی که اوایل انقلاب را دیده‌اند چنین نیست؛ خصوصا اگر پای صحبت کسی نشته باشی که خود شنیده‌ها را دیده و گاهاً نیز لمس کره است. شهید محمدعلی رجایی نامیسیت که خیلی در اذهان بیگانه نیست ولی وقتی نشانی از نمود واقعی ساده‌زیستی، مسئولیت‌پذیری و قناعت را از یک دولتمرد می‌جویی، کمتر کسی را مثل او می‌یابی. 

باقرار گرفتن در سی و پنجمین سالگرد شهادت این رئیس‌جمهور ساده زیست - هفته دولت - به سراغ برادر شهید محمدعلی رجایی یعنی «محمدحسین رجایی» رفتیم تابا بازخوانی برخی مواضع و رفتار این شهید معیاری داشته‌ باشیم برای بررسی عملکرد دولت‌مردانمان در حوزه‌های مختلف به ویژه عرصه تعامل با مردم و موضوع ساده‌زیستی.

محمد حسین رجایی در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس اظهار داشت: قدمت انقلاب اسلامی 1400 سال است چرا که به عقیده من از زمان پیامبر اکرم (ص) و مبارزه تاریخی مسلمانان و منافقان آغاز شده و تاکنون نیز تداوم دارد.

وی افزود: اتفاقی که در زمان ما و برای امام راحل افتاد، برای هیچ امام معصومی در طول تاریخ نیفتاده و آن برخورداری از امت و ملتی بود که باعث شد انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی برسد و توفیق الهی که ناشی از نفس قدسی امام (ره) بود شامل حال ملت ایران شود.

رجایی با بیان اینکه اتفاقی که در عصر ما حادث شد امری بی نظیر بود، تصریح کرد: تاکنون هیچ رهبری در تاریخ اینگونه با امتش هماهنگ نبود و  مردم با اطاعت کامل از رهبری بنیانگذار انقلاب اسلامی، حماسه‌های بی نظیری را رقم زدند.

*گروهی که با انفجار دفتر حزب جمهوری و ریاست جمهوری از دست دادیم رنج دیده انقلاب بودند

وی با اشاره به حادثه انفجار دفتر ریاست جمهوری اظهار داشت: همه شهدا، مدافعان جنگ تحمیلی و ترور شدگان به دست منافقان کوردل، محترمند؛ اما اتفاقاتی که در سال 60 به وقوع پیوست و طی آن در تیرماه و شهریورماه آن سال با انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و نخست‌وزیری، گروهی را از دست دادیم که چکیده و رنج دیده انقلاب بودند؛ مردان کاردان، مفید، مقید و متعهد که نظیر آنها بسیار کم است طوری که امام (ره) پس از شهادت این افراد ابراز ناراحتی خاصی کردند.

محمد حسین رجایی در این بخش از گفت‌وگو به تشریح برخی از خصوصیات شهید رجایی پرداخت و گفت: زندگی شهید رجایی، دوران نخست وزیری و ایام کوتاه‌مدت ریاست جمهوری ایشان حاوی نکاتی است که برای جوانان بسیار سودمند است؛ زیرا با مرور این خاطرات متوجه این حقیقت می‌شوند که این مرد انقلابی در شرایط خاص و کوران زندگی چه منشی داشت.

*شهید رجایی مطلقاً تشریفاتی نبود و درباره حفظ بیت‌المال بسیار حساس بود

وی در ادامه افزود: شهید رجایی مطلقا تشریفاتی نبود، به محرومان عشق می‌ورزید و در خصوص حفظ بیت‌المال بسیار حساس بود. این خصوصیات اخلاقی تا پایان عمرشان هرگز تغییر نکرد و هیچ پست و سمتی زمینه ساز تغییر رویه‌اش نشد؛ تا جایی که در این عرصه می‌تواند الگویی برای مسئولان و آیندگان باشد.

* شهید رجایی در اوایل کارش براساس قانون اساسی دارایی‌اش را اعلام کرد

رجایی تصریح کرد: شهید رجایی در اوایل کار براساس قانون اساسی دارایی‌اش را اعلام کرد و این اتفاقی است که در هیچ دولتی صورت نگرفت. این دقت نظر تا حدی بود که از من پرسید چقدر به شما بدهکارم؟ من هم در پاسخ گفتم که طلبکار هستید زیرا زمانی که در زندان بودید، 20 هزار تومانی که به من دادید را به عنوان سرمایه کار استفاده کردم و این پول الان 70 هزار تومان شده است. شهید رجایی با شنیدن این مطلب ناراحت شد و گفت این دارایی را اعلام نکرده است و در اسرع وقت باید این کار را انجام دهد.

* شهید رجایی اقوام و بستگانش را سرکار نگذاشت و هرگز اهل توصیه و سفارش نبود

محمدحسین رجایی افزود: شهید رجایی با تقلید از امام راحل هیچ‌کدام از اقوام و بستگانش را سرکار نگذاشت، هرگز اهل توصیه و سفارش هم نبود و در رسیدن مسئولیت‌ها به تخصص افراد توجه داشت.

* برادرم هرگز به افرادی که در اندیشه ثروت اندوزی بودند مسئولیتی را نسپرد

برادر شهید رجایی خاطرنشان کرد: شهیدرجایی هرگز به افرادی که در اندیشه ثروت‌اندوزی بودند مسئولیتی را نسپرد؛ اگر خلافی هم از همکاران و مدیران خود می‌دهید، فوری و بدون اتلاف وقت آنها را جایگزین می‌کرد.

وی با تاکید بر این که دشمن از این همه دقت نظر در عمل و گفتار محمدعلی رجایی واهمه پیدا کرده بود، تصریح کرد: از همین رو معاندان انقلاب افراد نفوذی را وارد سیستم کردند زیرا شهید بهشتی و شهید رجایی با آن همه درایت و توانمندی، کسی نبودند که فریب افرادی نظیر کلاهی و کشمیری را بخورند.

*برای کشمیری نیز جنازه ساختند

محمد حسین رجایی در پاسخ به این سوال که چه کسی کشمیری را به شهید رجایی معرفی کرد؟ اظهار داشت: نگذاشتند این مسائل روشن شود برای اینکه همان افرادی که در تشییع جنازه شهید رجایی حضور داشتند، برای کشمیری نیز جنازه ساختند و شعار دادند:«کشمیری راهت ادامه دارد». این گروه همان کسانی بودند که کشمیری را در این قضیه همراهی کردند و تمام توان خود را به کار گرفتند تا افکار عمومی را نسبت به این مقوله مهم گمراه کنند.

وی گفت: افرادی برای دلجویی از خانواده شهدا به منزل آنها می‌رفتند. در همین راستا به منزل کشمیری هم سر زدند که متوجه شدند تقریبا یک هفته  بعد از حادثه انفجار، خانواده کشمیری به خارج رفته‌اند. از این جهت می‌توان اطمینان حاصل کرد که این اقدامات با برنامه‌ریزی قبلی صورت گرفته  و افرادی که در فرودگاه صدور پاسپورت انجام می‌دادند، برایشان کار انجام داده‌اند تا در کمترین وقت از کشور خارج شوند. در حال حاضر نیز هر دوی آنها زنده هستند و در کشورهای خارجی و به نفع آنها فعالیت می‌کنند.

*بهزاد نبوی کشمیری را به شهید رجایی معرفی کرده بود

برادر شهید رجایی با اشاره به اینکه بهزاد نبوی کشمیری را به شهید رجایی معرفی کرده بود، افزود: بهزاد نبوی در زندان خودش را به شهید رجایی نزدیک کرده بود و شهید رجایی،‌صد درصد به بهزاد نبوی اعتماد داشت و هرگز حاضر نبود که غیر از این فکر کند. حتی با اطلاعاتی که نزدیکان شهید رجایی در این خصوص به ایشان می‌دادند، گذشت تاریخ نشان داد که وی به صورت غیر مستقیم در این حادثه نقش داشته است. طوری که یکی از رفقایی که مرحوم شده‌ نقل می‌کرد که یک ساعت مانده به انفجار، بهزاد نبوی به من زنگ زد که امروز جلسه مهمی در دستور کار داریم و شما چرا همکاری نمی‌کنید و نمی‌آیید؟

* کسانی که روزی با شهید رجایی نماز رفاقت داشتند زمینه شهادتش را با همدستی کشمیری فراهم کردند

وی تصریح کرد: کسانی که روزی با شهید رجایی نماز می خواندند، غذا می خوردند و رفاقت داشتند به وی خیانت و زمینه شهادتش را با همدستی کشمیری فراهم کردند. اگر اشتباه نکنم 4 سال مانده به تشکیل دولت اول آقای احمدی‌نژاد، اصلاح‌طلبان در قزوین مراسم بزرگداشتی برای شهید رجایی برگزار کردند که سخنرانان آن مراسم بهزاد نبوی و مرتضی حاجی بودند.

بهزاد نبوی کشمیری را به برادرم معرفی کرد/شهید رجایی به ثروت‌اندوزان مسئولیت نداد/ عده‌ای در زمان موسوی یک‌شبه پول‌های کلان به جیب زدند

رجایی ادامه داد: در این مراسم مرتضی حاجی شروع به تعریف از شهید رجایی کرد و در آخر گفت اکنون که شهید رجایی بین ما نیست باید قدر رجایی زمان خود، یعنی آقای خاتمی را بدانیم! بعد هم بهزاد نبوی گفت: من سال‌ها با رجایی زندان بودم و رفاقت طولانی با وی داشته‌ام. در حالی که او قاتل شهید رجایی را به ایشان معرفی کرده بود.

*به بهزاد نبوی گفتم فقط شعار می‌دهید و هیچ نسبتی با شهید رجایی ندارید

برادر شهید رجایی اظهار داشت: هنگامی که در این برنامه نوبت به سخنرانی بنده رسید، گفتم شما فقط شعار می‌دهید اما به دستور شرع عمل نمی‌کنید. شما هیچ نسبتی با شهید رجایی ندارید. شهید رجایی بخشنامه نماز اول وقت را صادر کرد اما شما در دولت آقای موسوی بخشنامه ایشان را لغو کردید چون پایبند به مسائل شرع نیستید و اعتقادی به شرع ندارید.

*در زمان موسوی عده‌ای یک شبه پول‌های کلان به جیب زدند و بعدها در برابر انقلاب ایستادند

وی ادامه داد: شهید رجایی به مسائل بیت‌المال حساس بود، تا حدی که موتورش را به پسرش نداد تا در محوطه ریاست جمهوری سوار شود ،اما شما به هر نماینده مجلس یک ماشین دادید. بعد هم رفتید در مجلس گفتید هر کس نگرفته دستش را ببرد بالا! در زمان همین آقای موسوی برخلاف نظر امام (ره) اقتصاد ما را کاملاً دولتی کردند و واردات انحصاری را در اختیار عده‌ای خاص گذاشتند که هیچ نسبتی با شرع و اخلاق نداشتند. هم صنایع ما آسیب جدی دید و هم عده‌ای یک شبه پول‌های کلان به جیب زدند و بعدها در برابر انقلاب ایستادند.

رجایی افزود: بعد از مراسم حتی 5 نفر هم برای اقامه نماز حاضر نشدند. نه بهزاد نبوی آمد و نه وزیر آموزش و پرورش! مراسم را هم سال بعد تعطیل کردند و این نشان می‌دهد که هیچ اعتقادی به راه شهید رجایی نداشتند و صرفاً به دنبال استفاده ابزاری از نام شهید بودند.

* همین الان هم می‌شود پرونده شهادت شهید رجایی و باهنر را پیگیری کرد

محمدحسن رجایی خاطرنشان کرد: همین الان هم می‌شود پرونده شهادت شهید رجایی و باهنر را پیگیری کرد و قوه قضائیه باید راه شهید لاجوردی را ادامه دهد.

وی با اشاره به آیه 41 سوره حج که می فرماید: الَّذینَ إِن مَکَّنّاهُم فِی الأَرضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ وَأَمَروا بِالمَعروفِ وَنَهَوا عَنِ المُنکَرِ ۗ وَلِلَّهِ عاقِبَةُ الأُمورِ، گفت: شهید رجایی تمام همّ و غمّ خود را صرف اجرای این دستور الهی کرده بود و در این راه از هیچ اقدامی فروگذار نکرد؛ در همین راستا بخشنامه‌ای صادر کرد که طی آن ادارات دولتی موظف به اقامه نماز اول وقت بودند. این امر به مرور زمان در جامعه نهادینه شده و با حضور در بازار حتی محیط‌هایی که اقلیت‌های دینی در آن سکونت داشتند این امر مشهود بود؛ اما دولت‌های بعدی این بخشنامه را ملغی کردند.

رجایی با تاکید بر این مطلب که برای اداره مملکت در وهله اول باید مجری دستورات دینی و بعد قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی بود، اظهار داشت: همه دولت‌ها شعار برقراری عدالت را می‌دهند اما کمتر مسئولی به جد آن را عملیاتی کرده است؛ چرا که اگر این موضوع با دقت در دستور کار قرار می‌گرفت، امور به اهلش سپرده می‌شد و علاوه بر این افراد براساس استعداد و توانمندی خود به کاری گمارده می‌شدند و طبق عملکردشان درآمد داشتند.

