حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید بایگانی شهریور ۱۳۹۶ :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها

۱۲۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

صندوق ذخیره فرهنگیان

رئیس کمیسیون آموزش مجلس گفت: در صندوق ذخیره فرهنگیان ۱۱ هزار میلیارد تومان وام اعطا شده است که ۸ هزار میلیارد تومان آن مشکوک‌الوصول است حتی وام چندصد میلیارد تومانی به یک کارتن‌خواب داده شده است.

به گزارش مشرق، محمد مهدی زاهدی رئیس کمیسیون آموزش مجلس امروز در پنجمین کنگره کانون تربیت اسلامی که در مجتمع آدینه برگزار شد با اشاره به مطالبات کمیسیون آموزش از وزیر آموزش و پرورش اظهار داشت: از وزیر آموزش و پرورش خواستیم در خصوص سند تحول به‌جد آن را دنبال کند.

وی ادامه داد: یکی از موضوعات مهم سند تحول زیرنظام‌های مالی و منابع انسانی است که اگر نظام رتبه‌بندی هم اجرا شود، منوط به این دو زیرنظام است و تا زمانی که این دو عملیاتی نشود، امکان مدیریت مطلوب وجود ندارد.

رئیس کمیسیون آموزش مجلس بابیان اینکه سیاسی‌سازی در آموزش و پرورش سم است، گفت:‌ البته باید محیط سیاسی در آموزش و پرورش باشد اما سیاسی‌بازی و فضای سیاسی خارج از حوزه آموزش و پرورش را به درون آن وارد نکنیم.

زاهدی اضافه کرد: در سه ـ چهار سال گذشته برخی از مسئولان آموزش و پرورش به طور جدی وارد سیاسی‌کاری در این وزارتخانه شدند که این ظلم به نظام آموزش و پرورش است.

وی تصریح کرد: اعلام کرده‌ایم که افراد متعادل و وفادار به نظام و انقلاب اسلامی و شهدای فرهنگی به آموزش و پرورش آورده شود و نباید وارد حاشیه‌سازی سیاسی شوند؛ به‌طوری‌که در دوره قبل معاونت پرورشی وزیر آموزش و پرورش کاری را انجام می‌دهد که وزیر لباس پیشاهنگی به تن کند و عکس افتخاری بگیرد که این در شأن آموزش و پرورش نیست.

رئیس کمیسیون آموزش مجلس با اشاره به تخلفات شکل‌گرفته در صندوق ذخیره فرهنگیان متذکر شد: حدود 11 هزار میلیارد تومان وام داده شده است که قریب 8 هزار میلیارد تومان وام مشکوک‌الوصول است، یعنی معلوم نیست که این وام برگشت داده شود.

زاهدی عنوان کرد: دلیل این موضوع این است که ضمانت‌های لازم برای برگشت این وام‌ها وجود ندارد و بعضاً وام به کسانی داده شده است که شایستگی لازم را نداشته‌اند.

وی از اعطای وام چندصد میلیارد تومانی به یک کارتن‌خواب خبر داد و گفت: مدارک آن موجود است و به‌زودی آن را اعلام می‌کنیم.

رئیس کمیسیون آموزش مجلس موضوع تخلفات صندوق ذخیره فرهنگیان و بانک سرمایه از مطالبات جدی ما از وزیر آموزش و پرورش بود؛ چراکه قرار بود این صندوق بخشی از مشکلات معلمان را حل کند نه‌اینکه جایی برای سوءاستفاده کلان شود.

زاهدی با اشاره به فعالیت هلدینگ‌های صندوق ذخیره فرهنگیان متذکر شد: یکی از این هلدینگ‌ها، هلدینگ پتروشیمی است که فقط سهام بوده و یا کلنگ آن را زده‌اند بدون هیچ برنامه‌ای و صدها میلیارد تومان پول بدون ریالی بازدهی رفته است و همه ضرر بوده است.

وی بابیان اینکه به وزیر آموزش و پرورش تأکید کرده‌ایم افراد باتجربه و آشنا با مدیریت را در رأس صندوق ذخیره فرهنگیان استفاده کنند و از افراد سیاسی استفاده نشود، گفت: متأسفانه افرادی که در صندوق ذخیره فرهنگیان بوده، همه از یک جریان سیاسی خاص هستند.

رئیس کمیسیون آموزش مجلس با اشاره به ضرورت استانداردسازی آزمون‌ها در آموزش و پرورش، یادآور شد: کنکور برای دانش‌آموزان بلایی بوده و استعدادکشی است، ضمن اینکه خلاقیت، نوآوری و شکوفایی ذهنی و عقلانی را از دانش‌آموزان می‌گیرد و باید آن را حذف کنیم.

زاهدی گفت:‌ وزارت آموزش و پرورش به‌تنهایی نمی‌تواند آزمون‌های استاندارد را طراحی کند، بلکه باید یک هماهنگی ملی در درون آموزش و پرورش در این خصوص ایجاد شود ضمن اینکه مکانیزمی را در این خصوص پیشنهاد داده‌ایم تا از فرهنگیان برای طراحی و عملیاتی کردن آزمون استاندارد استفاده شود.

وی با اشاره به فعالیت دانشگاه فرهنگیان عنوان کرد: ما نیز ناراحت هستیم و مصلحت کشور این‌طور نبوده است که فردی 4 سال بخواهد به‌عنوان سرپرست این دانشگاه باشد.

رئیس کمیسیون آموزش مجلس با اشاره به بازنشسته شدن جمع زیادی از فرهنگیان در سال‌های آینده،‌ افزود: برآوردها این‌طور است که ظرف 6 سال آینده حدود 400 هزار فرهنگی بازنشسته می‌شود و اگر این تعداد را 300 هزار نفر نیز در نظر بگیریم، یعنی سالی 50 هزار نفر نیروی انسانی را باید به آموزش و پرورش تزریق کنیم تا در 6 سال آینده دچار بحران نشویم.

زاهدی اضافه کرد: این در حالی است که دانشگاه فرهنگیان با ظرفیت جذب 5 تا 10 هزار نیرو نمی‌تواند پاسخگوی منابع انسانی این وزارتخانه باشد و از دولت، رئیس‌جمهور، سازمان برنامه و بودجه و سازمان امور استخدامی کشور به‌عنوان رئیس کمیسیون آموزش مجلس در خواست می‌کنم هرچه زودتر برنامه‌ریزی لازم را برای تخصیص ردیف استخدامی، جذب نیرو و تأمین منابع لازم برای دانشگاه فرهنگیان را انجام دهند.

منبع: فارس


۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۹
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

امام اینگونه بود

تاریخ انتشار: ۱۴ خرداد ۱۳۹۶

ناگفته‌های پرستار حضرت امام(ره):

آخرین التماس دعای امام از مردم چه بود؟!

پرستار حضرت امام خمینی ضمن تشریح جزییات احوال ایشان در طول درمان و مراقبتهای پزشکی ایشان، از خون دل هایی که به پیر جماران روا داشته شد پرده برداشت.


خبرگزاری فارس: جام جم آنلاین نوشت: احمد زرگر در مقدمه مصاحبه ضمن تبریک حلول ماه مبارک رمضان و قبولی طاعات خوانندگان روزنامه وزین جام جم، فرا رسیدن بیست و هشتمین سالگرد رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را به عموم هموطنان تسلیت گفت.

وقتی صحبت از حضرت امام خمینی (ره) شد تو گویی که انگار تا چند روز پیش در بالین ایشان مشغول پرستاری بوده، معلوم بود همچنان درد فراغ دارد از برای کوچ ملکوتی پیر جماران.

سر گپ و گفت را با آقای دکتر اینطور آغاز کردم که مهمترین عارضه ای که امام قبل از عروج ملکوتی خود از آن رنج می برد چه بود؟

رو به من کرد و گفت مجموعه اطلاعاتی که مردم از دوم خرداد سال 68 نسبت به بیماری امام داشتند بیشتر در خصوص ناراحتی گوارشی ایشان بوده و اینکه عموما مردم تصور می کنند جراجی معده ایشان تنها اقدام درمانی تیم پزشکی بود.

اما واقعیت آن است که پیر خمین در طول عمر پر برکت خود از عارضه قلبی رنج می بردند.

ایشان بعد از ورودشان دچار عارضه قلبی شدند، از این رو دوباره به تهران عزیمت کرده و در بیمارستان شهید رجایی بستری شدند.

پزشک معالج امام آقای دکتر عارفی متخصص قلب و عروق بودند. بنابراین بعد از ترخیص از بیمارستان و به مرور یک تیم پزشکی تحت نظارت وی در منزل امام واقع در جماران مستقر شد که حقیر هم افتخار حضور در تیم پرستاری این مجموعه را داشتم.