وی در ادامه گفت: به فضل الهی ما در این مملکت همه چیز داریم و با اتکا به همین منابع می‌توانیم حوزه های مختلف دامداری، کشاورزی، صنعت و معدن و ... را سروسامان دهیم؛ اما این هدف بزرگ به دلیل عدم برخورداری از مدیر و مسئول قاطع زمین مانده است و انقلابی که با خوان هزاران شهید و مقابله با منافقان به ثمر رسیده است، به دلیل وجود عده‌ای که سرگرم غنایم و جمع آوری ثروت هستند با مشکلاتی روبرو است.

محمد حسین رجایی افزود: حضور مردم، پیروی از رهبر قاطع و وحدت کلمه سه عامل مهم در شکل‌گیری انقلاب و پیروزی آن است و اینها مولفه‌هایی است که باید در تداوم انقلاب اسلامی همچنان مدنظر قرار بگیرند. بنابراین در مملکت باید دستورات دینی حاکم باشد و قوانین اجرا شود تا هرکس نتواند هر کاری که می‌خواهد را انجام دهد؛ کما اینکه این اتفاق افتاده و به همین دلیل شاهد شکل‌گیری مشکلاتی هستیم که زمینه دلسردی مردم را فراهم می‌کند.

* افرادی باید در راس امور قرار گیرند که فرهنگ انقلاب را درک کرده‌اند

وی با تاکید بر اینکه کاهش اختلاف طبقاتی و اجرای عدالت میان اقشار مختلف جامعه از جمله کارمندان و تقویت توان نیروهای نیروهای مسلح همواره مورد توجه شهید رجایی بود، تصریح کرد: اگر ما سد دفاعی نداشته باشیم و دشمن متوجه غفلت ما در این حوزه ولو بسیار اندک باشد، به مرزهای ما پیشروی خواهد کرد. بنابراین همواره باید نیروی دفاعی خود را تجهیز کنیم. علاوه بر این افرادی باید در راس امور قرار گیرند که فرهنگ انقلاب را درک کرده‌اند و نسبت به تحقیق آرمانهای شهدا و انقلاب اسلامی دقت نظر دارند.

*حقوق‌های کلان موید عدم وجود نظارت بر عملکرد مسئولان است

وی اظهار کرد: بحث اقتصادی از مدتها پیش و حدوداً سال 42 توسط مقام معظم رهبری اعلام شد و همواره مورد تاکید بود اما اکنون اخباری را که در خصوص حقوق‌های کلان می‌شنویم، تا حدی موید این مطلب است که نظارتی بر عملکرد مسئولان وجود ندارد و در این خصوص با سهل انگاری‌های زیادی مواجه هستیم.

*شهید رجایی می‌گفت همان حقوق 700 تومانی فرهنگی کفایت می‌کند

برادر شهید رجایی ادامه داد: شهید رجایی همیشه می‌گفت همان حقوق 700 تومانی فرهنگی کفایت می‌کند و بیشتر از این دریافتی نداشتند و با این امر هم مقابله می‌کردند.

* صندوقی که دولت در آن سرمایه‌های ملی را واریز می‌کند نباید سوراخ باشد

محمد حسین رجایی در ادامه با تاکید بر این که صندوقی که دولت در آن سرمایه‌های ملی را واریز می‌کند نباید سوراخ باشد، افزود: سدی که شکست، قابل تعمیر نیست. بنابراین امر نظارت بسیار مهم است زیرا اگر مردم نسبت به دولت بی‌اعتماد شوند، جلب دوباره اعتماد آنها به سادگی نیست. لذا امیدوارم این موضوع مورد توجه دولت‌هایی که قرار است بر سر کار بیایند قرار گیرد تا انقلاب از مسیر اصلی خود خارج نشود.

برادر شهید رجایی در ادامه اظهار کرد: زندگی 48 ساله شهید رجایی مملو از صبر و مقاومت است. چه آن زمان که در فصل زمستان با تن برهنه در زندان‌های انفرادی ساواک بود و تحت بدترین شکنجه‌ها قرار داشت و چه آن وقت که با کار خستگی ناپذیر که غالبا 20 ساعت در طول شبانه روز بود، در پی تحقق مفهوم واقعی خدمتگزاری بود تا حدی که این متانت تعجب بسیاری را برانگیخت و حتی افرادی که در صف مخالفان بود را به انقلاب پیوند زد. زیرا همواره در اندیشه وحدت بود و از تفرقه دوری می‌کرد.

* هرگز به خودم اجازه ندادم از نام و محبوبیت برادرم استفاده کنم

رجایی در خصوص برخورد شهید رجایی با تخلفات بستگان خود و مقایسه آن با شیوه رئیس‌جمهور تصریح کرد: بنده براساس دستور امام خمینی (ره) که فرمودند: «هر کسی می‌تواند در کاری اظهارنظر کند در مجلس ثبت‌نام نماید» در سال 63 برای حضور در مجلس دوم نام‌نویسی کرده و در این خصوص گفت‌وگوهایی را با روزنامه های آن ایام از جمله کیهان داشته‌ام. با شمارش آرا و خواندن بیش از هزاران صندوق مشخص شد که آرای من بسیار بیشتر از چهره‌های سرشناس وقت و چیزی حدود 11 هزار تا بود تا اینکه بنده طی نامه‌ای اشکالی را به انجمن نظارت بر انتخابات تذکر دادم و آنها با استناد به این موضوع مرا طرفدار سرمایه‌داری دانسته و ردم کردند. این رویه همچنان ادامه دارد و من هرگز به خودم اجازه ندادم از نام و محبوبیت شهید رجایی استفاده کنم زیرا این انعطاف در قبال بستگان از جمله بنده که برادرشان بودم هرگز وجود نداشت.

* مسئولان به فکر خود و موقعیت بستگانشان نباشند

وی در ادامه افزود: بنابراین همین استقامت بر آرمان‌ها بود که آمریکا را از شهید رجایی و امثال ایشان ناامید کرد. زیرا ایشان هرگز از آرمان‌هایشان عدول نمی‌کردند و همواره بر دشمنی با آمریکا اعتقاد داشتند. لذا ادامه راه شهید رجایی و خدمت به مردم تنها در صورتی محقق می‌شود که مسئولان به فکر خود و موقعیت بستگانشان نباشند و امام علی (ع) را الگوی خود قرار دهند و در برخورد با خاطیان ولو نزدیک‌ترین افراد به آنها، قاطعیت نشان دهند.

آنچه در کشور ما مرسوم است این است که با انتخاب یک رئیس‌جمهور و روی کار آمدن یک دولت، جمعی می‌آیند و جمعی می‌روند در صورتی که این موضوع غلط است. هنگامی که رئیس‌‌جمهور آمریکا عوض می‌شود، سیستم دولتی آنها بر همان منوال امور را پیگیری می‌کند و هدف نهایی همه آنها تسلط بر کشورهای دیگر است.

*اینکه وقتی دولتی روی کار آمد همه مشکلات را به دولت قبل نسبت دهد، اداره دولت نیست

برادر شهید رجایی بزرگ‌ترین عیب‌ برخی مسئولان دولتی را عدم شناخت ظرفیت‌های کشور عنوان کرد و گفت: برخی از دولتمردان به محض ورود به صحنه سیاست فقط به این می‌اندیشند که از همه امکانات و موقعیت به نفع خودشان بهره‌مند شده و به اصطلاح، بارشان را ببندند. در صورتی که اداره دولت این چنین نیست که وقتی دولتی روی کار آمد همه مشکلات را به دولت قبل نسبت دهد و یا اینکه عنوان کند از نارسایی‌ها، مشکلات و تخلفات سیستم اداری‌‌اش بی‌خبر است؛ چراکه اگر این امر واقعیت داشته باشد، آنها اصلا لایق مدیریت بر سیستم نخواهند بود.

* شهید رجایی در مدت مسئولیت خویش از احوالات مردم با خبر بود

وی با تاکید بر این مطلب که شهید رجایی در مدت مسئولیت خویش به مردم، خانواده شهدا، محرومان، بیماران و ... سر می‌زد و از احوالات آنها با خبر بود، افزود: تنها دراین صورت است که کارگزاران مردم از مشکلات با خبر شده و نسبت به حل و فصل آن اقداماتی را در دستور کار قرار می‌دهند.

*مسئولان یا شعاری ندهند یا در صورت اعلام، به آن عمل کنند

محمدحسین رجایی در خصوص شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه تصریح کرد: همچنان که همگان مستحضر هستید و برخی از مسئولان نیز اذعان دارند، شرایط اقتصادی اصلا خوب نیست و آثار بهبود و اوضاع در جامعه دیده نمی‌شود. بنابراین مسئولان یا شعاری ندهند یا در صورت اعلام، به آن عمل کنند. زیرا دادن وعده‌های غیرواقعی نتیجه‌ای غیر از قرار دادن مردم در موضع طلبکار به دنبال ندارد.

*رئیس‌جمهور با مردم صادق و اهل کار باشد

وی افزود: مسئولان باید با صداقت و روراستی امور را پیش ببرند و مردم را در جریان مشکلات قراردهند؛ زیرا مردم دراین شرایط با دولت همراهی و همکاری می‌کنند و موانع و مشکلات را می‌پذیرند. اما اگر خلاف این اتفاق بیفتد و گفتار و رفتار مسئولان با هم تناقض داشته باشد، نه تنها دولت‌ها از حمایت مردمی برخوردار نخواهند شد بلکه از انقلاب هم زده می‌شوند. بنابراین مسئولان نظام به ویژه اشخاصی که در کسوت روحانیت هستند باید بیش از سایرین نسبت به عملکردشان حساس باشند. از همین رو از رئیس‌جمهور عزیز می‌خواهم با مردم صادق بوده و اهل کار باشند.

* دولت با غارتگران اموال مردم هنوز برخورد نکرده

رجایی با اشاره به این مطلب که تا آنجا که خبر دارم اتفاقات بدی در دولت تدبیر و امید صورت گرفته است، تصریح کرد: هنوز دولت با افرادی که دست به تجارت زده و اموال مردم را غارت کرده‌اند برخورد نکرده و این خودجای سوال دارد؛ اگر ادعای بی‌خبری کند سوال ما این است که چگونه امکان دارد رئیس‌جمهور از مجموعه اقدامات صورت گرفته در دولتش، عملکرد استانداران و فرمانداران بی‌خبر است.

*بسیاری از افراد دولت از راه گمرک به ثروت زیادی دست پیدا کرده‌اند

برادر شهید رجایی افزود: چگونه می‌توان قبول کرد که دولت نداند چه اقلامی از گمرک وارد کشور می‌شود. گمرکی که بسیاری از افراد در این دولت و دولت‌های قبل از همین راه به ثروت زیادی دست پیدا کرده‌اند.

وی اظهار داشت: در 5 کیلومتری شهرها بازارهای آزاد راه می‌اندازند به نحوی که اجناس از آن 5 کیلومتر به این طرف قاچاق محسوب می‌شود؛ در صورتی که اگر شهری قابلیت مرکز تجاری شدن را دارد، چرا شرایط فراهم نمی‌شود که مردم آن منطقه از این امکان بهره‌مند شده و علاوه بر این، ضمن جلوگیری از قاچاق کالا منابع منطقه‌ای بومی شود. البته کاملا واقف هستم که وجود مرزهای 1400 کیلومتری و بیشتر با کشورهای دیگر، امور گمرکی را با مشکلاتی مواجه می‌کند. اما مطمئنا اصلاح این شرایط غیر ممکن نیست.

رجایی در ادامه گفت: شرایط موجود در خصوص کالاهای قاچاق نابسامان است زیرا نظارت دقیق در این باره وجود ندارد و هرکس با حضور در منطقه آزاد اقدام به خرید جنس می‌کند. درحالی که این مسائل پیش از این تخلف بود و بر تمام فعالیت‌های بانکداری‌ها، واردکنندگان و صادرکنندگان و ... نظارت می‌شد. همچنین آمار کار و ترددشان مشخص بود؛ اما درحال حاضر هیچکدام از این اقدامات صورت نمی‌گیرد. از طرف دیگر دولت با واردات سنجیده کشاورزی را از بین برده و روی آن قمار می‌کند.

*سیب‌زمینی داخلی را دفن و کشور را به واردکننده سیب لبنان و انگور آفریقا تبدیل می‌کنند

 در همین راستا سیب‌زمینی را که در کشورهای همسایه مشتری دارد، دفن کرده و با پایمال کردن منابع خودمان، کشوری را که از توانمندی‌های بسیاری برخوردار است را به واردکننده سیب از لبنان و انگور از آفریقا تبدیل می‌کند. خود این امر نیز ریشه در ترویج زندگی تشریفاتی دارد.