در روزهای اول با امکانات ابتدایی و در حدی که کنترل فشار و ضربان نبض و قلب حضرت امام کنترل شود در حسینیه جماران شروع بکار درمان نمودیم.

زمانی که قلب امت ایستاد

بعد از عملیات فاو در سال 65 بیماری قلبی امام خمینی جدی تر شد بگونه ای که ایشان در منزل دچار ایست قلبی شدند ولی خوشبختانه توسط کادر درمان احیای قلبی شدند.

پس از این واقعه بنیانگذار جمهوری اسلامی در درمانگاهی جماران که برای سیر روال درمان ایشان پیش بینی شده بود بستری شدند.

چرا بخاطر وخامت حال امام ایشان در بیمارستانی مثل شهید رجایی بستری نشدند؟

سوال خوبی بود. در مقطعی که امام خمینی(ره) در بیمارستان بستری شدند خیل عظیمی از مردم برای عیادت و دعا برای ایشان در محل بستری امام راحل تجمع کرده و عملا در روند درمان ایشان اخلال ایجاد می شد.

از طرفی اگر یک بخشی مجزا برای امام اختصاص می دادیم یک تزاحمی در بیمارستان شهید رجایی اتفاق می افتاد.

مجموعه این عوامل موجب شد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران ضمن حفاظت فیزیکی از امام یک چتر درمانی هم فراهم کند.

نا گفته نماند اگر به ایشان گفته می شد یک بیمارستان اختصاصی برایشان احدث شود، قطعا ایشان با این امر مخالفت می کردند.

لذا قرار شد برای مراجعات معمولی محافظان بیت یک درمانگاهی ایجاد گردد که عندالزوم در اختیار حضرت امام نیز قرار گیرد.

این درمانگاه دارای چه ویژگیهایی بود؟ آیا از امکانات مطلوب برای مراقبت امام برخوردار بود؟

درمانگاه جمع و جور و کوچکی بود اما به لحاظ امکانات مشتمل بر آزمایشگاه، رادیولوژی و داروخانه بود و به سبب عارضه قلبی امام این درمانگاه مجهز به اتاق آنژیوگرافی و هم اتاق عمل بود.

قلب فقرای اصفهانی در درمانگاه امام می تپید

حسنی که مدیران درمانی حضرت امام داشتند این بود که درمانگاه را فقط برای درمان ایشان استفاده نمی کردند و در بین اعضای تیم پزشکی بنام دکتر پور مقدس، ضمن افتخار حضور در تیم پزشکی امام بیماران مستمند اصفهانی را به تهران منتقل کرده و در مرکز درمانی جماران تحت آنژیوگرافی و معالجه هم قرار می دادند. البته این کار بصورت محرمانه صورت می گرفت و خود بیماران معمولا متوجه نمی شدند در کجا تحت درمان قرار می گیرند و فقط می دانستند در درمانگاه سپاه معالجه می شوند.

با این کار دیگر درمانگاه منحصر به امام نبود و بعد از ایشان هم بلا استفاده نمی ماند. در حال حاضر بیش از 300 پرونده آنژیوگرافی بیماران بستری در درمانگاه جماران موجود است.

اما در طول این مدت چند بار امام مراجعه به درمانگاه داشتند. مثلا ناخن شست پای امام را کشیدند و یا وقتی که دچار ایست قلبی شده بودند. در همین حال ایشان نسبت به اینکه مبادا رسانه های بیگانه متوجه موضوع بیماری شوند، نزد سید احمد آقا فرزند برومند خود تاکید کرده بودند.

یادگار امام ضمن اطمینان بخشی به حضرت امام گفتند که این درمانگاه متعلق به سپاه است و الان هم در اختیار شما قرار داده اند.

این مسایل گذشت و خرداد سال 68 بود که امام در این درمانگاه جراحی شدند.

گلایه امام از مشکلات گوارشی

چند روز قبل از این بنده شیفت بودم. حضرت امام با زنگ تیم پرستاری را احضار فرمودند که کارهای معمول پرستاری انجام شود که من به حضور ایشان مشرف شدم. بعد از اتمام کار ایشان نسبت به مشکلات گوارشی خودشان ابراز گلایه کردند و من هم موضوع را به کادر پزشکی اطلاع دادم.

سپس یکسری آزمایش از امام گرفته شد و تصمیم بر آن شد که آندوسکوپی انجام شود و نتیجه آن حکایت از کانسر و وجود توده سرطانی در معده حضرت امام داشت.

به خوبی یاد دارم امام برای دوم اجازه ندادند از ایشان آندوسکوپی انجام شود. کسی دلش نمی خواست که بر اساس پاسخ پاتولوژی علت بیماری امام سرطان باشد.

چهره درهم دکتر عارفی پزشک امام

دکتر عارفی از حضرت امام خواهش کردند که اجازه دهند برای بار دوم آندوسکوپی شوند که امام در پاسخ فرمودند مگر اینکه من بمیرم ما اجازه این کار را به شما نمی دهم.

دکتر عارفی با چهره ای غم زده در کنار ایستادند که حضرت امام دکتر عارفی را صدا زدند و خطاب به وی فرمودند من شما را خیلی دوست دارم و به نوعی از آقای عارفی دلجویی نمودند و ایشان هم دست امام را بوسیدند.

حیات پرستاران در گرو ریتم قلبی امام خوبان

در طول بیماری حضرت امام ما از دستگاهی استفاده می کردیم بنام تکه متری که هر آن ضربان قبل ایشان را به ما مخابره و مانیتور می کرد.

ریتم قلبی باید به‌صورت سینوسی، منظم و نرمال عمل می‌کرد و در صورت بی‌نظمی نشان از شرایط نامساعد قلبی داشت. در طول هفته دستگاه به امام وصل بود و در روزهای خاصی همچون سه‌شنبه و جمعه تعویض می‌شد و یک ساعت در هفته بین ساعت 8 تا 9 صبح چسب‌های دستگاه‌ از بدن امام برداشته می‌شد تا ایشان بتوانند استحمام کنند.

واقعیت این است که ما هم با این دستگاه زندگی می کردیم. دوشنبه ها سه شنبه ها و پنچ شنبه ها ساعاتی بود که ما با زنگ امام خدمت ایشان می رسیدیم تا جای چسب ها را عوض کنیم یا مثلا چون پوست امام خشک می شد به بدنشان پماد مرطوب کننده بمالیم. ولی باقی اوقات ما امام را ملاقات نمی کردیم و عملا با این دستگاه زندگی می کردیم.

کادر پزشکی و پرستاری ابدا صبحانه و نهار خوردن ایشان را نمی دید چرا که همواره در کنار خانواده بودند.

ولی باید بگویم آن موقع که حضرت امام یک ساعت قبل از نماز صبح برای شب زنده داری از خواب بیدار می شدند ما متوجه این موضوع می شدیم بخصوص اینکه جنگ شهرها و ما در زیر پله محل زندگی امام مستقر شده بودیم.

امام منضبط و دقیق همچون ساعت

یکی از مسائلی که مردم در ارتباط با حضرت امام (ره) شنیده‌اند، نظم ایشان است و ما این موضوع را به چشم، حین مراقبت از ایشان، مشاهده کردیم. برای استحمام سه دقیقه مانده به هشت صبح روز جمعه دستگاه مانیتور قطع و سه دقیقه مانده به ساعت 9 وصل می‌شد. همیشه به همین روال بود و امام نیز به‌صورت منظم یک ساعت قبل از اذان صبح از خواب بیدار می‌شدند و داروهایشان را هم به موقع و سر وقت مصرف می‌کردند.

ریتم عاشقی

هنگام نماز ظهر یک اتفاقی برای قلب حضرت امام می افتاد. ریتم طبیعی ایشان مشکلی پیدا می کرد و تا پایان نماز ضربان قلب پایین بود. در این خصوص دو نظریه مطرح است: یکی اینکه سطح سرمی دارویی امام کاهش پیدا کرده و دیگر اینکه مسایل معنوی موجب کاهش تپش قلب و آرامش ایشان می شود. معتقدم تئوری دوم یعنی موضوعات عرفانی هنگام نماز عامل این تغییر ریتم بود.

آیا خانواده و نزدیکان اطلاع داشتند که شما پرستار حضرت امام هستید؟

خیر تنها همسر و برادرم در جریان بودند و بقیه وابستگان خبر نداشتند. چون احتمال داشت این خبر سینه به سینه به دیگران منتقل شود مردم تصور کنند که امام بیمار است و این به فضای منفی که دشمن دامن می زد کمک می کرد.