*اشرافی‌گری از زمان دولت سازندگی آغاز شد

وی با تاکید بر دقت نظر شهید رجایی بر کاهش اختلافات طبقاتی در جامعه تصریح کرد: همین امر اشرافی‌گری نیز از زمان دولت سازندگی آغاز شد. در صورتی که زندگی آقای رفسنجانی نیز در ابتدا اینطور نبود اما طبق آیه شریفه قرآن وقتی انسان به استغنا رسید، طغیان می‌کند و بر همین اساس نیز آقای هاشمی رفسنجانی تغییر کرد.

* شهید رجایی دعا می‌کرد تا پست‌ها بر شخصیتش تاثیر نگذارند

رجایی ادامه داد: موضوعی که شهید رجایی همیشه در دعاهایش بر آن تاکید داشت و از خداوند می‌خواست کمکش کند تا پست‌ها بر شخصیت وی تاثیر نگذارند و از رفقایش نیز در خواست می‌کرد این امر را به وی متذکر شوند. تا جایی که وقتی از زندان آزاد شد و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید این جمله را گفت که: «ما مزدمان را گرفتیم و باید برای رسیدن به اهدافمان شتاب کنیم».

برادر شهید رجایی بی‌توجهی به تاکید مداوم مقام معظم رهبری به اقتصاد مقاومتی را یکی دیگر از مشکلات و کوتاهی‌های دولت‌های مختلف در عرصه اقتصاد دانست و افزود: کمتر کسی مانند مقام معظم رهبری پیگیر تحقق این مسئله هستند ولی هرکس که روی کار می‌آید در اندیشه امور خودش است؛ بنابراین دستگاه قضایی کشور باید با متخلفان اقتصادی قاطع، دور از تبعیض و ملاحظه‌کاری برخورد کرده و خیانتکار را صراحتا به مردم معرفی کند و به حرف‌هایی نظیر اینکه نباید آبروی افراد را به خطر انداخت توجه نکند. زیرا کسانی که در امانت خیانت می‌کنند، خودشان فکر آبروی خود را نکرده‌اند.

بهزاد نبوی کشمیری را به برادرم معرفی کرد/شهید رجایی به ثروت‌اندوزان مسئولیت نداد/ عده‌ای در زمان موسوی یک‌شبه پول‌های کلان به جیب زدند

وی با بیان اینکه مردم بهترین قاضی برای ارزیابی عملکرد دولت هستند، گفت: رسانه‌ها در این خصوص می‌توانند نقش‌آفرین باشند. در صورتی که امروزه رسانه‌ها نیز ملاحظه‌کار شده و تکلیفشان را درست انجام نمی‌دهند. در حالی که طبق فرمایش امام راحل، رسانه‌ها دانشگاه‌ها هستند و باید به اصلاح امور جامعه بپردازند تا انقلاب را پیش ببرند نه اینکه از آرمان‌ها عقب‌نشینی کنند.

محمد حسین رجایی با اشاره به این موضوع که تاکنون الگو گیری از سیره شهید رجایی صورت نگرفته و هیچ دولتی به قاطعیت  رجایی روی کار نیامده است، اظهار کرد: حتی دولت احمدی‌نژاد هم که داعیه پیروی از شهید رجایی را داشت اقدامی را به‌عنوان نمونه در این خصوص انجام نداد. زیرا قدم اول شهید رجایی در اداره کشور، رسیدگی به محرومان و مستضعفان بود؛امری که به فراموشی سپرده‌شده است.

وی ادامه داد: فراموش نمی‌کنم پیرزنی را که در یکی از روستاهای دورافتاده به‌واسطه اقدام شهید رجایی توفیق زیارت مشهد مقدس را پیدا کرده بود، چقدر خوشحال و دعاگوی شهید رجایی بود.

برادر شهید رجایی در پایان گفت: ما در کشور صنعت‌کار خوب و جوانان خلاق داریم و با اتکا به این نیروها می‌توان بهترین شرایط را برای کشورمان فراهم کنیم؛ اما دولت با باز گذاشتن دروازه‌های واردات همه این استعدادها را نادیده گرفته و کشور ما را بازاری برای محصولات خارجی کرده است درصورتی‌که کاهش واردات می‌تواند زمینه‌ساز این باشد که جنس ایران باکیفیت خوب تولیدشده و عرضه شود و تداوم این امر به نفع همه مردم است. البته طرح این نکته مؤید قطع رابطه با کشورهای خارجی نیست بلکه دولت باید به استقبال قراردادهایی برود که منافع پایاپایی را برای طرفین دارد. البته واضح است که دولتمردان همه این نکات را می‌دانند و اصل مطلب این است که اراده‌ای برای کار کردن نیست.

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۹
حسن حیدری
میرزاده

سخنگوی کمیسیون آموزش مجلس با اشاره به صحبت‌های شب گذشته رئیس جمهور پیرامون افزایش 2 برابری حقوق معلمان گفت: این گونه اظهارات پاک کردن صورت مسئله است و باید بگویم گزارش غلط به رئیس جمهور داده شده است.

به گزارش مشرق، میرحمایت میرزاده سخنگوی کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس با اشاره به صحبت‌های شب گذشته رئیس جمهور پیرامون افزایش 2 برابری حقوق معلمان، اظهار داشت: اگر چنین آماری درست باشد با توجه به حقوق افراد عضو هیأت علمی و سایر کارمندان دولت، این افزایش باز هم بسیار ناچیز بوده و تفاوت حقوق معلمان با این دو قشر همچنان فاصله زمین تا آسمان است.

وی افزود: معلمان از هیچ‌کدام از مزایایی که سایر کارمندان دولت از آن استفاده می‌کنند، بهره‌ای نمی‌برند و علاوه بر آن، حقوق، پاداش و اضافه کار آنها با تأخیر پرداخت می‌شود.

میرزاده اضافه کرد: این گونه اظهارات پاک کردن صورت مسئله است و باید بگویم گزارش و آدرس غلط به رئیس جمهور داده شده است.

منبع: فارس
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۲
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

دوست "کندی" در ایران

امینی بیش از دو سال در امریکا به سر برد. در این مدت، او به ایجاد رابطه میان مسئولین، دولتمردان و سناتورهای امریکایی اهتمام ورزید. رابطه او با به‌ویژه با سناتور جان اف کندی راه او را برای رسیدن به مقام نخست‌وزیری هموار نمود.

گروه تاریخ مشرق- علی امینی، اشراف‌زاده تحصیل‌کرده، خوش‌برخورد و نوه دختری مظفرالدین‌شاه قاجار، توانسته بود توجه بسیاری از سیاستمداران ایرانی و خارجی را به خود جلب کند و از سوی‌ دیگر تحمیل او از سوی آمریکا برای تصدی نخست‌وزیری، نگرانی‌های شاه را بیشتر می‌کرد. منسوب‌بودن به پادشاهی که فرمان مشروطیت را صادر کرده بود و حشر و نشر سیاسی و رایزنی او با مصدق، قوام و اعضای جبهه ملی، و نیز رفتارهای مذهب‌ دوستانه‌اش که باعث ایجاد تعادل و نرمخویی در رفتارهای سیاسی او شده بود، امتیازات کمی نبودند و به‌ همین‌خاطر در دیدگاه دولت‌های غربی، به‌ویژه در میان سیاستمداران آمریکا، امینی چهره مثبتی داشت. اما امینی خود نیز به‌خوبی می‌دانست که نباید موجبات نگرانی شاه را فراهم سازد و از این‌ رو همواره سعی می‌کرد با ایما و اشاره، شاه را ملتفت سازد که محبوبیت رو به‌ افزون او، در تعارض با اعتبار شاه و سلطنت پهلوی نیست. هرچند شاه در یک فرصت مقتضی، خطر علی امینی را از سر خود رفع کرد و با روی‌کارآمدن نیکسون، از شر دیکته‌های کندی راحت شد، اما هیچگاه نتوانست دلخوری ناشی از تحمیل امینی را فراموش کند و سالها بعد که سلطنتش محکم شده بود، این گله‌مندی خود از دولت کندی را آشکار ساخت. در واقع شاه معتقد بود کندی، با سیاست‌هایش به حکومت او ضربه وارد کرده است. مقاله حاضر شما را با علی امینی و دولت لیبرال او در دوران پهلوی آشنا می‌سازد.

امینی

صفیر گلوله‌ای که روز دوازدهم اردیبهشت 1340 در میدان بهارستان پیچید، کار خود را کرد؛ دولت تکنوکرات شریف‌ امامی ساقط شد. مردمی که غم فوت مرجع تقلید بزرگشان آیت‌الله‌العظمی بروجردی بر دلهایشان سنگینی می‌کرد، پس از عزاداری، بار دیگر اعتصاب‌ها و اعتراضاتشان را که از دوره صدارت اقبال آغاز شده بود، از سر گرفتند. به اشاره امینی، معلمان نیز به گروه‌های معترض و اعتصابی افزوده شدند. شریف‌امامی برای گریز از این بحران، دست‌وپا می‌زد و با نشاندن دکتر جهان‌شاه صالح به جای عیسی صدیق (طرفدار دوآتشه آمریکا)، قصد داشت در برابر خواسته‌های معلمان، از خود نرمش نشان دهد. اما واقعه روز دوازدهم اردیبهشت و کشته‌شدن دکتر ابوالحسن خانعلی ــ یکی از معلمان معترض ــ و اوج‌گیری خشم دیگر فرهنگیان، این فرصت را از شریف‌امامی گرفت. او که برای توجیه و ارائه گزارش به مجلس رفته بود، با درخواست استیضاح دو تن از نمایندگان (ارسلان خلعتبری و سیدجعفر بهبهانی) مواجه شد. شریف‌امامی قصد داشت در گزارش خود به انتقاد از سیاست‌های متمرکز دولت‌های گذشته بپردازد؛ چرا که از نظر او این سیاست‌ها، افزایش تصدی‌گری دولت، بالا رفتن آمار کارمندان دولت و آثار زیانبار دیگری را به بار آورده بودند؛ اما مجال از او گرفته شد. سردار فاخر حکمت بر سر او فریاد کشید و بر استیضاح او صحه گذاشت. شریف‌امامی به حالت قهر از مجلس خارج شد و استعفای خود را تسلیم شاه کرد و از دولت کناره گرفت تا به‌عنوان قدرت ذخیره شاه برای روزهای مبادا باقی بماند.

با سقوط دولت امامی، یکی از بحرانی‌ترین دوران‌های سلطنت محمدرضا پهلوی پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد، آغاز شد. بار دیگر آمریکا قدرت خود را به رخ کشید و برای بار دوم و به‌ طور مستقیم فردی را به کرسی صدارت نشاند که شاه از او رضایت نداشت. این فرد، کسی نبود جز علی امینی، نوه مظفرالدین‌شاه قاجار.
پیش از او، آمریکایی‌ها برای نخست‌وزیری سپهبد رزم‌آرا در سال 1329، تلاش نمودند و دکتر گریدی، دیکتاتور یونان، را برای زمینه‌سازی به تهران فرستادند. زاهدی را نیز توافق‌های آمریکا و انگلستان و معادلات کودتا به قدرت رساند. اما برای تحمیل علی امینی به شاه، اورل هاریمن، سیاستمدار کار کشته‌ آمریکا، از سوی کندی راهی تهران شد.

علی امینی مجدی، فرزند محسن‌خان امین‌الدوله رشتی و اشرف فخرالدوله (دختر مظفرالدین‌شاه)، در سال 1284.ش به دنیا آمد. وی در سال 1305، پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه، عازم پاریس شد و در رشته «حقوق اقتصاد» تحصیل نمود و دکترای خود را در رشته علوم اقتصادی از دانشگاه کرونوبل پاریس اخذ کرد و به ایران بازگشت. امینی به‌واسطه ارتباط دوستی و خانوادگی با علی‌اکبر داور، که روزگاری در مدرسه عالی دارالفنون معلم حقوق او بود و در کابینه مستوفی‌الممالک وزارت عدلیه را در اختیار داشت، به کار در دستگاه قضایی فرا خوانده شد و کار خود را از عضویت علی‌البدل در محکمه بدایت آغاز کرد.

علی امینی عاشق و شیفته دو شخصیت فرانسوی و یک شخصیت ایرانی بود: کلمانسو، پزشک، روزنامه‌نگار و نماینده مجلس که چندبار وزیر و نخست‌وزیر فرانسه شد؛ آریستید بریان، وکیل دادگستری، روزنامه‌نگار، نماینده مجلس، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1928.م و سخنران معروف فرانسوی؛ و احمد قوام‌السلطنه که امینی او را الگوی خود در زندگی می‌دانست. این شیفتگی امینی به قوام، درواقع نشانگر منش و شخصیت آریستوکرات و اشرافیت‌مدار امینی بود. او برای‌اینکه پیوند خود را با قوام‌السلطنه قوام بخشد، با برادرزاده او، دختر وثوق‌الدوله ــ عاقد قرارداد ننگین 1919.م ــ ازدواج کرد و نُه سال پس از این وصلت، معاونت نخست‌وزیری قوام را در سال 1321 عهده‌دار شد. تاثیر منش و روش قوام در زندگی سیاسی و اجتماعی امینی انکارناپذیر است.