بعضا شایعه می شد که امام شش ماه دیگر زنده هستند و اخباری از این دست توسط رسانه های بیگانه در فضای سیاسی می پیچید. از این رو بهتر بود موضوعات درمانی امام از اذهان مخفی می ماند.

در سالهای پایانی حیات امام خمینی(ره) زمانی که مردم به دیدارشان می رفتند، دیگر از سخنرانی و نصایح پدرانه پیر خمین خبری نبود و صرفا یک دیداری صورت می گرفت. آیا این امر ناشی از بیماری ایشان بود؟

خیر. این تصور و تحلیل من است که عامل این موضوع بیماری نبود. شاید دلیل عدم سخنرانی امام در دیدار مردمی خود در جماران این بود که (خواص) حرف امام را گوش نمی کردند.

اواخر عمر با برکت امام مجموعه اتفاقاتی افتاد که واقعا امام را رنجیده خاطر کرد و اگر در خصوص اینها انسان سخن به میان نیاورد در حق امام اجحاف نموده است.

یکی از مواردی که در طول این مدت دایما رخ می داد صحبتهایی بود که در ارتباط با بحث ولایت فقیه مطرح می شد.

برخی اوقات سوالات شرعی مطرح می شد که امام به آن پاسخ می دادند. از جمله بازی شطرنج بود که در آن مقطع عنوان شد بازی شطرنج از قالب قمار خارج شده و حضرت امام هم به این شرط بازی را مباح اعلام کردند.

از دیگر مسایلی که در آن دوران مورد مناقشه بود این بود که مسجدی در وسط محل احداث اتوبان شهید محلاتی واقع شده بود که امام جماعت آن اجازه تخریب این مسجد را نمی داد.

این مسئله هم از امام کسب تکلیف شد و ایشان در پاسخ فرمودند اگر عبور و مرور مسلمین و مسلمات آسان می شود مسجد را بردارید.

آنچه مسئولین باید به عمل می کردند و نکردند

از امام سوال کردند که بعد از جنگ رسیدگی به اقتصاد کشور مهم است یا فرهنگ، ایشان گفتند فرهنگ اما دیدیم که به فرهنگ عمل نشد.

در زمینه توسعه صنعت و کشاورزی از حضرت امام کسب تکلیف شد که کدام حوزه نیازمند توجه و فعالیت بیشتر است، پاسخ دادند بخش کشاورزی که باز هم دیدیم به کشاورزی هم اهمیت داده نشد.

اما وقتی به امام گفتند عکس شهدای هفتم تیر در حاشیه اتوبان تهران-قم نصب شده و این تصاویر باعث حواس پرتی رانندگان می شود و شما در این مورد چه دستور می فرمایید، حضرت امام فرمودند عکسها را بردارید و در نهایت مسئولین آنها را از اتوبان جمع آوری کردند.

حالا... هدف از طرح این موضوعات چه بود؟! می خواهم به شما عرض کنم آن مواردی که به تخریب مسجد و برداشتن تصاویر شهدا ختم می شد بخوبی رسیدگی و انجام شد ولی توسعه کشاورزی، توجه به فرهنگ مغفول ماند.

پس از مجموعه این عوامل نتیجه می گیریم گوش شنوایی نداریم و البته این بدان معنا نیست که امام با مردم قهر کردند. ایشان همواره دوستدار آحاد جامعه بودند و در وصیت نامه خود هم تاکید داشتند این مردم مردمی هستند که از جماعت صدر اسلام هم بهتر هستند.

آن دو شبی که خواب را از چشمان امام گرفت

حضرت امام برخی از اوقات شبها نمی خوابیدند. در چنین مواقعی پرسنلی که با امام ارتباط تنگاتنگی داشتند اینطور تصور می کردند که عملیات نظامی در شرف انجام است و در آن شبهایی ایشان نمی خوابند مشغول دعا برای رزمندگان اسلام هستند.

بنابراین هر شبی که ضربان قلب امام افت نداشت و ریتم خواب نمی گرفت و داروی ساعت ده شب خودشان را میل می کردند، فردای آن روز ما منتظر بودیم که مارش عملیات از طریق رادیو و تلویزیون به صدا در آید که چنین هم می شد.

اما ما دو شب را بخاطر داریم که حضرت امام به خواب نرفتند و هیچ عملیاتی هم رخ نداد. یکی از شبها امام مشغول تنظیم نسخه اول وصیت نامه سیاسی عبادی خودشان بودند و اعضا مجلس خبرگان مرحوم آیت الله مشگینی که رییس مجلس خبرگان بودند را صدا زدند و وصیت نامه به ایشان داده شد. وصیت نامه هم به آستان قدس رضوی منتقل و در آنجا نگهداری شد.

ولی یک شب دیگری هم بود که امام تا صبح نخوابیدند. شبی که آقای منتظری را سمت قایم مقام رهبری عزل کرده بودند و ما ناراحتی امام را در این موضوع شهادت می دهیم.

بعدازظهر همان روز هم امام دچار مشکل قلبی بودند یعنی نوع ضربان قلبی که از ابتدای نماز شروع و با پایان نماز تمام می شد در آن روز تمام نشد. فکر می کنم پنجم فروردین سال 68 بود که ضربان قلبشان آرام نگرفت.

ما دکتر طباطبایی متخصص قلب و عروق که برادر خانم حاج احمد آقا هم بودند را در جریان قرار دایدم. آقای طباطبایی از امام سئوال کردند آیا شما حالتان خوب نیست؟ امام فرمودند خیر من قدری ناراحت هستم. آقای طباطبایی هم به ایشان گفتند که ما مراقب شما هستیم و امام هم برای او دعا کرد.

آقای طباطبایی در جمع پرستاران ابراز کردند که امام ناراحت موضوعی هستند و ما باید مراقب باشیم.

پس شبی که امام نخوابیدند و ما منتظر انجام عملیات بودیم، در اصل عملیاتی رخ نداد، بلکه نامه6/1/68 حضرت امام خوانده شد، با این مضمون که والله از اول من با نخست وزیری بازرگان موافق نبودم و... بعد هم حکم عزل آقای منتظری را صادر کردند و حاصل عمر خودشان را برکنار نمودند.

سانسور کتاب طبیب دلها

نوار قلبی امام توسط کادر پرستاری رکورد و در قالب گزارش مکتوب هم در نسخه اول کتابی بنام طبیب دلها اثر دکتر حسن عارفی به چاپ رسیده است و گزارشها در ضمیمه آمده است ولی در چاپ دوم اینچنین نشد.

حال این پرسش به ذهن متباتر می شود به چه دلیل گزارش ریتم قلبی امام در آن شب بخصوص(عزل منتظری) در نسخه دوم حذف شد؟ آیا پای آقای منتظری در میان بود؟ چه کسانی از عزل منتظری ناراحت بودند که آن موقع پیوست را حذف می کنند و الان هر از چند گاه دنبال زنده کردن مسئله هستند.

آنچه برای شما توضیح دادم پشت صحنه ای از واقعیات بود که برایتان نقل کردم. به هر حال بد نیست مردم در جریان این مطالب قرار گیرند. مردم باید بدانند بالاخره آقای منتظری خون به دل امام کردند و ایشان بخاطر عزل قایم مقام خود بسیار ناراحت بودند.

از دیدار ادوارد شوارد نادزه وزیر خارجه شوروی سابق با حضرت امام بگویید این ملاقات چگونه و در چه فضایی صورت گرفت؟

امام خمینی نامه ای با مضامین عرفانی و ایدئولوژیک توسط مرحومه سرکار خانم دباغ، آیت الله جودای آملی و آقای محمد جواد لاریجانی برای گورباچف رهبر شوروی سابق فرستادند.
در این نامه تاریخی امام اعلام کردند کمونیست به تاریخ سپرده شد و از این به بعد باید در موزه ها به دنبال آن گشت.

قدری طول کشید تا پاسخ نامه از سوی گورباچوف داده شود، ولی در نهایت قبل از فروپاشی شوروی توسط وزیر خارجه وقت این کشور، جواب نامه تقدیم امام شد.

روزی که دیدار انجام شد من شیفت بودم. مشاهده کردیم برای یک لحظه ضربان امام به عدد 100 افزایش یافت، علت را نفهمیدیم اما اگر الان رنگ و روی نوارهای قلب ایشان نرفته باشد ساعت – تاریخ و روز ضربان قلب را می توان استخراج کرد و زمانی را که امام مشغول ملاقات با وزیر خارجه شوروی بودند را می شود قرینه سازی کرد.

اما می رسیم به زمان ورود فرستاده گورباچف به جماران. در این لحظه حاج سید احمد آقا از حضرت امام اجازه می خواهند که امام (همیشه امام صدا می زدند و پدر خطاب نمی کردند) آیا اجازه می دهید برای استقبال از میهمانان برویم و ایشان فرمودند بله.