امینی پس از سقوط کابینه قوام به ریاست کمیسیون ارز وزارت اقتصاد ملی درآمد. علی امینی علیرغم تلاش بسیاری که برای ورود به مجلس شورای ملی چهاردهم به خرج داد، در این کار ناکام ماند، اما در انتخابات مجلس دوره پانزدهم که قوام مجددا خود را بر کرسی نخست‌وزیری نشاند، امینی هم توانست با فعالیت در حزب دموکرات قوام، سرانجام نام خود را به‌عنوان وکیل اول مردم شهر تهران از صندوق آرا بیرون آورد. دکتر احمد متین‌دفتری، نماینده مشکین‌شهر، با ارائه مدارک و ایراد نطقی مفصل تلاش کرد اعتبارنامه امینی را به‌خاطر وقوع تقلب در انتخابات تهران رد کند، اما سرانجام فراکسیون دموکرات که اکثریت مجلس را در اختیار داشت، اعتبارنامه امینی را تصویب کرد. جالب‌اینکه وکالت امینی در این دوره اغلب به سکوت و با خاموشی سپری شد و او بیشتر در پی سفرهای خارجی بود.

علی امینی در سال 1329 در کابینه منصورالملک، به‌عنوان وزیر اقتصاد ملی معرفی شد اما قبل از سقوط این دولت، از آن کناره گرفت. امینی در جریان نهضت ملی‌شدن نفت، با سودجویی از نسبتش با مصدق ــ فخرالدوله، مادر امینی، دخترخاله مصدق بود ــ خود را به نهضت نزدیک کرد و وزارت اقتصاد ملی را در دولت مصدق عهده‌دار شد. جالب‌‌اینکه، نه نسبت و نه انتصاب، هیچکدام نتوانستند او را تا به آخر، وفادار به مصدق نگاه‌ دارند.

امینی در هنگامه قیام سی‌ام تیر 1331.ش که به سقوط دولت قوام‌السلطنه منجر شد، قوام را در خانه خود مخفی کرد. پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد 1332.ش و سقوط دولت دکتر مصدق، سپهبد زاهدی امینی را به کابینه کودتا فراخواند و پست مهم وزارت دارایی را به او سپرد. کودتاچیان، مجموعه شرکت نفت و تصمیمات مربوط به آن را مستقیما زیر نظر امینی قرار دادند تا او در راس یک هیات کارشناسی، مسائل نفت را حل‌وفصل نماید. علی امینی با توصیف وضع خطیر اقتصادی کشور برای سفیر امریکا، جهت تداوم حکومت کودتا و تامین منافع ایالات‌متحده، از ایالات‌متحده درخواست کمک اضطراری نمود و دولت امریکا نیز با وقوف کامل به شرایط آن روز، فورا به این درخواست جواب مثبت داد و رسما اعلام کرد دولت ایالات‌متحده مبلغی معادل چهل‌وپنج‌میلیون دلار به‌عنوان کمک اقتصادی فوری و بیست‌وسه‌میلیون‌وچهارصدهزار دلار تحت عنوان برنامه عملیات اصل چهار ترومن به ایران اختصاص می‌دهد.

پس از پرداخت این کمک‌ها و وام‌ها، آمریکا دخالت خود را درخصوص مساله نفت علنی کرد. دکتر امینی طی گزارشی به دولت پیشنهاد نمود به هیات نمایندگی ایران، جهت مذاکره با کنسرسیوم دستور و اختیار دهد. در مرحله اول مذاکرات اورویل هاردن و در مرحله دوم هاوارد پیج سخنگوی کنسرسیوم بودند و در هر دو مرحله، سخنگویی هیات ایرانی را امینی برعهده داشت. میسیون هربرت هاوارد پیج، مشاور امور نفتی وزارت امورخارجه امریکا و مامور به مذاکره و بررسی در این مورد، سرانجام توانست نظر دولت امریکا را مبنی بر تشکیل کنسرسیوم بین‌المللی به دولت ایران بقبولاند. در تمام مدت طول مذاکرات، تظاهرات وسیع و شدیدی در تهران و حوزه مناطق نفتی در جریان بود و سرانجام در روز چهاردهم مرداد 1335، اعلامیه مشترک ایران و کنسرسیوم نفت در تهران، واشنگتن، لندن، پاریس و لاهه، با امضای دکتر علی امینی از طرف دولت ایران و مستر پیج از طرف کنسرسیوم نفت، منتشر شد. این قرارداد بعدها به قرارداد «امینی ــ پیج» نیز معروف شد. موج شدید مخالفت و اعتراض و خشونت فضای کشور را در برگرفت. پس از بروز اعتراضات در دو مجلس شورا و سنا، کار به جایی رسید که سیدابوالحسن حائری‌زاده، امینی را استیضاح کرد. آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی در مخالفت با این قرارداد، به افشای فجایع و مظالم انگلیس، دخالتهای امریکا و صحنه‌سازیهای آنان پرداخت. دکتر محمد مصدق نیز که در پی کودتای بیست‌وهشتم مرداد زندانی شده بود، در لایحه فرجامی خود به دیوان عالی کشور، با انتقاد شدید از قرارداد کنسرسیوم، از حق آزادی و استقلال برای ملت ایران در بهره‌برداری از منابع ملی دفاع کرد.

دکتر امینی کابینه کودتا را با صدارت وزارت دارایی پشت‌سر گذاشت و با همین مقام در کابینه حسین علا مشغول گردید اما پس از دو ماه، به وزارت دادگستری منتقل شد. این وزارتخانه، همکاری او با علی‌اکبر داور در دولت مستوفی‌الممالک را یادآوری می‌کرد؛ بااین‌تفاوت‌که امینی این‌بار از جایگاه وزیر در کار قضا درگیر می‌شد.

علی امینی در دی‌ماه 1334 به سمت سفیرکبیری ایران در امریکا منصوب گردید و ازاین‌طریق، فصل نوینی در زندگی او آغاز شد. امینی متجاوز از دو سال در امریکا به سر برد. در این مدت، او به ایجاد رابطه میان مسئولین، دولتمردان و سناتورهای امریکایی اهتمام ورزید. رابطه او با مردان سیاسی امریکا، به‌ویژه با سناتور جان فیتز جرالد کندی ــ معروف به جان اف کندی ــ راه او را برای رسیدن به مقام نخست‌وزیری هموار نمود. امینی توانست در میان نخبگان سیاسی امریکایی و به‌ویژه در میان دموکراتها ذهنیت مساعدی از خود برجای گذارد. آنها از عملکرد و نقش امینی در جریان کنسرسیوم نفت بسیار خشنود بودند و به او وعده نخست‌وزیری دادند.  این وعده سرانجام پس از سه سال خانه‌نشینی، محقق شد. در ایام انزوا، امینی در سال 1338 تلاش کرد با اقدام به تبلیغات فراوان، از حوزه تهران به مجلس راه یابد اما دولت اقبال در تلافی اتهامات فراوان اقتصادی که امینی به آن وارد کرده بود، مانع از آن شد که نام امینی از صندوق بیرون بیاید.

شاه که در انتخابات آبان 1339 در امریکا، از جمهوریخواهان و نیکسون حمایت کرده بود، پس از انتخاب‌شدن کندیِ آریستوکرات و دموکرات، دریافت که خبط فاحشی مرتکب شده و خطرپذیری او در حمایت از نیکسون کاملا اشتباه بوده است. درواقع برای او جای تردید باقی نمانده بود که دموکراتها سرانجام از وی انتقام سختی خواهند گرفت. شاه به روزهای سختی که در پیش‌ روی داشت، می‌اندیشید و به دنبال راهی بود تا اشتباه خود را با رفع دلخوری از دموکراتها، جبران کند. او این سیاست را با دستپاچگی دنبال می‌کرد. کندی، رئیس‌جمهور جوان و جدید ایالات‌متحده، گوش شنیدن سخنان و توجیهات شاه و رژیم فاسد او را نداشت و صرفا همسایگی ایران با شوروی مانع از آن می‌شد که او به اتخاذ یک تصمیم تند علیه شاه اقدام کند. اردشیر زاهدی، داماد شاه (شوهر شهناز پهلوی) که آن موقع سفیرکبیر ایران در امریکا بود، در دو دیدار با کندی، پیامهای شاه را به او رسانده بود. این بدان معنا بود که شاه برای جبران مافات، هیچ مانعی در راه طرحهای واشنگتن، ایجاد نخواهد کرد، و صرفا انتظار می‌کشد کاخ سفید، برنامه کار او را «دیکته» کند. نخستین دستوری که پس از ملاقاتهای زاهدی با کندی، جانسون و دین راسک، به شاه رسید، انحلال مجلس فرمایشی بیستم، ایجاد فضای باز سیاسی، و انتخاب یک نخست‌وزیر لیبرال بود. همه می‌دانستند که تنها علی امینی ــ از گروه قوام ــ از نظر امریکاییها واجد چنین شرایطی است.

ایالات‌متحده امینی را به چند دلیل تایید می‌کرد. او به هنگام سفارت در واشنگتن، توانسته بود اعتماد وزارت کشور و مردان حکومت‌مدار آن روز را جلب کند؛ دیگراینکه او در سال 1333 در مقام رئیس هیات ایرانی در مذاکره با شرکتهای نفتی، نشان داده بود که توانایی اتخاذ تصمیمات غیرمتعارف را دارد؛ ضمنا امینی به‌خاطر عهده‌داری وزارت دارایی در کابینه مصدق، توانسته بود ارتباط شخصی خود را با بسیاری از رهبران جبهه ملی حفظ کند؛ و بالاترازهمه‌اینکه وی از اواسط دهه 1320 که به همراه برادر بزرگش ابوالقاسم امینی به محفل داخلی قوام راه یافت، به‌عنوان یک اشرافی بی‌تعصب، همواره از اصلاحات ارضی حمایت کرده بود.

محمدرضا پهلوی به‌شدت از امینی متنفر بود و به روابط گذشته وی با قوام و مصدق، با دیده بی‌اعتمادی می‌نگریست. شاه بر این باور بود که امینی علاوه بر اصلاحات اقتصادی، قصد انجام تغییرات سیاسی را نیز در ذهن خود می‌پروراند. بااین‌همه، شاه راه گریز نداشت و به‌ناچار باید از عموسام اطاعت می‌کرد. شاه به‌خوبی می‌دانست که امینی بدل قوام‌السلطنه و فردی خودرای و خودمحور است و صرفا برای رویارویی و تنبیه او آمده است. خود شاه نیز بعدها در مصاحبه با یک خبرنگار امریکایی اقرار نمود که درواقع حکومت کندی او را مجبور کرد تا به نخست‌وزیری امینی تن دهد.

برنامه کار امینی را همان روزها، کندی در پیامی به کنگره امریکا، مشخص کرد: «هیچ مقدار اسلحه و نیروی نظامی نمی‌تواند به رژیمهایی که نمی‌‌خواهند یا نمی‌توانند اصلاحات اجتماعی کنند، ثبات و استمرار ببخشد... ماهرانه‌ترین مبارزات ضدپارتیزانی نیز نخواهد توانست در نقاطی که مردم کاملا گرفتار بینوایی و فقرند، موفق باشد. ازطرف‌دیگر هیچ خرابکاری نمی‌تواند مللی را که با اطمینان خاطر برای جامعه بهتر می‌کوشند، فاسد کند.»

امینی در خاطرات خود برای کیهان سلطنت‌طلب چاپ لندن، می‌نویسد: «هنگام دریافت پیشنهاد نخست‌وزیری، به شاه گفتم: اما برنامه اصلی من اصلاحات ارضی، مبارزه با فساد و جلوگیری از اسراف و تبذیرات است تا اعتماد دنیایی که به کمک آن باید ترقی کنیم، جلب شود. دیگراینکه داستانها گفتم و استدلالها کردم دراین‌باره‌که اگر فشار سیاسی از روی دوش مردم برداشته و آزادیهای‌ سیاسی داده و رعایت شود، یقین بدانید که در یک جامعه آزاد، رشد و ترقی و رفاه سریع‌تر و صحیح‌تر انجام می‌شود و پایه‌های پادشاهی در میان مردم مستحکم‌تر خواهد بود ... .»

در مذاکرات مقدماتی امینی و شاه، امینی خواستار انحلال مجلسین و برقراری سلطنت‌ مشروطه شد و از شاه خواست که سلطنت کند نه حکومت. شاه خواسته امینی را نپذیرفت. دور اول مذاکرات بی‌نتیجه و در هاله‌ای از ابهام باقی ماند. قبل از شروع دور دوم شور و مذاکره، هاریمن ــ فرستاده کندی که در تهران به سر می‌برد ــ برای تثبیت امینی تلاش می‌کرد. در راستای متقاعد‌کردن شاه برای تن‌دادن به این شروط، علا ــ وزیر دربار ــ نیز از خود سعی وافر نشان داد. سرانجام شاه در دومین جلسه با تقاضای امینی مبنی بر انحلال مجلسین موافقت کرد.

با اعلام انحلال مجلسین در نوزدهم اردیبهشت 1340، امینی نیز کابینه خود را معرفی کرد. امینی مدعی است برای جلب و جذب افراد جبهه ملی و یاران مصدق به کابینه و دعوت آنها به کارهای کلیدی مملکت، تلاش زیادی صورت داده است. او در خاطرات خود برای کیهان سلطنت‌طلب چاپ لندن، می‌نویسد: «من در آستانه نخست‌وزیری، امید همکاری چنین افرادی را داشتم. این یک معامله دوطرفه بود. از طرفی من با تمام مشکلاتی که در پیش داشتم... یک گروه اجتماعی مردم را که علاقمند به آزادی و دموکراسی و ترقی بودند، به کمک می‌گرفتم و ازطرف‌دیگر رهبران جبهه ملی با شرکت خود در یک برنامه اصلاحی، از بن‌بستی که به دست خود ساخته بودند، درمی‌آمدند و یک‌بار دیگر بخت مشارکت و تاثیر در تحولات سیاسی ایران را می‌یافتند که شاید در آینده وقایعی که به انقلاب سال 1357 منتهی شد، پیش نمی‌آمد. ولی آنان به چنین بختی پشت پا زدند... آنان با عدم درک مسائل سیاسی و اجتماعی، باقیمانده میراثی را که از دکتر مصدق به ایشان رسیده بود، به باد دادند و تاثیرشان در حوادث بعدی سیاسی ایران به صفر رسید.»

امینی در روز اول نخست‌وزیری، با اولین نطق رادیویی خود پیرامون اصلاحات ارضی، اداری و اقتصادی، به مردم نوید داد که در راه مبارزه با فساد و برای رسیدن به آزادی و دموکراسی گام برخواهد داشت.

امینی سه وزارتخانه را به اصلاح‌طلبان برخاسته از طبقه متوسط که در گذشته از نفوذ سیاسی شاه و نیز تبهکاری خانواده‌های ملّاک انتقاد کرده بودند، واگذار کرد. وزارت دادگستری یا اداره قدرتمند مبارزه با فساد را به نورالدین الموتی، دبیرکل سابق حزب توده سپرد (الموتی از افراد گروه پنجاه‌وسه نفر معروف به گروه دکتر ارانی بود که در دوره رضاشاه زندانی شده بودند. الموتی در سال 1336 از حزب توده خارج شده و به محفل قوام پیوسته بود). و اما وزارت فرهنگ به محمد درخشش، رهبر جریان اعتصاب معلمین و رئیس باشگاه مهرگان، واگذار شد. درخشش به‌عنوان نماینده صریح قشر معلم، هم از سوی حزب توده و هم از سوی جبهه ملی مورد حمایت بود. بالاترازهمه، وزارت کشاورزی به دکتر حسن ارسنجانی، روزنامه‌نویس رادیکال، محول شد که از همکاران نزدیک قوام و از اوایل دهه 1320 مدافع اصلاحات ارضی بود.

امینی برای اثبات جدی‌بودن وعده اصلاحات خود، چندتن از سران ارتش، از جمله سپهبد علوی‌مقدم (رئیس شهربانی) و سپس وزیر کشور، سرلشگر ضرغام (که با اصلاحات خود در وزارت دارایی و گمرکات و انحصارات خود را در چشم امریکاییها نشانده بود)، همچنین سرتیپ اویسی، سرتیپ آجودانی و سرلشگر حاجعلی‌کیا را دستگیر نمود و در زندان [پادگان] جمشیدیه زندانی کرد. امینی وقتی که با کارشکنی شاه مواجه شد، زهرچشم دیگری گرفت و «محاکمات بزرگ» را به کارگردانی الموتی درخصوص دکتر اقبال، ابوالحسن ابتهاج و فرود به اجرا گذاشت. دکتر اقبال موفق شد از کمند امینی ــ الموتی فرار کند اما محاکمات همچنان با سروصدای زیاد دنبال گردید. امینی این محاکم را در راستای مبارزه با فساد اداری و اقتصادی و جلوگیری از ریخت‌وپاشها می‌دانست. وی طی نطقی رادیویی وضع اقتصادی ایران را درهم و اسفناک توجیه نمود و به‌عبارتی ورشکستگی کشور را اعلام داشت. گرچه توقیف افسران عالی‌رتبه رژیم توسط این «اشراف‌زاده»، خوشایند خاندان پهلوی نبود، اما نطق مذکور، دهان شاه را بست. این تحلیل اقتصادی از اوضاع کشور، آن‌‌هم از یک اقتصاددان تحصیل‌کرده فرانسه، فورا بورس و بازار سهام را متاثر ساخت و زیان آن بیش‌ازهمه، نصیب شاه گردید که خود شخصا از ثروتمندان بزرگ و از صاحبان سهام به‌شمار می‌رفت. گردش مالی ثروت شاه به اندازه‌ای بود که حتی نوسانات بورسهای لندن، نیویورک و توکیو نیز برای او حائز اهمیت به‌شمار می‌رفت. علاوه‌براین، امینی با این نطق خود، آب پاکی بر دست کسانی ریخت که قصد سرمایه‌گذاری در ایران را داشتند. درواقع آنها مسیر آمده را دوباره بازگشتند. امینی درصدد بود با این سخنرانی و شرح اوضاع اقتصادی، به مردم تفهیم نماید که از مصرف‌زدگی پرهیز کنند. اما نه‌تنها مصرف مهار نشد، چشمه نه‌چندان زلال وامهای خارجی نیز خشکید.

برنامه کابینه امینی در پانزده ماده در روزنامه‌ها اعلام شد. اهم مفاد این برنامه عبارت بودند از: 1ــ انجام اقداماتی برای تقلیل قیمت کالاها و خدمات و کاهش هزینه‌های خانوار 2ــ اصلاحات ارضی 3ــ توسعه صنایع کشاورزی 4ــ تقویت قوه قضائیه و تعقیب سوءاستفاده‌کنندگان از اموال عمومی 5ــ توسعه مبانی ایمانی و تربیتی از دبستان تا دانشگاه و تعمیم تعلیمات اجباری. از دیگر برنامه‌های دولت جدید که درواقع به منظور پاسخگویی به اعتراضات اخیر معلمان و فرهنگیان انجام می‌گرفت، طرح تامین حداقل معیشت کارمندان، و به‌ویژه فرهنگیان، بود.

امینی در هفته اول نخست‌وزیری خود، تعدادی از بلندپایگان لشگری و کشوری را به اتهام سوءاستفاده از بیت‌المال دستگیر کرد. علاوه‌براین، یکی از مهمترین برنامه‌های دولت امینی، اجرای اصلاحات ارضی بود که هدایت و برنامه‌ریزی آن به حسن ارسنجانی واگذار گردید. این برنامه از جمله برنامه‌هایی بود که حزب دموکرات امریکا بر اجرای آن اصرار می‌ورزید. امینی به تبع آزادشدن فعالیت احزاب، زمینه را برای بنیان‌نهادن نهضت آزادی و از سرگیری فعالیت جبهه ملی فراهم ساخت. جبهه ملی نیز به‌نوبه‌خود با بهره‌گیری از این فضا، میتینگ بزرگی را در میدان جلالیه تدارک دید و خواستار برگزاری انتخابات شد. اما به‌تدریج موانع سیاسی بسیاری در راه اجرای برنامه‌های دولت لیبرال امینی پدید آمد. گروههای مخالف و معترض به برنامه‌های دولت، به‌ویژه دانشجویان، به تظاهرات خیابانی کشیده شدند. دولت امینی برای مقابله با این وضعیت، تعدادی از سران جبهه ملی، از جمله دکتر سنجابی، دکتر صدیقی، مهندس حسیبی، دکتر امیر علائی، دکتر مهدی آذر، داریوش فروهر، دکتر شاپور بختیار، مهندس خنجی و مسعود حجازی را دستگیر نمود. درحقیقت، این واقعه اوج مقابله و تعارض میان امینی و جبهه ملی را به نمایش گذاشت. اما نهضت آزادی که اولین روزهای عمر خود را پس از انشعاب از جبهه ملی سپری می‌کرد، روش متین‌تری را در مقابله با دولت پیش گرفت. دکتر مصدق در پاسخ به نامه مهندس بازرگان که خبر از تاسیس این نهضت داده بود، راه آنها را تایید کرد. گروه دیگری که خارج از جبهه ملی فعالیت داشت، «جامعه سوسیالیستها» به رهبری خلیل ملکی بود که با همراهی روشنفکرانی چون منوچهر صفا، داریوش آشوری، جلال آل‌احمد و محمدعلی کاتوزیان، فعالیت می‌کرد. این جامعه سوسیالیستها که اعتقاد داشتند باید از فرصتهای موجود و نیز از تضاد میان امینی و دربار نهایت استفاده را به عمل آورد، از طرف دکتر مصدق جانبداری شدند. اما جبهه ملی دوم، زیر تیغ تند انتقاد این پیر سیاستمدار و رهبر معنوی جبهه قرار گرفت و پس از چندی از هم فروپاشید. آشکار شد که فضای باز سیاسی ناشی از فشار دموکراتها و در راس آنها کندی، موقعیتی مناسب برای به‌دست‌آوردن قدرت ازدست‌رفته بود.

دکتر امینی در ورای گردن‌فرازی در برابر گروههای مختلف سیاسی، خود را در برابر مردم به‌ظاهر مذهبی جلوه می‌داد و ارتباطش را با روحانیون حفظ می‌کرد. او در دی‌ماه سال 1340 در جشن میلاد حضرت علی(ع) به اتفاق شریف‌العلمای خراسانی، مشاور روحانی خود، برای دیدار با مراجع عظام و علما به قم رفت و به دیدار آیات عظام امام‌خمینی، گلپایگانی و مرعشی‌نجفی‌ شتافت. حضرت امام در این دیدار، ضمن رهنمودهایی به نخست‌وزیر، وظایف خطیر او را در قبال کشور و مردم، به او یادآور شد. امینی به آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی علاقه و توجه خاصی نشان می‌داد؛ چنانکه در فرصتهای مقتضی به دیدار وی می‌رفت و همیشه دست او را می‌بوسید. در اواخر سال 1340 که آیت‌الله کاشانی در بستر بیماری بود، شاه به اتفاق قائم‌الملک رفیع جهت عیادت آیت‌الله کاشانی در منزل ایشان حضور یافت. او به‌ خا‌نه‌ای وارد می‌شد که پس از کودتا همواره کوشیده بود آن را از رونق بیندازد. این ملاقات و عیادت در شرایطی صورت می‌گرفت که از آخرین باری که رژیم شاه آیت‌الله کاشانی را به زندان افکنده بود، بیشتر از یک سال نمی‌گذشت. کاشانی که روزگاری بزرگترین تهدید برای شاه بود و در حمایت از نهضت ملی‌شدن نفت با اشاره‌اش هزاران مسلمان به حرکت درمی‌آمدند، فردای آن روز دار فانی را وداع گفت. شاه و امینی در بزرگداشت و تکریم او، با هم مسابقه گذاشتند. جنازه شخصیتی که بردن نام او از یک‌سال پس از کودتا ممنوع شده بود، به دستور شاه تشییع رسمی گردید. امینی پنج روز عزای ملی اعلام کرد. عکس او در روزنامه اطلاعات درحالی‌که دست آیت‌الله کاشانی را می‌بوسید، منتشر شد. و این پایانی بود بر سالی که با فوت مرجع بزرگ شیعیان، حضرت‌ آیت‌الله‌العظمی بروجردی، آغاز شده بود.  در زمانی‌که امینی مشغول اصلاحات و اجرای برنامه مالی و اقتصادی بود، اختلافش با دربار به اوج رسید. چستر باولز، مشاور کندی، برای حل اختلاف به تهران آمد. شاه از این فرصت سود جست و با واسطه قراردادن باولز، برنامه سفری را به امریکا هماهنگ کرد، اما باولز همه‌جا بر اقدامات و اصلاحات امینی صحه گذاشت.

امینی در دوره نخست‌وزیری خود به سفر حج رفت و سعی کرد در مسابقه‌ای که با شاه شروع کرده بود، بر اعتبار معنوی خود در انظار مردم بیفزاید. او سفرهایی را به کشورهای اروپایی ترتیب داد و در میان رجال اروپایی، جای زیادی برای خود باز کرد. امینی در سفر خود به اروپا برای دریافت وام، با اغلب روسای جمهور و پادشاهان ملاقات و دیدار به عمل آورد. وی به کاخ بوکینگهام رفت و دست ملکه انگلیسی را فشرد. این دیدارها، شاه را به وحشت انداخت. امینی در مصاحبه با حبیب لاجوردی (در پروژه مربوط به تاریخ شفاهی ایران) گفت: «به دیدن شاه رفتم و گفتم: خوب، اعلیحضرت حالا خیال می‌کنید که چون من دست ملکه انگلیس را فشردم و با دوگل بودم، دیگر هیچ بولدوزری نمی‌تواند من را بِکند، این اشتباه است، محبوبیت نخست‌وزیر در خارج، محبوبیت ایران است، ایرانی که در رأسش محمدرضاشاه پهلوی است.» درواقع امینی با این گفتار خود تلاش می‌کرد وحشت را از دل شاه بیرون کند تا او را از اقدامات تهاجمی باز دارد. اما علیرغم این تلاشهای او، محمدرضا همواره کینه این «اشراف‌زاده» را در دل نگاه داشت. شاه از این‌که کلمه «اشراف‌زاده» برای خطاب قراردادن امینی استفاده می‌‌شد، به‌شدت متنفر بود و هیچگاه نتوانست با امینی رابطه‌ای صمیمانه برقرار کند.