با دیدن امام استکان چای در دستان وزیر خارجه شوروی لرزید

وقتی حاج سید احمد آقا برای استقبال به محوطه جماران رفتند در بازگشت دیدند امام داخل اتاق نیستند. همه جا را گشتند و لحظاتی میهمانان نشستند، به یکباره امام داخل اتاق ملاقات آمدند و حاظران زیر پای ایشان بلند شدند.

تصویر جلوس حضرت امام روی کاناپه و دیدار با وزیر خارجه شوروی برای مردم کاملا آشناست.
حاج عیسی ( مستخدم امام) تعریف می کرد در حین ملاقات ادوارد شوارد نادزه با امام، از شدت اضطراب و تاثیر گذاری هیبت امام استکان چای در دستان شوارد نادزه می لرزید.

بعد از اینکه آقای شوارد نادزه حرفهای خود را در جمع مطرح می کند، امام خطاب به وی می فرمایند شما از سخنان من چیزی متوجه نشدید، من می خواستم یک دنیای جدیدی پیش روی گورباچف باز کنم و این اتفاق نیافتاد.


نقش دیپلماسی عزت در سیره امام

بعد از اینکه میهمانان شوروی جماران را ترک کردند، حاج سید احمد آقا از امام سوال کردند در موقع ورود میهمانان شما کجا بودید؟ امام در پاسخ گفت یک لحظه با خودم فکر کردم که من نماینده اسلام هستم و وزیر خارجه شوروی نماینده کفر، اگر در اتاق حضور داشتم به رسم ادب باید به پای او بلند می شدم و اینگونه به اسلام توهین می شد لذا از اتاق بیرون رفتم تا موقع ورود، ایشان به پای نماینده اسلام بلند شود.

رفتار هوشمندانه امام در برابر نماینده شوروی را چطور ارزیابی می کنید؟

این حرکت یک عمل بی بدیل سیاسی و رفتاری شرافتمندانه و عزتمندانه از سوی نماینده اسلام بود.

حال پرسش اینجاست آیا امروز در سیاست خارجی ما این مسایل رعایت می شود؟ آیا عزت- حکمت و مصلحت و ابعاد سه گانه ای که مقام معظم رهبری از آن بعنوان مولفه های سیاست خارجی یاد می کنند در حال حاضر در شئونات دیپلماسی ما بدرستی لحاظ می شود یا اینکه به دنبال کسب لبخند آنهایی هستیم که پنچه های فولادی خودشان را پشت دستکش مخملی پنهان کرده اند.

ماجرای سیلی بر صورت سفیر شوروی

خیلی برای مردم ما مهم است که از دیگاه و مشی سیاست خارجی حضرت امام مطلع شوند. حافظه تاریخی مردم خوب به یاد دارد وقتی به سفیر ما در شوروی اهانت شد امام دستور دادند سفیر شوروی را احضار کنید و عین سیلی را به او بزنید که چنین اتفاقی هم افتاد.

همانطور که می دانید ساده زیستی یکی از جنبه های مهم امام خمینی بود. الان ما در جامعه شاهد حقوق های نجومی برخی مدیران و مسئولین دولتی هستیم. با توجه به اینکه شما شاهد حشر و نشر مسولان وقت با حضرت امام بودید، چه بعدی از زندگی مقامات دولتی بیشتر نمایان بود، واقعا ساده زیست بودند و یا به تجملات زندگی هم می پرداختند و بطور کلی توصیه امام به مسئولان نسبت به سبک زندگی آنها چه بود؟

در این خصوص من به نقل از مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) از زمان دانشجوی ام خاطره ای برای شما تعریف کنم که در مسجد دانشگاه تهران در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان شنیدم .
روزی حضرت امام بین مسئولین در مورد زی طلبگی صحبتهایی بیان فرمودند. بعد از اینکه امام فرمایشات خودشان را پایان می دهند حضرت آقا به نزد امام رفته و از ایشان سوال می کنند که اگر منظور از زی طلبگی زندگی ماست بنده حاضرم به خانه قبلی خود در خیابان ایران برگشته و با پیکان شخصی خودم آمد و شد کرده و از محل فعلی ریاست جمهوری نقل مکان کنم. اما امام در پاسخ به حضرت آقا مطالبی فرمودند با مضمون خیر، حفظ جان شما برای ما واجب است.

ولی در پاسخ به پرسش شما اگر بخواهم برداشت شخصی خودم را عنوان کنم این است که باید لوازم و مایحتاج اداره یک نهاد برای مسئول محیا باشد ولی این امکانات باید در محل کار خلاصه شود و در زندگی شخصی مسئول باید ابعاد ساده زیستی را رعایت کند.

لذا وقتی حضرت امام از زی طلبگی صحبت می کنند یعنی کسانی باید در راس امور گذاشته شوند که ساده زیستی و دوری از تجمل را سرلوحه کار خویش قرار دهند و حتی سطح زندگی خودشان را به پایین ترین سطح زندگی مردم برسانند.

در کل باید بگویم آقایان قبلا بیشتر زی طلبگی را مراعات می کردند.

جوراب استارلایت نماد ویژه خواری دهه شصت

زمانی که کارخانه استارلایت تعطیل و بنام ستاره تغییر نام داد امتیاز آن به یکی از مسئولین داده شد.

همان موقع سر و صداها درآمد و روزنامه ها شروع به اعتراض کردند که چرا برخی وارد معاشرات تجملی می شوند. یک شاعر انقلابی بنام آقای غزوه شعری تحت عنوان مولا ویلا نداشت سرایید که در آن مقطع ورد زبان بچه های حزب الله شده بود.

باید بگویم امام به برخی از مسئولین در آن مقطع پیرامون اجتناب از زندگی تجملاتی هشدار می دادند و الان هم مقام معظم رهبری دولتمردان را به دوری از زرق و برق دنیوی نصیحت می کنند که متاسفانه مورد توجه قرار نمی گیرد.

مدت زمانی که در معیت امام بودید آیا از ایشان خواستید شما را در موردی خاص نصیحت کنند؟
البته سعی می کردیم چندان مزاحم امام نشویم چون فکر می کردیم هر کدام از ما حتی برای چند دقیقه بخواهد با امام گفتگو کند وقت زیادی از ایشان گرفته می شد.

اما در یکی از روزها که کار من نزد امام تمام شد دو زانو خدمت ایشان نشستم و گفتم امروز روز اول ماه مبارک رمضان است لطفا ما را یک نصحیت بفرمایید.

حضرت امام یک لبخندی زدند و فرمودند همه ماه مبارک رمضان نصیحت است. عرض کردم نصیحت در خور حال بفرمایید. امام فرمودند ادعیه ماه مبارک را زیاد بخوانید. همان سال توفیق زیادی داشتم دعای سحر و دیگر ادعیه ایام ماه مبارک را بخوانم.

ماه رمضان سال بعد بود که باز هم در روز سوم یا چهارم به حضور ایشان شرف یاب شدم و به امام عرض داشتم که به رسم پارسال ما را نصیحتی کنند. ایشان گفتند ذکر خدا را در این ماه فراموش نکنید و منظور امام هم دعای صرف نبود بلکه در تمام کارها به یاد خدا بود.

چه خاطره ای از سید احمد آقا که از فرزندان و نزدیکان امام بودند دارید؟

بعد از رحلت امام ایشان همه پرستارها را یکجا جمع کردند و ضمن تقدیر و تشکر ما را از اهل بیت خود دانستند و این نزد ما از بالاترین ارزش هاست. چنانچه اگر قرار باشد روزی خداوند ما را مورد ماخذه و حسابرسی قرار دهد ما همین حرف حاج احمد آقا را حجت خود قرار می دهیم و از امام خمینی طلب آمرزش و شفاعت داریم.

حاج عیسی و روز قیامت

خاطره دیگر ی که من به نقل از حاج سید احمد آقا نقل می کنم این بود که امام حاج عیسی مستخدم خود را خیلی دوست داشتند و به او محبت می کردند. ایشان تعریف کردند روزی من ( سید احمد) خدمت امام بودم که از حاج عیسی تجلیل کردند و فرمودند این حاج عیسی آنقدر خوبه که ای کاش من حاج عیسی بودم.

یکبار هم در حضور آقای قرائتی حضرت امام از حاج عیسی تعریف کرده بودند و گفته بودند این حاح عیسی آنقدر خوبه که من دوست دارم روز قیامت با او محشور شوم.