شاه سرانجام این وضعیت را برنتافت. به منظور چاره‌گری، در توافقی با فرستاده کندی به ایران، در نیمه دوم فروردین 1341 زمینه سفر خود به امریکا و انگلیس را مهیا نمود. این سفر بیست‌روز در امریکا و چند روز هم در انگلستان به‌طول انجامید. امینی در کیهان لندن، درخصوص این سفر می‌نویسد: «شاه در بازگشت، روحیه مطمئن‌تری پیدا کرده بودند. حتی در یک مصاحبه، اصلاحات ارضی را که از مرحله اول بیرون نیامده بود، کافی ندانستند و به اصلاح وضع کارمندان دولت و سهیم‌کردن کارگران در کارخانه‌ها اشاره کردند. این کار معنی داشت و به معنی دخالت دوباره در کار قوه مجریه و پیش‌افتادن از دولت در شعارها و اعلام برنامه اجرایی بود. رابطه شخص ایشان پس از بازگشت اگرچه ظاهرا با شخص من و دولت تغییری نکرده بود، ولی بر دو کار پافشاری زیاد می‌کردند که سابقا چنین نبود، یکی بر اضافه‌شدن بودجه ارتش که سابقا توافقهای اصلی را کرده بودیم و قرار نبود اضافه شود، و دیگر بر سرعت‌گرفتن آهنگ اصلاحات ارضی که این یکی هم سابقه نداشت.»

کش‌وقوس و جدال میان شاه و امینی بر سر تقسیم‌بندی بودجه، سرانجام به استعفای امینی منجر شد. شاه این موفقیت را در ازای پرداختن بهایی در سفر خود به امریکا و در توافق با کندی به‌دست آورد. اگرچه حکومت امینی اصلاحات ارضی را اجرا کرد و صرفه‌جویی پولی مورد درخواست صندوق بین‌المللی پول را انجام داد، اما این اقدامات فقط چهارده ماه دوام آورد. درکل برای سقوط امینی عوامل متعددی را می‌توان برشمرد، اما به‌نظر می‌رسد سه عامل زیر از جمله علل عمده آن بودند: 1ــ صرفه‌جویی مالی، نارضایی عمومی را شدت بخشید 2ــ جبهه ملی از کمک به امینی خودداری کرد تا او را برای انحلال ساواک و برگزاری انتخابات آزاد تحت‌فشار گذارند. البته امینی سپهبد تیمور بختیار را از ریاست ساواک برکنار نمود و به‌جای او سرلشگر پاکروان را جایگزین کرد. 3ــ امینی به هنگام درگیری‌اش با شاه بر سر لزوم کاهش بودجه نظامی، نتوانست حمایت امریکا را جلب کند.

علی امینی پس از برکناری، مدت زیادی مورد بغض رژیم پهلوی قرار داشت؛ به‌ویژه پس از قتل کندی و روی‌کارآمدن جانسون و سپس نیکسون، به‌شدت از سوی رژیم کنترل می‌شد و حتی ممنوع‌الخروج بود.

پس از اوج‌گیری حرکتهای انقلابی ــ اسلامی در سال 1357 برای درهم‌شکستن نظام شاهنشاهی، بار دیگر دموکراتها به صحنه آمدند و زمینه برای فعالیت امینی نیز فراهم شد. وی فعالیتهای گوناگونی را برای مهار سیل خروشان انقلاب آغاز کرد که عمده‌ترین آنها قرارگرفتن او در رأس گروه مشاوران شاه بود. امینی حتی برای حفظ رژیم و مهار خشم انقلابی مردم، داوطلب نخست‌وزیری شد و در این راه وقتی امام‌خمینی(ره) را مانع اصلی نیل به هدف خود دید، خواستار ملاقات با امام شد اما حضرت امام او را به حضور نپذیرفت.

منابع مربوط به فراماسونری در دوران پهلوی دوم، امینی را فراماسونر می‌دانند. به استناد منابع، وی در سال 1354 عضو لژ فراماسونری جویندگان کمال (با شماره طریقت 100) بوده که در سال 1356 تا رتبه 18 ارتقا می‌یابد. امینی در دوازدهم اسفند 1356 از این لژ خارج می‌شود و نام مستعار او در شبکه‌های فراماسونری، دکتر علنی بوده است.  علی امینی، که سرانجام ده روز قبل از سقوط رژیم شاه از کشور خارج شد و به اروپا رفت، نماینده و نماد نسلی است که راهگشای نفوذ تمام‌عیار امریکا در ساختار اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران گردیدند. هرگاه خطری منافع امریکا را تهدید می‌کرد، چهره‌هایی همچون امینی از هرگونه خدمتگزاری دریغ نمی‌کردند. وی در اواخر عمر به جهت نداشتن درک درست از شرایط سیاسی ایران، برای جلب رضایت حامیان امریکایی‌ خود، با استفاده از حمایتهای مالی آنها «جبهه نجات» را با هدف مقابله با نظام جمهوری اسلامی تاسیس کرد.

پرونده حیات امینی سرانجام در سن هشتادوهشت سالگی در خارج از کشور بسته شد.

منابع و مآخذ:

1ــ یعقوب توکلی، خاطرات علی امینی، تهران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، 1377

2ــ حبیب لاجوردی (ویراستار)، خاطرات علی امینی، تهران، نشر گفتار، 1376

3ــ حبیب لاجوردی (ویراستار)، خاطرات جعفر شریف‌امامی، تهران، نشر نگاه امروز، 1380

4ــ مسعود بهنود، از سیدضیاء تا بختیار، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ سوم، 1369

5ــ سیدجلال‌الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، تهران، دفتر انتشارات اسلامی، 1361

6ــ ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران، ترجمه: محمود طلوعی، 1373

7ــ عبدالحسین زرین‌کوب، روزگاران، تهران، نشر سخن، 1380

8ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، گروه مترجمین، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم، 1380

نشریه زمانه
۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۳۹
حسن حیدری

تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۹۳

گفتگوی منتشر نشده با مرحوم عسگراولادی؛

ماجرای توبه عسگر اولادی در زندان/چرا عسگر اولادی در جشن سپاس شرکت کرد/ برای نوشتن نامه عفو با سه مرجع مشورت کردم/ وقتی امام در نوفل لوشاتو گریه کردند

آنچه درپی می‌آید گفت و شنودی منتشر نشده با مرحوم استاد «حبیب الله عسگراولادی مسلمان» است که طی آن بخشی مهم از حیات سیاسی ایشان یعنی "از مقطع برگزاری مراسم سپاس تا حضور در نوفل لوشاتو" روایت شده است.

گروه تاریخ مشرق- آنچه درپی می‌آید گفت و شنودی منتشر نشده با مرحوم استاد «حبیب الله عسگراولادی مسلمان» است که طی آن بخشی مهم از حیات سیاسی ایشان یعنی "از مقطع برگزاری مراسم سپاس تا حضور در نوفل لوشاتو" مورد بازخوانی و روایت قرار گرفته است. نکته مهم در این گفت وشنود صریح آن است که برخی نکات مندرج در آن، برای اولین بار بیان می‌شود.


*در بهمن سال 55 با شرایطی که بر کل کشور حاکم شد، رژیم طاغوت تصمیم گرفت عده‌ای از زندانیان سیاسی را در فواصل مختلف آزاد کند. از جمله‌ عده‌ای را در نیمه دوم بهمن 55 از زندان بیرون می‌آورند و به جلسه‌ای می‌برند. این برنامه به جشن سپاس معروف شد. ظاهراً از آن فیلمبرداری هم کردند و بخش‌هایی را در تلویزیون هم نشان دادند. در میان این گروه برخی از اعضای مؤتلفه اسلامی هم حضور داشتند. لطفاً در این زمینه توضیح بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم. لا حَولَ وَ لا قُوَّه الا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ وَ لَهُ الحَمد. با استدعای صلوات و سلام خدمت حضرت ولی‌عصر(عج) و آبای گرامی و معصومشان(ع)، به‌ویژه پیامبر گرامی اعظم، حضرت محمد مصطفی(ص) و سلام به ارواح پاک شهدا و امام شهدا و درخواست از پروردگار متعال که مجموعه ما مؤتلفه اسلامی و تمام اصولگرایان را به بهترین‌ها هدایت فرماید.
به خدمت شما عرض کنم رژیم طاغوت هرچه سعی کرد شعار فضای باز سیاسی را جا بیندازد، کسی استقبال نکرد. افرادی را به زندان فرستادند تا با آیت‌الله منتظری، آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و سایر روحانیونی که در زندان بودند مذاکره کنند. آنها گفتند فضای باز سیاسی یعنی چه؟ شما کسانی را از سال‌های 43 و 44 به زندان انداخته و به تبعید فرستاده‌اید. این یعنی فضای باز سیاسی؟ و از شهید عراقی و ما نام بردند که مدتی در عین حال که زندانی بودیم، در تبعید هم بودیم و گفتند شما به این می‌گوئید فضای باز سیاسی؟

آقای هاشمی رفسنجانی خیلی در این مورد محکم صحبت کرد. بنده، آقای حیدری، آقای عراقی و آقای لاجوردی خبر نداشتیم چه گذشته است. من و آقای عراقی و آقای حاج حیدری در زندان قصر بودیم و آقای لاجوردی در قزل‌حصار بود. ما را برگرداندند و 60 روزی در زندان انفرادی اوین نگه داشتند و هر روز به ما فشار ‌آوردند تا قبل از این‌ که با آقایان علما روبرو می‌شویم، بالاخره حرفی، چیزی را از ما در بیاورند.
یک روز در زندان اوین در سلولی که سه متر در سه متر بیشتر نبود قدم می‌زدم که یک مرتبه به ذهنم رسید ما در اینجا قرآن، مفاتیح، نهج‌البلاغه و هیچ کتابی نداریم. نکند اینجا بپوسیم و ذهنمان از کار بیفتد. در این فکر بودم که یک مرتبه در آن سکوت مرگبار شنیدم کسی دارد قرآن می‌خواند: «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوّه الْمَتِینُ»،(1)
به خود آمدم و گفتم خدایا! غلط کردم چنین فکری به ذهنم رسید. رزاق تویی. آن شخص باز هم همان آیه را خواند. در آنجا دریافتم رزق فقط غذای جسم نیست، غذای روح هم هست. بار سوم که آن شخص این آیه را تلاوت کرد، به سجده افتادم و توبه کردم که چرا بعد از دوازده سیزده سال در زندان بودن، تصور کردم ممکن است آینده تاریکی در انتظار ما باشد.
به آب نیاز داشتم. می‌خواستم نماز بخوانم. چند بار در زدم و کسی آمد و گفت نمی‌شود، اما چند لحظه بعد شاید همان کسی که قرآن می‌خواند آمد و به من گفت: «راه بیفت». گفتم: «کجا؟» گفت: «حمام». چشم‌هایم را بست و مرا به طرف حمام برد. وارد حمام که شدم، با صدای بلند شروع کرد به داد و بیداد و دشنام دادن به من و دوستانم، اما وسط حرف‌هایش گفت امروز یا فردا تو را برای بازجویی می‌برند، هر چه پرسیدند همان‌هایی را بگو که قبلاً گفتی. مواظب باش از تو آتو نگیرند. راجع به زندان مشهد همان‌هائی را بگو که قبلاً گفتی.
کارم که در حمام تمام شد، بیرون آمدم و او مرا با فحش و سر و صدا به طرف سلولم برد و مرا داخل سلول هل داد و درب را محکم به هم زد. بعد از مدتی دوباره برگشت و یواشکی گفت: «یادت نرود به تو چه گفتم. هیچ حرفی نزنی». گفتم: «چشم». بعد باز هم شروع کرد به داد و فریاد و فحش دادن و رفت.
این‌ که امام فرمود انقلاب را به اشخاص خاصی نسبت ندهید، چون این انقلاب متعلق به همه مردم است، همین است. در طول مدت زندان، گاهی حتی از ساواکی‌ها، مأموران ژاندارمری و شهربانی رفتارهای عجیب و غریبی می‌دیدیم که متوجه شدیم هر کسی که فهم و شعور داشت در هر لباسی که بود کمک می‌کرد.
فردا صبح آمدند و با خشونت چشم‌هایم را بستند و مرا به اتاق بازجویی بردند. بازجویم گفت: «همه مسائل برای ما روشن است. بنشین و بنویس». گفتم: «چه بنویسم؟ من دوازده سال است در زندان هستم. مطلب تازه‌ای ندارم که بنویسم. از اول هم نداشتم».
گفت: «هر چه را که در زندان مشهد بوده است بنویس. چه کسی در آنجا فعالیت داشت؟»
گفتم: «مثل این‌که مرا اشتباهی آورده‌اید. من حرف تازه‌ای ندارم بزنم».
 تهدید کرد که تو را به صلابه می‌کشیم و می‌دهیم دست حسینی. گفتم: «هر کاری می‌خواهید بکنید. من همانی هستم که دوازده سال پیش بودم».
گفتند: «تکلیفت را روشن می‌کنیم. بلند شو» و مرا همان‌طور با چشم‌های بسته به محوطه‌ای بردند که احساس کردم باید جای بزرگی باشد.
حس کردم صدای آشنا می‌شنوم. دوباره تهدیدم کردند که بنویس و اگر ننویسی چنین و چنان می‌کنیم و باز گفتم حرفی ندارم بزنم. چشم‌هایم را باز کردند و دیدم آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله منتظری و چهارده پانزده نفر دیگر آن طرف نشسته‌اند. از من پرسیدند: «نمی‌خواهی پیش آنها بروی؟»
جواب دادم: «از خدا می‌خواهم».
گفتند: «زود برو و برگرد». رفتم و کمی با آقایان روبوسی و صحبت کردم و آنان بابت این‌که تهدیدهای مأمورین در من اثر نکرد و حرفی نزدم، بسیار تشویقم کردند. فهمیدم که آنها در بند عمومی اوین هستند. من در بند خصوصی بودم.
اینها دائماً می‌آمدند و تماس می‌گرفتند که خلاصه به هر نحوی که شده است فضای باز سیاسی‌شان را اثبات کنند. آیت‌الله منتظری به‌ محض این‌ که اینها می‌آمدند با عصبانیت از جلسه بلند می‌شد و به حیاط می‌رفت و در گوشه‌ای می‌نشست. آیت‌الله طالقانی گاهی همراه آقای هاشمی بودند. همه معتقد بودند که آقای هاشمی زرنگ‌تر از بقیه است و بهتر می‌تواند از پس مذاکره با آنها برآید. ایشان انصافاً هم در مذاکره با آنها شهامت، شجاعت و درایت عجیبی داشت و به آنها می‌گفت اولین کاری که باید بکنید این است که با آیت‌الله خمینی صحبت کنید، چون الان مرکز ذهنیت اسلامی کشور ایشان هستند. بعد هم راجع به علما، حوزه علمیه، مراجع و مساجد با آنها صحبت کرد و گفت باید با زندانیان رابطه خوبی داشته باشید تا بتوانید ادعا کنید فضای باز سیاسی ایجاد کرده‌اید. به هر حال با آقایان روحانی ارتباط داشتیم که در بازجویی‌ها چه عکس‌العملی نشان بدهیم.