از اتاق لاکچری امام تا جوراب های پر از وصله پینه

می خواستم اشاره بیشتری به ساده زیستی حضرت امام داشته باشم. اینکه مردم شنیدند امام یک لیوان آب را دور نمی ریخت و روی آن یک کاغذ می گذاشت تا باز استفاده کند دروغ نیست . اینکه ایشان دو جوراب سرمه ای و مشکی داشتند و هر دو وصله و پینه داشت افسانه نیست.
اینکه در جنگ شهرها امام به محل امن نرفتند و فرمودند اینقدر اینجا می مانم تا یک موشک به فرق سر من بخورد تا مانند دیگر مردم شهید شوم رویا پردازی نیست. یک روزی حاج عیسی خیار خریداری کرده بود امام ایراد می گیرند و می گویند چه کسی گفته خیار خرید کنی باید پس بدهی اوج رفتار مردمی ایشان را نشان می دهد. یعنی دقیقا زمانی که مردم در تنگنا بودند.

وقتی شما وارد اتاق امام می شدید به غیر از فرش و کانپه معمولی و میز تحریر هیچ چیز تجملاتی دیگری مشاهده نمی کردید و امام از ابتدایی ترین لوازم زندگی بهره می بردند. این موضوع هم افسانه نیست.

گاها برای مقامات عالی رتبه هدیه فرستاده می شود آیا برای حضرت امام هم هدایایی از این دست ارسال شده بود؟

من اطلاعی ندارم ولی خبر داشتم بعضا شهرستانی ها بخاطر عشق و علاقه ای که به حضرت امام داشتند محصولات کشاورزی برای ایشان می آورند. اما یک روز در شهریور سال 67 بود که وقتی هیات وزیران به خدمت امام رسیدند یکی از آقایان وزرا ادکلنی به ایشان هدیه دادند که امام ادکلن را گرفتند و یک نگاهی کردند و گفتند بدهید به یکی از آقایان اطبا.

همان جا آرزو کردم تا کاش من پزشک بودم و افتخار گرفتن هدیه از دست امام نصیب من می شد.

لحظات پایانی حیات امام شما کجا بودید و چطور از شرایط نامساعد ایشان با خبر شدید؟

تاریخ فوت امام سیزدهم خرداد ساعت 10:20 شب بود اما چون از خبر ارتحال ایشان از اخبار 7 صبح فردا پخش شد مردم تاریخ 14 خرداد را تاریخ فوت امام قلمداد می کنند.

در آن موقع دوازدهم خرداد من کشیک شیفت شب بودم. امام در روز جمعه حالشان نسبتا خوب بود بطوری که پزشکان به ایشان اجازه دادند یک هواخوری روی تخت در حیاط داشته باشند.

در همان وقت آیت الله هاشمی آمدند نزد امام و برای حضور در خطبه های نماز جمعه کسب اجازه کنند. امام از آقای هاشمی خواستند تا در خطبه ها از مردم بخواهند دعا کنند تا خداوند ایشان را به حضور بپذیرند.

آقای هاشمی مسئله را در نماز جمعه جور دیگری مطرح کردند البته ایشان امانت داری کردند ولی به گونه ای مطرح کردند تا مردم زیاد ناراحت نشوند.

شب آخر عمر امام، آقا خیلی بی قراری می کردند و بارها بارها از حقیر تقاضای آب فرمودند و چند بار تقاضا کردند بالش زیر سرشان جا به جا شود.

خبر وخامت حال امام را از اخبار شنیدم

فکر می کنم ده شبی بود که من به خانه نرفته بودم. یک روز صبح به بنده مرخصی داده شد که برای استراحت به منزل بروم. منزل من هم بیست کیلومتر خارج از تهران بود و به تلفن هم دسترسی نداشتم . ساعت 20:30 شب بود که از طریق اخبار مطلع شدم حال امام رو به وخامت است.

وقتی خبر را شنیدم بلافاصله حرکت کردم که ساعت 10:30 بود به جماران رسیدم و وقتی که وارد شدم کار از کار گذشته بود و خیلی از مسئولین و علما در حیاط نشسته بودند.

اولین جمله ای که شنیدم از مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی بود که گفتند اگر این خبر امشب از جماران بیرون برود ما فردا مملکت را نخواهیم داشت. حضرت آقا هم خیلی ناراحت بودند به یک درخت چناری با اندوه فراوان تکیه داده و آقای قرائتی هم ایشان را دلداری می دادند.

من رفتم بالای پیکر حضرت امام چون خیلی دوست داشتم صورت ایشان را ببوسم و فکر نمی کردم روزی بر پیکر مطهرشان بوسه زنم. قرآن بالای سرشان تلاوت کردم که در واقع زمان خداحافظی بنده با امام همان موقع بود.

تشییعی آرام همچون جدش زهرا

صدای شیون زنان می آمد سکاندار آن شب غم ناک آیت الله هاشمی بودند و از اهل بیت تقاضا کردند که آرام تر گریه کنند. من شاهد تشییع جنازه شبانه امام بودم که خیلی آرام و بدون لا اله الا الله در سکوت شب مثل جده سادات حضرت زهرا(س) تشییع شدند.
۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۳۵
حسن حیدری
تاریخ انتشار: ۰۳ دی ۱۳۹۲

ردپای عوامل ترور شهیدان بهشتی و رجایی در کلن؛

عملیات تروریستی در دفتر نخست وزیری و حزب جمهوری اسلامی از جمله موارد مبهم تاریخی پس از انقلاب اسلامی است که گفته می‌شود عاملان آن هنوز زنده هستند و در شهرهای اروپایی مانند کلن آلمان به زندگی و فعالیت سیاسی علیه جمهوری اسلامی ایران می‌پردازند.


سرویس سیاسی «فردا»؛ منافقین در اوائل انقلاب اسلامی با توجه به نفوذی که در میان برخی از دستگاه‌های اجرایی کشور داشتند، دست به تحرکات خطرناک تروریستی فراوانی زدند که در این میان شهیدان آیت‌ الله سیدمحمد ‌حسینی بهشتی، محمد علی رجایی و محمد جواد باهنر از جمله افراد شاخص و مبارزین انقلاب اسلامی بودند که در این عملیات‌ها جان به جان آفرین تسلیم کردند.

عملیات تروریستی در دفتر نخست وزیری و حزب جمهوری اسلامی از جمله موارد مبهم تاریخی پس انقلاب اسلامی است که گفته می‌شود عاملان آن هنوز زنده هستند و در شهرهای اروپایی مانند کلن آلمان به زندگی و فعالیت سیاسی علیه جمهوری اسلامی ایران می‌پردازند.

در همین زمینه اخیرا یک مقام آگاه گفته است: مسعود کشمیری عامل انفجار نخست وزیری و محمدرضا کلاهی صمدی عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی در آلمان رویت شده اند.

وی که خواست نامش فاش نشود، در گفت و گو با خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران گفت: نامبردگان که از اعضا و هواداران فعال گروهک تروریستی منافقین و خط نفوذ فرقه رجوی در نهادهای حیاتی، حساس و مهم جمهوری اسلامی بودند، هنگام خوردن غذا در رستورانی در شهر کلن و هنگام رانندگی در شهر هامبورگ آلمان مشاهده شده اند.

وی گفت: مسعود کشمیری عامل انفجار نخست وزیری در هشتم شهریور ۱۳۶۰ و از عوامل نفوذی فرقه رجوی و همچنین جانشین دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و همسرمینو دلنواز از اعضای فعال منافقین بود که با جاسازی بمب در کیف همراه خود و خروج از محل جلسه نخست وزیری باعث شهادت شهیدان محمد علی رجائی و محمد جواد باهنر رییس جمهور و نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران شد.

این مقام آگاه توضیح داد: همچنین محمدرضا کلاهی صمدی نیز که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتی با خط دهی گروهک منافقین وارد کمیته انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی شد، عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی در روز هفتم تیر ماه سال۱۳۶۰ می باشد که این انفجار منجر به شهادت آیت‌ الله سیدمحمد ‌حسینی بهشتی و ۷۱ تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و مقامات دولتی از جمله معاونین وازرتخانه‌ها شد.

وی اضافه کرد: این فرد زیر نظر یکی از افراد کادر مرکزی گروهک تروریستی رجوی به نام هادی روشن روان با نام مستعار مقدم فعالیت می کرده است.

ماجرای بمب گذاری در دفتر نخست‌وزیری

ساعت 3 بعد از ظهر است که در دفتر نخست‌وزیری جلسه شورایعالی امنیت ملی برگزار می‌شود. مطابق معمول همه گفت‌وگوهای جلسه باید ضبط شود. مسعود کشمیری با ضبط‌صوت بزرگ وارد می‌شود و درست دستگاه را کنار آقایان رجایی و باهنر قرار می‌دهد و طبق معمول هر جلسه چای می‌ریزد و برای حاضران جلسه می‌آورد و پس از گفت‌وگوی کوتاهی با خسرو تهرانی از جلسه خارج می‌شود. او پیش از خروج از جلسه کیف بزرگی را که همیشه همراه دارد با پا به نزدیکی محمدعلی رجایی هدایت می‌کند.



کشمیری از ساختمان نخست‌وزیری خارج می‌شود و در میدان پاستور نزد کسانی می‌رود که منتظر اویند تا دبیر شورای امنیت را به یک نقطه امن انتقال دهند. ساعت 14 و 45 دقیقه روز یکشنبه 8 شهریور ۱۳۶۰ انفجاری در دفتر نخست وزیری ایران صورت گرفت. بر اثر انفجار دفتر نخست وزیری، محمد علی رجایی رئیس جمهور، محمد جواد باهنر نخست وزیر، عبدالحسین دفتریان مدیرکل مالی اداری نخست وزیری و هوشنگ وحید دستجردی -در اثر جراحات ناشی از سوختگی- به شهادت رسیدند.

همزمان صدای انفجار شدیدی منطقه را می‌لرزاند. مطابق نظر کارشناسان بمب از نوع خاص «تخریبی- آتشزا» بوده که از حدود 2 پوند TNT و مقداری منیزیم تشکیل و در یک کیف‌دستی جاسازی شده بوده است. شدت صدای انفجار در حدی بوده که پرده گوش بسیاری از حاضران در این جلسه پاره می‌شود.

کشمیری کیست؟

مسعود کشمیری فرزند سعید با شماره شناسنامه 401، متولد 1329 از کرمانشاه، دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود که از تاریخ 23/5/51 تا اواخر سال 53 با قراردادهای 6 ماهه به عنوان کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعی شاغل بوده است.



وی همچنین پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در شرکت "سایبرناتیک" و شرکت انگلیسی "رایدر هند" با مسئولیت فردی معروف به "مستر نیشام" شاغل بوده است. با پیروزی انقلاب و بازگشت خارجی ها به کشورهایشان، شرکت مذکور منحل می شود و مسئول شرکت با برجای گذاشتن اموال خود از کشور فرار می کند.

شرکت سایبرناتیک نیز مربوط به اسماعیل داودی شمسی بوده است و معرف های کشمیری قدسی خرازیان و رضیه آیت الله زاده شیرازی از اعضای شاخص منافقین بوده اند. از دیگر معرفین وی علی اکبر تهرانی است که از متهمین ردیف اول در پرونده هشتم شهریور بوده است.
وی قبل از انقلاب توسط پسر دایی خود، ابوالفضل دلنواز -که برادر همسرش نیز بود و در درگیری مسلحانه معدوم شد-، جذب سازمان مجاهدین شد. ابتدا در بحث های خانوادگی از آنها حمایت می کرد، لیکن به مرور زمان چهره ای حزب اللهی و حامی جمهوری اسلامی به خود گرفت و کمی پیچیده تر عمل کرد.

وی سپس دستور ضرورت نفوذ در نخست وزیری را دریافت می کند و برای آغاز این مسیر، ابتدا عضو دفتر نخست وزیری در سیتان و بلوچستان می شود. کشمیری مدتی کوتاه نیز در دفتر محسن سازگارا معاونت سیاسی اجتماعی بهزادنبوی وزیر وقت مشاور در امور اجرایی مشغول به کار شد و از آنجا به دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری به سرپرستی خسرو تهرانی رفت. وی از آنجا مدتی به فعالیت در دبیرخانه شورای امنیت پرداخت و سپس جانشین خسرو تهرانی در دبیرخانه شورای امنیت شد. عملکرد وی در این جایگاه آنچنان بود که بسیاری به غلط تصور کرده اند وی خود دبیر شورای امنیت بوده است.

پس از انفجار دفتر نخست وزیری، در نتیجه بازرسی از منزل مسعود در شهرستان کرج، مقادیر زیادی سلاح و مهمات کشف شد، پدر مسعود کشمیری بازنشسته شرکت نفت بود که در سال 1377 به علت سرطان در انگلستان فوت و دفن شد.

مسعود کشمیری همچنان زنده است، برخی از اعضای منافقین معتقدند او نیز همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد منافقین بریده است و برخی دیگر او را به دلیل جرم آشکاری که مرتکب شد،ه همچنان محتاج منافقین می دانند و معتقدند با مسعود و مریم رجوی در اردن به سر می برد. اما آنچه موجب افسوس است، این است که او در پی آنکه پرونده انفجار نخست وزیری همچنان مسکوت مانده است، علی رغم اینکه تمام اسناد محکمه پسند بر علیه او دلالت دارند، گویا مورد تعقیب هیچ نهاد بین المللی همچون اینترپل نیست و این است که بر مظلومیت رجایی و باهنر می افزاید...

قاتل شهید بهشتی و شهید دیالمه کیست؟

محمد رضا کلاهی صمدی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، در سال 1357 ، به سازمان منافقین پیوست . ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتی با خط دهی سازمان از انمن اظهار بریدگی نموده ، ضمن اینکه در همان مقطع با سازمان ارتباط تنگاتنگی داشته است ، به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی ولی عصر ( تهران ) واقع در خیابان پاستور ، شروع به فعالیت و به تدریج با هدایت منافقین ، وارد حزب جمهوری اسلامی می شود.



کلاهی در تشکیلات دفتر مرکزی حزب در جایگاهی قرار می گیرد که از کلیه جریانات مهم حزبی و مملکتی ( دولت ، مجلس ، نهادها و ... ) مطلع بوده و همچنین مسئول دعوتها برای کنفرانس ها ، میز گردها و یا جلسات بوده ، ضمن اینکه حفاظت سالن نیز به عهده او بوده است . او مستقیما زیر نظر یکی از افراد کادر مرکزی منافقین به نام هادی روشن روانی با نام مستعار مقدم قرار داشته است.

کلاهی از تاریخ 1/9/1359 در منزل شخصی فردی به نام سعید عباس مودب صفت ، به عنوان مستأجر و به صورت انفرادی زندگی می کرده و بعضا افرادی زا نیز با خود به منزل می آورده است . وی ساعت 7 صبح از خانه خارج و حدود 8 شب به خانه باز می گشت و در رفت و آمد بسیار محتاط و مرتبا خودش را چک می کرد و حتی برای رفتن به دستشویی ، در اتاق خودش را قفل می نموده است.

وی چند روز قبل از انفجار حزب ، کیف سامسونت خود را عوض کرده و یک کیف بزرگ را با خودش حمل می نموده و چون رفت و آمد وی در طول روز به حزب زیاد بوده ، کمتر مورد بازرسی قرار می گرفت.

پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی ، او متواری و در خانه های تیمی منافقین مخفی و نهایتا از طریق مرز غرب کشور توسط عوامل منافقین به عراق منتقل شد.

نامبرده در عراق در بخش عارفی ( روابط با عراق ) با نام مستعار کریم فعالیت می کرده و با یکی از منافقین با نام خورشید فرجی زنوز ، اهل تهران ، ازدواجی می نماید . همسرش قبال مسئول نهاد بوده که تنزل رده داشته ، مدتی فرمانده گردان ارکان ( پشتیبانی ) و مدتی مسئول تاسیسات بوده است . وی آموزش خلبانی را گذرانده ، آخرین مسئولیتش به عنوان فرمانده یگان پدافند در به اصطلاح ارتش آزادیبخش سازماندهی شده است.

گفته می شود کلاهی در سال 1370 ، نسبت به سازمان مسئله دار شده و در سال 1372 از سازمان جدا | شده | و در سال 1373 از عراق به آلمان رفته است.
۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۵۱
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

مسعود کشمیری کیست؟

     گروه تاریخ- محمد مهدی اسلامی: هر سال همزمان با هشتم شهریور ماه، نام مسعود کشمیری به عنوان عنصری که عامل انفجارنخست وزیری بوده و با نفاق خود تا اصلی ترین مراکز امنیتی کشور نفوذ نموده بود، مطرح می شود. نام او غالباً همراه است با بیان تزویرهایش که دو خودکار در جیب داشته یکی برای بیت المال و یکی شخصی و... اما در این میان، کمتر، سوابق و شخصیت او بررسی شده است.

مسعود کشمیری فرزند سعید با شماره شناسنامه 401، متولد 1329 از کرمانشاه، دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود که از تاریخ 23/5/51 تا اواخر سال 53 با قراردادهای 6 ماهه به عنوان کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعی شاغل بوده است.