ماجرای توبه عسگر اولادی در زندان/چرا عسگر اولادی در جشن سپاس شرکت کرد/ برای نوشتن نامه عفو با سه مرجع مشورت کردم/ وقتی امام در نوفل لوشاتو گریه کردند

*مجاهدین خلق نامه درخواست عفوی از شما منتشر کردند. این نامه درست است؟


بله، اما ما این کار را با مشورت آقایان علما انجام دادیم. آنها به ما گفتند الان در بیرون به وجود شما بیشتر نیاز هست. بدون این‌که راجع به امام مطلب شبهه‌داری بنویسید یا به اینها کرنش کنید، در مورد خودتان چیزهایی بنویسید و از اینها بخواهید آزادتان کنند. از طرف دیگر به آقایان توکلی‌بینا و شاید مرحوم شفیق گفتیم اینها چنین چیزی را از ما می‌خواهند. بروید مشهد خدمت آیت‌الله میلانی و قضیه را برایشان بگویید و بپرسید چه باید کرد؟ آنها رفتند و آقای توکلی‌بینا برگشت. ما گفته بودیم به آیت‌الله میلانی بگویید ما قصد نداریم قهرمان بمیریم، بلکه می‌خواهیم مسلمان بمیریم و لذا اگر بگویید شما وظیفه دارید بیرون بیایید این کار را می‌کنیم.

در نتیجه این مشورت‌ها من، شهید عراقی و آقای حاج حیدری را به محوطه‌ای در یک مؤسسه‌ آموزشی در زندان قصر بردند. ما قبلاً برای گرفتن امتحان از زندانی‌ها تقاضا داده بودیم. بعد یک کسی از فاصله دور به مأمورینی که در آنجا بودند گفتند که مجلس آماده است. ما را با چشم‌های بسته از جائی پائین بردند. وقتی رسیدیم چشم‌هایمان را باز کردند و ما دیدیم که توده‌ای‌ها و چپی‌ها هم در آنجا هستند. آقایان انواری، کروبی، علیخانی و عده‌ای از جوانان روحانی را هم آورده بودند. از شهید عراقی پرسیدم: «اینجا چه خبر است؟» جواب داد: «به مناسبت سالگرد 15 بهمن که در دانشگاه به شاه تیراندازی شد و به او نخورد، جشن گرفته‌اند». پرسیدم: «چرا ما را به اینجا آورده‌اند؟» جواب داد: «نمی‌دانم. فقط می‌دانم باید دست‌هایمان را جلوی صورتمان بگیریم که از ما عکس نگیرند. فعلاً کار دیگری از ما بر نمی‌آید».
جلسه که شروع شد سه چهار تا از چپی‌ها بلند شدند و درخواست عفو کردند. معلوم شد ما را چرا در آنجا جمع کرده‌اند. به آقایان روحانیون قول داده بودند که آقای هاشمی را آزاد خواهند کرد و این آزادی هیچ ربطی هم به این جلسه سپاس ندارد.   
من و شهید عراقی دستمان را روی صورت گذاشته بودیم که یک وقت از ما عکس نگیرند، اما در یک لحظه که من و شهید عراقی تصور کردیم دیگر کسی نیست که عکس بگیرد و داشتیم با هم صحبت می‌کردیم، روزنامه اطلاعات توانست از ما عکس بگیرد. در مجموع مذهبی‌ها اعم از زندانی‌های قدیم و جدید، هیچ حرفی مبنی بر تأیید رژیم نزدند، اما البته روزنامه اطلاعات مطلب را طور دیگری نقل کرد.

*درخواست‌های عفو را جداگانه نوشتید؟

بله، درخواست بنده همان است که مجاهدین خلق منتشر کردند. امضا و همه چیز درست است و تقلب نکرده‌اند. به هر حال تا جایی که یادم هست برای بیرون رفتن از زندان با سه مرجع و شخصیت بزرگ دینی، از جمله آیت‌الله میلانی مشورت کردیم گفتند به شرط آن‌ که در مورد امام حرفی نزنید و به اینها هم کرنش نکنید، بنویسید و بیرون بیایید.

*دو نفر دیگر چه کسانی بودند؟


درست یادم نیست. شاید آیت‌الله گلپایگانی و شهید مطهری بودند.

*حاج هاشم امانی هم نامه نوشت؟

ایشان سه ماه زودتر از ما از زندان اوین آزاد شد.

*متن شما تحت عنوان عفو ملوکانه نبود، بلکه بیشتر یک متن تربیتی خانوادگی بود.

بله، نوشتم مشکلات شخصی دارم. آنها می‌خواستند علیه امام، روحانیت و حوزه علمیه حرف بزنم که گفتم ابداً اهل این‌جور حرف‌ها نیستم و در مورد زندگی و بچه‌هایم مشکلاتی دارم که باید بروم و به آنها رسیدگی کنم.

*جنابعالی پس از عزیمت امام به فرانسه و نوفل‌لوشاتو بارها خدمت ایشان رفتید و پیام‌هایی را بردید. در این مورد هم توضیحاتی را بفرمایید.

نخستین بار که در پاریس خدمت امام رسیدم، غیر از پیام‌های آیت‌الله مطهری، آیت‌الله بهشتی و عده‌ای از روحانیون و مدرسین عالی‌مقام، از طرف بانوانی که در زمینه فرهنگ و نیز بهداشت و درمان آن روز خدمت می‌کردند، پیام‌هایی را بردم. خانم‌ها در این پیام‌ها گفته بودند شما برای ملاقات با خانم‌ها تا به حال برنامه نگذاشته‌اید. به ایران هم که بیایید همین‌طور خواهد بود؟ امام فرمودند: سلام مرا به خانم‌ها برسانید و بگویید خیر. ان‌شاءالله وقتی به ایران بیایم، هر فرصتی که در اختیار آقایان باشد، در اختیار خانم‌ها هم خواهد بود.
وقتی امام به ایران هم تشریف آوردند، از جمله نخستین تصمیماتی که گرفتند این بود که  فرمودند با هم  مشورت کنید و ببینید زمان و وقت مناسب برای ملاقات خانم‌ها چه وقت است.
بعد از مشورت، چون ماه بهمن بود و آفتاب زود غروب می‌کرد، قرار شد از سه بعدازظهر تا هنگام اذان مغرب خانم‌ها بیایند و با امام ملاقات کنند. یکی از روزها وقتی در مدرسه علوی را باز کردند، یک مرتبه جمعیت عظیمی از خانم‌ها که پشت در مدرسه تجمع کرده بودند، با فشار زیاد به داخل مدرسه هجوم آوردند و عده‌ای زیر دست و پا ماندند و زخمی شدند که بلافاصله آنها را با برانکارد به قسمت درمان‌های فوری و سرپایی مدرسه علوی بردند. یکی از برانکاردها نتوانست به آن سمت برود و با فشار جمعیت جلوی جایگاه آمد. خانمی که او را از زیر دست و پا بیرون کشیده و روی برانکارد گذاشته بودند، با سر و وضعی ژولیده و به هم ریخته و در حالی که از سر و صورتش خون جاری بود، نیم‌خیز شد و دستش را گره کرد و بالا برد و خطاب به امام شعار جمعیت را تکرار کرد: «ما همه سرباز توئیم خمینی/ گوش به فرمان توئیم خمینی».

امام نگاهی انداختند و فوق‌العاده متأثر شدند. هنگامی که نشستند، یکی از آقایان علما عرض کرد بهتر نیست ملاقات خانم‌ها را موقوف کنید؟ اینها هم به خودشان صدمه می‌زنند، هم به شوهرها، فرزندان و زندگی‌هایشان. امام با خشم به ایشان نگاه کردند و فرمودند: «خیال می‌کنید اعلامیه‌های بنده و شما شاه را بیرون کرد؟ شاه را همین زن‌ها بیرون کردند».

این حرف امام تأثیر فوق‌العاده زیادی روی افرادی داشت که در آنجا حضور داشتند. امام پس از چند لحظه که آرامش پیدا کردند، از جا برخاستند تا بار دیگر به ابراز احساسات جمعیت پاسخ بدهند و به قولی که به زنان داده بودند که هیچ فرقی بین آنها و مردان قائل نخواهند شد، عمل کنند.
واقعیت این است که در سایه نگاه و توجهات امام خانم‌ها رشد فوق‌العاده‌ای کردند و اگر حضور آنها نبود حقیقتاً نهضت به پیروزی نمی‌رسید. بانوان ما علاوه بر این که خود در صحنه‌های انقلاب حضور داشتند، موجب دلگرمی شوهران و پسران خود نیز بودند.
آیت‌الله انواری می‌گفتند یک بار از امام سئوال کردم خانم‌ها وقتی می‌خواهند در راه‌پیمایی شرکت کنند، باید از شوهرانشان یا پدرهایشان اجازه بگیرند و آنها اجازه نمی‌دهند. حکم چیست؟ امام فرموده بودند راه‌پیمایی‌هایی که توسط علما اعلام می‌شود، حکم امر به معروف و نهی از منکر را دارد و مثل نماز و روزه واجب است و کسی حق ندارد آن را منع کند. امام با این فتوا قفل بسته‌ای را گشودند و در راه‌پیمایی‌ها می‌دیدیم خانم‌ها با فرزندی در بغل، در حالی که دست فرزند دیگرشان را گرفته بودند، گاهی حتی پیش‌تر از مردان در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کردند، در حالی که پیش از آن تظاهرات غالباً بدون حضور بانوان انجام می‌شدند.
بنده وقتی در ستاد عاشورا بودم، روزی در میدان توحید مسئولیت داشتم که به راه‌پیمایان نظم و آنها را حرکت بدهم که دیدم خانمی یک بچه را به بغل گرفته، یکی هم دستش به دست مادر بود و یکی هم روی شانه پدر و این خانواده به این شکل آمده بودند تا علیه نظام فرسوده کفر و شرک اعتراض خود را فریاد بزنند.
امام مشکل مشارکت زن مسلمان در حرکت‌های اجتماعی را حل کردند و زنان میدان گسترده‌ای برای رشد سیاسی و اجتماعی پیدا کردند که نتایج درخشان آن را در عرصه‌های مختلف مشاهده می‌کنید.