وی همچنین پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در شرکت "سایبرناتیک" و شرکت انگلیسی "رایدر هند" با مسئولیت فردی معروف به "مستر نیشام" شاغل بوده است. با پیروزی انقلاب و بازگشت خارجی ها به کشورهایشان، شرکت مذکور منحل می شود و مسئول شرکت با برجای گذاشتن اموال خود از کشور فرار می کند.

شرکت سایبرناتیک نیز مربوط به اسماعیل داودی شمسی بوده است و معرف های کشمیری قدسی خرازیان و رضیه آیت الله زاده شیرازی از اعضای شاخص منافقین بوده اند. از دیگر معرفین وی علی اکبر تهرانی است که از متهمین ردیف اول در پرونده هشتم شهریور بوده است.

وی قبل از انقلاب توسط پسر دایی خود، ابوالفضل دلنواز -که برادر همسرش نیز بود و در درگیری مسلحانه معدوم شد-، جذب سازمان مجاهدین شد. ابتدا در بحث های خانوادگی از آنها حمایت می کرد، لیکن به مرور زمان چهره ای حزب اللهی و حامی جمهوری اسلامی به خود گرفت و کمی پیچیده تر عمل کرد.

او به همراه علی اکبر تهرانی تحت مسئولیت محمود طریق الاسلام در این سازمان حضور داشت. وی پس از انقلاب نیز همچنان عضو سازمان منافقین بوده و اسامی مستعاری همچون "حنیف" و "مجیب" داشته است. منزل او در مهرشهر کرج و آریاشهر از بزرگترین انبارهای سلاح و مهمات سازمان بوده است و افراد سطح بالایی از سازمان در این منازل به تشکیل جلسه می پرداخته اند. همسر وی مینو دلنواز نیز از اعضای فعال منافقین بوده است و اکنون نیز به همراه وی متواری است. کشمیری همزمان با فعالیت گسترده در سازمان منافقین به عضویت در کمیته مستقر در اداره دوم ارتش تحت سرپرستی محمد کاظم پیرورضوی در می آید.

وی مدتی نیز در ضد اطلاعات مرکزی نیروی هوایی و مرکز مستشاری امریکایی ها با عنوان نماینده نخست وزیر دولت موقت و زیر نظر کمیته اداره دوم ارتش مستقر بود. در این مدت، از جمله اقدامات وی می توان به مداخله و جلوگیری از به جریان افتادن و محاکمه عاملان کشتار 17 شهریور اشاره کرد که با توجه به ریشه امریکایی جمعه خونین و تظاهر منافقین در آن تاریخ به اعمال ضد امریکایی، محل تأمل فراوان است.

وی در بدو تأسیس طرح و برنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز مدتی به عضویت آن در آمد. معرف وی عبدالمجید قبادیان معدوم از دیگر نفوذی های ارشد منافقین به سپاه آقای داود شمسی بوده است.

وی همچنین عضویت مؤثر در ستاد خنثی سازی کودتای نوژه به نمایندگی از کمیته اداره دوم ارتش داشته است که از جمله خیانت های وی در این مقطع، فراری دادن رهبر عملیات کودتا سرهنگ احسان بنی عامری بوده است.

وی سپس دستور ضرورت نفوذ در نخست وزیری را دریافت می کند و برای آغاز این مسیر، ابتدا عضو دفتر نخست وزیری در سیتان و بلوچستان می شود. کشمیری مدتی کوتاه نیز در دفتر محسن سازگارا معاونت سیاسی اجتماعی بهزادنبوی وزیر وقت مشاور در امور اجرایی مشغول به کار شد و از آنجا به دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری به سرپرستی خسرو تهرانی رفت. وی از آنجا مدتی به فعالیت در دبیرخانه شورای امنیت پرداخت و سپس جانشین خسرو تهرانی در دبیرخانه شورای امنیت شد. عملکرد وی در این جایگاه آنچنان بود که بسیاری به غلط تصور کرده اند وی خود دبیر شورای امنیت بوده است.

از دوستان صمیمی او می توان به علی اکبر تهرانی، جلیل بیات (که از اتهاماتش جسدسازی برای کشمیری و تلاش برای شهید جلوه دادنش بوده است)، اشاره کرد.

پس از انفجار دفتر نخست وزیری، در نتیجه بازرسی از منزل مسعود در شهرستان کرج، مقادیر زیادی سلاح و مهمات کشف شد، پدر مسعود کشمیری بازنشسته شرکت نفت بود که در سال 1377 به علت سرطان در انگلستان فوت و دفن شد. این بخشی از اطلاعاتی است که حجت الاسلام ری شهری در کتاب خاطرات خود از مسعود کشمیری نقل می کند.

درباره مسعود کشمیری، سعید شاهسوندی، عضو پیشین مرکزیت مجاهدین خلق ایران که مدتی با کشمیری در ترکیه همخانه بوده است، در مصاحبه ای گفته است: «ولی کشمیری را مدت کوتاهی در ترکیه در یک خانه سازمانی که من آنجا بودم و همسرم نیز بود، در حوالی خیابان فاتح استانبول ترکیه، کشمیری و همسرش مدتی آنجا بودند.

مکان این خانه پشت مسجد سلطان محمد فاتح بود که یکی از خلفاء و پادشاهان است. در آن حوالی ما یک خانه ای داشتیم و بعدها در منطقه شمالی استانبول بود و ما مدتی در این هر دو محل با کشمیری و خانمش و من و خانمم هم خانه بودیم و مدتی با هم بودیم. طبعاً ما زیاد درباره حادثه هایی که بر هر کدام از ما رفته صحبت نمی کردیم، این یکی از اصول سازمانی بود ولی به هر حال ایشان مدتی در ترکیه بود."

او ادعا می کند مسئول بالاتر کشمیری فردی به نام افتخاری بوده است: «مهدی افتخاری مسئول بخش نظامی- امنیتی سازمان هست، در آن ایام، مسئول بخش نفوذی ها بود، اینهایی که در ارگان ها نفوذ کردند در ارتباط مستقیم با مهدی افتخاری هستند. مهدی افتخاری چهره ای است که در هیچ یک از جلسات علنی در ستادهای شناخته شده سازمان و مراکز اصلی یا تردد نمی کند و یا بسیار کم تردد می کند و از ورودی های معمولی ساختمان ورود و خروج نمی کرد و در جلسات کمتر حضور پیدا می کرد. کاندیدای علنی سازمان در مجلس و خبرگان نبود و همیشه چهره ای بود که در حاشیه بود و کمتر کسی او را می شناخت و کمتر کسی از نیروهای جدید می دانست او چه نقشی دارد که در این ایام مسئول بسیاری از نیروها از جمله مسعود کشمیری، همین آقای مهدی افتخاری است.»

سرهنگ مهدی کتیبه از اعضای حاضر در جلسه شورای امنیت که جان سالم به در برده است، درباره کشمیری می گوید: «در اواخر سال 57 از طرف نخست وزیری عده ای را برای حفظ اسناد و مدارک سری و طبقه بندی شده در ارتش مأمور کردند. از جمله این افراد آقای کشمیری بود که با دست خط رسمی رئیس دفتر نخست وزیر وقت یعنی مهندس بازرگان به ارتش معرفی شده بود تا حفاظت از اسناد و مدارک نیروی هوایی را بر عهده گیرد. رئیس دفتر نخست وزیر آقای بازرگان، شخصی بود به نام آقای خلیلی، بدین ترتیب کشمیری به کلیه اسناد سری و طبقه بندی شده نیروی هوایی، ضد اطلاعات و حفاظت اطلاعات دسترسی پیدا می کند. ایشان تا کمی قبل از انفجار نخست وزیری در نیروی هوایی بود و با آقای محمد رجبی و داداشی که آنها هم از نخست وزیری معرفی نامه داشتند و در ستاد مشترک فعالیت اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی انجام می دادند. کشمیری به این صورت وارد تشکیلات نظامی گردید و بعد از مدتی کارش را در نیروی هوایی رها کرد و به شورای امنیت آمد، او قیافه حق به جانبی داشت، با ریش محرابی، قشنگ و صورت سرخ و سفید موجه که هر کس که ایشان را می دید، فکر می کرد حتی نماز شبش را نیز ترک نمی کند.»

شاهسوندی که اکنون از منافقین بریده و در خارج از کشور به سر می برد، درخصوص چگونگی عملکرد کشمیری می گوید: «یک طرح اطلاعاتی را راه انداخت و بسیاری از سران رژیم را دعوت کرد و گفت کاری کنیم که جلوی نفوذی ها را بگیریم و آنها را شناسایی کنیم، در حالی که خودش بالاترین نفوذی بود و این طرح را می داد و طبعاً هیچ کس جز خودش مسئولیت این طرح را بر عهده نمی گرفت و به این ترتیب اگر مزاحمینی بودند که ممکن بود نسبت به او حساسیت داشته باشند، تحت عنوان نفوذی ممکن بود آنها را از قسمت های مختلف حذف کند و در عین حال جایگاه خودش را مستحکم تر کند.