*پیام دیگری که برای امام بردید، چه بود؟

پیام دیگر در مورد تحزب و تشکل بود. امام زمانی که در عراق بودند فرمودند باید حزب‌الله تشکیل شود. آقایان پیام داده بودند این مطلب را باز کنید. بعد هم اشاره کرده بودند که به شورای انقلاب نیاز هست و در این زمینه راهنمایی بفرمایید. امام راجع به حزب‌الله فرمودند به ایران که آمدم تکلیف را روشن خواهم کرد، ولی در مورد شورای انقلاب و ترکیب آن بررسی کنید و پیشنهادتان را بدهید.

ماجرای توبه عسگر اولادی در زندان/چرا عسگر اولادی در جشن سپاس شرکت کرد/ برای نوشتن نامه عفو با سه مرجع مشورت کردم/ وقتی امام در نوفل لوشاتو گریه کردند

*ظاهراً امام درباره اعتصابیون هم توصیه‌هایی به شما کرده بودند.

بله، بار اول که به فرانسه رفتم، امام فرموده بودند بیایید شما را ببینم. خدمتشان رفتم و فرمودند شنیده‌ام اعتصابیون بسیار در سختی به سر می‌برند. سپس چند بسته پول ایرانی و ارزهای مختلف را از قفسه‌ای برداشتند و همراه طلاهایی که خانم‌ها آورده بودند به بنده دادند و فرمودند اینها را ببرید و برای اعتصابیون خرج کنید. عرض کردم: «ما همه نگران شما هستیم. شما در اینجا هزینه دارید. نمی‌شود که دستتان را خالی کنید و همه این هدایا را بدهید که برای اعتصابیون ببرم.»
امام فرمودند: «این چیزها نمی‌تواند پشتوانه‌ام باشد. من باید در پناه خدا باشم. می‌دانم که وضع اعتصابیون خیلی بد است». سپس متأثر شدند و گریه کردند و فرمودند: «زودتر بروید و اینها را به پول تبدیل کنید و به اعتصابیون برسانید».
اخوی بنده، حاج اسدالله هم که همیشه وجوهات را به عراق می‌برد و با امام تسویه حساب می‌کرد، وجوهات زیادی را خدمت امام آورده بود. امام فرمودند ببرید و خرج اعتصابیون کنید. زندگی من در اینجا به پول نیاز ندارد. سپس اجازه فرمودند از وجوهات به اعتصابیون کمک شود و گفتند تجار و متمکنین را تشویق کنید به اعتصابیون کمک کنند.

*با کنترلی که رژیم شاه روی خطوط مخابراتی داشت، پیام‌های امام را چگونه به ایران می‌رساندید؟


جوانان مسلمان دو سه خط تلفنی را به شکلی که برای دستگاه قابل کنترل نباشد تعبیه کرده بودند و هر نیم ساعت یک بار اخباری را که ضرورت داشت، از نوفل‌لوشاتو به ایران می‌فرستادند. ترکیبی از بچه‌های صدا و سیما، مخابرات و هوانیروز با حداکثر سرعت پیام‌ها را به سراسر کشور منتقل می‌کردند.
در نوفل‌لوشاتو چند تن از روحانیون در کنار مرحوم سید احمد آقا بودند که پیام‌ها را سریعاً تنظیم می‌کردند و خدمت امام می‌دادند و پس از اظهار نظر و تغییرات ایشان، به توشیح نهائی می‌رساندند و بعد به ایران می‌فرستادند. برخی از پیام‌ها هم بودند که صرفاً توسط افراد فوق‌العاده معتمد به امام رسانده می‌شدند و پاسخ از ایشان دریافت می‌شد، چون نهایتاً خطوط ارتباطی در معرض شنود قرار داشتند و هر مطلبی را نمی‌شد از طریق آنها منتقل کرد. از جمله همان پیام‌هائی که بنده مستقیماً رساندم و پاسخ را دریافت کردم.

*از بازگشتتان از فرانسه بگویید. ظاهراً کسانی نمی‌خواستند شما و شهید عراقی در هواپیمای امام باشید.     

در روز پنجم بهمن به فرودگاه رفتم، اما گفته شد که فرودگاه‌های ایران را بسته‌اند. فکر کردم به یکی از کشورهای عربی بروم و از مرز زمینی به کشور وارد شوم، اما پیش از آن لازم بود از امام اجازه بگیرم.
امام در نوفل‌لوشاتو در ساختمان کوچکی مستقر بودند. در ساعاتی که نماز برگزار می‌شد یا قرار بود مصاحبه‌ای صورت بگیرد، از خیابان عبور می‌کردند و به باغ آقای عسگری که آن درخت معروف سیب در آنجا بود تشریف می‌آوردند. در ساعتی که قرار بود ایشان تشریف بیاورند، من هم در صف استقبال کنندگان زیر خیمه داخل زمین چمن باغ ایستادم. ایشان مرا که دیدند فرمودند: «چطور شد نرفتید؟» عرض کردم: «فرودگاه تهران را بسته‌اند». فرمودند: «بعد از جلسه بیایید شما را ببینم». جلسه که تمام شد خدمتشان رفتم و عرض کردم: «می‌خواستم از یکی از کشورهای عربی بروم و پیام شما را برسانم، ولی ابتدا باید از شما اجازه می‌گرفتم». کمی تأمل کردند و فرمودند: «بمانید، ان‌شاءالله با هم می‌رویم». در آن شرایط ان‌شاءالله قوی و مطمئن امام انصافاً شبیه معجزه بود.

ایشان قبلاً فرموده بودند توسط فرزندانم در نیروی هوائی و هوانیروز ان‌شاءالله به ایران باز می‌گردم. در ایران شرایطی فراهم کردند که اینها نتوانند بروند و پرواز هواپیماهای ایرانی را از فرودگاه مهرآباد ممنوع کردند، به همین دلیل امام پذیرفتند که با هواپیمای ایرفرانس به ایران برگردند.
امام تصمیم گرفته بودند به هر نحو ممکن و هر مشکلی که پیش بیاید به ایران بازگردند. ایشان می‌فرمودند خیلی‌ها اصرار دارند که من برنگردم. همین نشان می‌دهد که بازگشت سریعم ضرورت دارد.
در روز دهم بهمن امام تصمیم جدی خود مبنی بر بازگشت به ایران را اعلام فرمودند. مسئول گرفتن هواپیما آقای قطب‌زاده بود و او رفت و از ایرفرانس سه هواپیما را اجاره کرد که همه را با این سه هواپیما بیاورد.
صبح روز یازدهم شهید عراقی «رضوان الله تعالی علیه» آمد و به من گفت: «خبر داری چه شده است؟» گفتم: «خیر. چه خبر شده است؟» گفت: «قطب زاده رفته و سه هواپیما کرایه کرده است، ولی امام گفته‌اند یکی بس است. قطب‌زاده گفته جمعیت زیاد است، ولی امام گفته‌اند در این کاروان نباید افراد زیادی باشند، چون احتمال خطر وجود دارد و من نمی‌توانم مسئولیت جان کسی را به عهده بگیرم. دیگران با هواپیماهای دیگری بیایند. حالا قطب‌زاده رفته و اسم من و تو را حذف کرده است. من نمی‌توانم آرام بگیرم. اگر شده است روی رکاب هواپیما بایستم، باید با هواپیمای امام بروم. تو می‌روی با امام صحبت کنی؟» گفتم: «نه، امام قول داده‌اند ما را ببرند و بعید می‌دانم از قولشان برگردند». گفت: «امام از قولش برنمی‌گردد، ولی من مثل تو به اینها خوش‌بین نیستم. دارم به تو می‌گویم من و تو را حذف کرده‌اند. اگر نمی‌روی خودم می‌روم و با امام حرف می‌زنم. تو می‌آئی یا نه؟» گفتم: «نه». او هم در حالی که اشک در چشمش جمع شده و از دستم عصبانی بود، رفت که با امام صحبت کند و رفت و با ایشان صحبت کرد.
یک ساعت بعد خوشحال و خندان برگشت. پرسیدم: «چه کردی؟» جواب داد: «رفتم و به امام گفتم. امام هم لیست را خواست و گفت اسم هر کسی را که می‌خواهید خط بزنید، ولی این دو نفر باید باشند. جای من و تو را هم صندلی پشت سر خودش تعیین کرد». گفتم: «مطمئن بودم امام به قولشان وفا می‌کنند». 

*به نظر شما چرا امام به یک هواپیما اکتفا کردند؟


به همان دلیلی که فرمودند که در این سفر احتمال خطر هست و نمی‌خواستند جان عده زیادی در معرض خطر قرار بگیرد. واقعیت این بود که کسی مطمئن نبود هواپیما مورد اصابت موشکی چیزی قرار نگیرد و احتمال بروز هر حادثه پیش‌بینی نشده‌ای وجود داشت. در آن هواپیما باید کسانی می‌بودند که واقعاً خود را برای شهادت آماده کرده بودند. از این گذشته به خیلی‌ها نمی‌شد اعتماد کرد و امام این را خیلی خوب می‌دانستند و با هوشمندی بی‌نظیر خود این خطر را هم دفع کردند.
در هواپیما همه نگران بودند و دغدغه داشتند غیر از خود امام. پیامبر(ص) فرموده‌اند: «مؤمن مانند کوهی است که طوفان‌ها حرکتش نمی‌دهد». امام مصداق بارز این تعبیر بودند. ایشان با هر کسی هم که صحبت می‌کردند، نگرانی او هم از بین می‌رفت. قبل از پرواز خلبان آمد و به امام گفت شما خسته می‌شوید. بروید و روی تخت من استراحت کنید. بعضی‌ها اظهارنظر می‌کردند که این کار درست نیست، اما امام بی‌اعتنا به همه این صحبت‌ها از جا بلند شدند و احمد آقا و شهید عراقی زیر بازویشان را گرفتند و رفتند و روی تخت خلبان خوابیدند. عده‌ای می‌خواستند همراه ایشان بروند که امام فرمودند شما همین جا بمانید. فقط همین دو نفر بیایند.
پس از یک ساعت استراحت، امام وضو گرفتند و به نماز شب ایستادند. ایشان به‌ قدری آرام و بی‌دغدغه بودند که انگار این یک سفر عادی است و هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند. صدای مناجات و العفو العفو امام بسیار تأثیرگذار بود و همه کسانی که در هواپیما بودند و این صدای باصلابت و بی‌دغدغه را شنیدند تحت تأثیر قرار گرفتند. خلاصه عرض کنم که در آن جمع فقط یک نفر بود که ذره‌ای نگرانی نداشت و آن هم شخص امام بود. قرآن می‌فرماید: «اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»(2) آگاه باشید که با ذکر خدا دل‌ها آرام می‌گیرند و امام پیوسته ذکر می‌گفتند.
پس از نماز صبح خبرنگارها اجازه خواستند که با امام صحبت کنند. یادم هست خبرنگاری پرسید: «شما که دارید در این شرایط بحرانی به عنوان قدرتمندترین فرد وارد ایران می‌شوید، الان چه احساسی دارید؟» امام در یک کلمه فرمودند: «هیچی!» خبرنگار تصور کرد سئوالی را که پرسیده است برای امام درست ترجمه نکرده‌اند و دوباره سئوالش را تکرار کرد و پاسخ امام باز هم همان بود.
در روایت هست که هر کسی که چهل شبانه‌روز عبادت خدا را بکند، خداوند او را خالص می‌سازد و «جَرّ الله یَنَابِیعُ الْحِکْمَه مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ»: خداوند چشمه‌های جوشان حکمتش را از قلب بنده مخلصش بر زبانش جاری می‌کند و امام تجسم ناب آیات قرآن و احادیث بود.
وقتی خبرنگار به تصور این که امام متوجه سئوال او نشده اند، برای بار سوم سئوال کرد، ایشان فرمایش جدشان را تکرار کردند که هیچی، مگر این که ورود من اسباب سرنگونی باطل شود: «إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلًا».
حقیقتاً امام در این سفر کوتاه، آیات و روایات را با کردار خود تسجیل و تثبیت کردند.

*نقش شما در نوفل‌لوشاتو غیر از رساندن پیام‌ها به امام و بالعکس چه بود؟

من مهمان بودم و کارها را شهید عراقی، آقای توکلی‌بینا، برادران رفیق‌دوست و آقای امیرحسینی انجام می‌دادند. در نوفل‌لوشاتو و هواپیما هیچ‌گونه مسئولیتی نداشتم. عراقی با این که جایش کنار من بود، اما لحظه‌ای آرام و قرار نداشت و دائماً در خدمت امام بود و این طرف و آن طرف می‌رفت. من کاره‌ای نبودم».  

پی‌نوشت‌ها:
(1) قرآن کریم، سوره ذاریات، آیه 58
(2) قرآن کریم، سوره رعد، آیه 28

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۰۰
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

شهید رجایی در کلام امام امت


۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۴۱
حسن حیدری