ما همان طور که گفتم در کردستان مشغول به رادیو مجاهد بودیم، بعدها معلوم شد که جمهوری اسلامی به دنبال راه افتادن رادیو مجاهد طرح بمباران ایستگاه رادیویی را در دستور کار خودش قرار داده، طرحی که کشمیری بعدها در سازمان گفت که پیشنهاد رفسنجانی بوده و پیگیری اش به نخست وزیری داده می شود.
ابتدائاً پارازیت هایی که فرستاده می شود و همچنان اثر نمی کند و طرح بمباران را می دهند که ابتدا شناسایی محل فرستنده در ارتفاعات و بعد هم بمباران آن است که مسئول این طرح کشمیری است و نتیجه هم معلوم است که چه سرانجامی دارد!»

اشاره شاهسوندی به موضوعی است که در کشاکش نبرد منافقین و نظام جمهوری اسلامی ایران پس از اعلام جنگ مسلحانه تابستان سال 60 رخ داد. رادیو منافقین (رادیو مجاهد) فعالیت بسیار شدیدی در سازماندهی نیروهای باقی مانده در خاک جمهوری اسلامی داشت. در این مقطع مسئولین تصمیم به نابودی مرکز این رادیو می گیرند.

ستادی از متخصصین بسیار مجرب نیروی هوایی، اداره فرکانس های مخابرات، اداره دوم ارتش و... تشکیل و مأموریت می یابند محل رادیو را کشف کنند. خسرو تهرانی که در آن مقطع دبیری شورای امنیت را برعهده داشته است، قائم مقام خود مسعود کشمیری را در رأس این ستاد قرار می دهد.

پس از شناسایی کامل و تهیه نقشه دقیق، یک جنگنده بمب افکن برای نابودی مقر رادیویی منافقین اعزام می شود که به دلایل نامعلومی دچار سانحه شده و سقوط می کند.

پس از این سانحه، ستادی برای بررسی علل آن مأمور می شوند که از سوی خسرو تهرانی که مسئولیت اطلاعات نخست وزیری را نیز بر عهده داشته است، بار دیگر مسعود کشمیری در رأس کمیته قرار می گیرد. در این عملیاتها جواد قدیری نیز کشمیری را همراهی می نموده است.

سعید شاهسوندی در مصاحبه خود همچنین به نامه ای از مسعود کشمیری اشاره می کند که به خوبی معرف شخصیت اوست و در بر دارنده اطلاعاتی پیرامون عملکرد وی می باشد.

شاهسوندی در توضیح این نامه می گوید: «این توضیح را می دهم چون بدون این توضیح نامه معنا پیدا نمی کند. در ماجرای انقلاب ایدئولوژیک کسانی که متحول می شدند، با مکانیزم هایی که بعداً عرض خواهم کرد، اینها بعد از متحول شدنشان و بعد از وصل شدنشان به رهبری دیگر در اینجا و در سازمان مجاهدین چیزی به نام دبیر کل، مسئول اول و.... وجود ندارد، بلکه چیزی که وجود دارد فقط رهبر است... مسعود کشمیری در این ایام نامه ای بعد از متحول شدنش می نویسد، این نامه بلند است و در این نامه اسم مسعود کشمیری ذکر نمی شود و با امضای محفوظ است و تحت عنوان "نامه یکی از قهرمانان عملیات ویژه" توضیحی می دهد که قهرمان عملیات ویژه به کسانی گفته می شود که در دوران حیاتشان یک کار بسیار ویژه انجام داده اند... این نامه بعد در نشریه مجاهد شماره 250 در همان سال 64 به چاپ رسید. هدف از چاپ این نامه در آن سال در واقع تأییدیه گرفتن برای ماجرای انقلاب ایدئولوژیک بود. آن موقع آقای رجوی احتیاج داشت که هر کسی حتی به بهای لو دادن بخشی از کارهایی که در آن سال ها صورت گرفته تأییدیه لازم داشت چرا که شرایط بحرانی بود، خطیر بود و احتیاج داشت همه به تأیید کاری که او کرده در واقع بپردازند. در مقدمه اش می گوید که صفت قهرمان در حیات هر مجاهدی کمتر به او داده می شود مگر که عملیات بسیار خطیر و ویژه ای را انجام داده باشد مگر این که در دوران حیاتش امتحان های ویژه ای را از سر گذرانده باشد.

البته این نامه اسم نمی آورد که مسعود کشمیری عامل و نویسنده این نامه است، ولی با کمی اطلاعات جانبی که انسان ها می توانند داشته باشند یا من اکنون از طریق این صحبت در اختیار شنوندگان خواهم گذاشت یا بخشی از آن را قبلاً گفته ایم، مقایسه و کنار هم نهادن این اطلاعات برای شما شنوندگان به خوبی روشن می کند که این نویسنده جز مسعود کشمیری کسی نیست، البته آن سال ها در درون روابط بخشی از افراد و شماری از افراد می دانستند.»

اگرچه این نامه توسط فردی نوشته شده که ادبیات موهنش مورد آزار خوانندگان خواهد شد، اما ضمن پوزش، برای معرفی شخصیت وی بخش هایی از آن را در ادامه آورده ایم.

در ابتدای نامه متن مفصلی است که مسعود کشمیری با کپی برداشتن از زیارتنامه ها به عربی نوشته است و با این عبارت شروع می شود که "السلام علیک یا مسعود، السلام علیک یا مریم، السلام علیک یا وارث امیرالمؤمنین..." که به دلیل محتوای وهن آلود آن از آوردن ادامه آن پرهیز می کنیم.

در این نامه مسعود کشمیری می نویسد: «من بنا به مسئولیتم سال ها در درون ارتجاع، البته تحت رهبری و امر تو غوطه خوردم. بالا و پایین آن را از نزدیک تجربه کردم، در مقاطع مختلف در حساس ترین ارگان های اصلی اطلاعاتی رژیم بوده ام، یعنی در شکل گیری سپاه پاسداران و جریان تصمیم گیریهای مقطع سرنگونی رژیم گذشته در ساواما و ضد اطلاعات ارتش در زندان اوین و در جریان شکل گیری اطلاعات سپاه و آماده شدنش برای کشتار مجاهدین در دادستانی و نقاط حساس تر بعدی...» نقاط حساس بعدی که همان شورای عالی امنیت است را نام نمی برد تا هویتش افشا نگردد.

در بخش دیگری از نامه اش می نویسد: «می خواهم بدون آن که زیاد فکر کنم و مطالبم را مرتب کنم، برخی نمونه ها و خاطره هایی را که در دل ارتجاع دیده ام، برایت بگویم.» و بعد ادامه می دهد: «در فروردین ماه 60 بود که برادر قهرمانم... {به احتمال خیلی زیاد مهدی افتخاری} از من خواست تا تمامی فعل و انفعالات نهاد... {شورای عالی امنیت} را دقیقاً زیر نظر بگیریم، به همین منظور برای محکم کردن پایم شروع به کار کردم. رهنمودها را برادر شهیدم... {احتمالا معدوم محمد بقایی} می داد. خطوط قسمتی که به آنجا نفوذ کرده بودم، برای همه ارگان های رژیم، اعم از دادستانی، کمیته ها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی، وزارت ارشاد و رادیو و تلویزیون در آن مقطع لازم الاتباع و لازم الاجرا بود. یک بار خودم فضای به خصوصی را فراهم نمودم و متعاقباً تشکیل یک جلسه ویژه را دادم، بالاترین مهره های اجرایی رژیم به شورای عالی امنیت احضار شدند و از طریق چند تن از آنها که قبلاً با آنها صحبت کرده بودم، مسئله چک برخی افراد و این که نفوذی مجاهدین نباشند را مطرح کردم و بعداً خودم نیز وارد شده و نظراتی دادم.

یادم می آید در اوایل مرداد 60 که سازمان در آستانه اجرای یک طرح مشخص بود، ناگهان مسئول من تماس گرفت و به من گفت طرح اجرا نمی شود و آن را به تعویق انداخت. او در وقت خداحافظی ضمناً به من گفت مژده ای هم برایت دارم که اگر بدانی شور و عشق و ایمان بیشتری پیدا می کنی، هر قدر فکر کردم این مژده چه می تواند باشد، عقلم به جایی نرسید.

با خودم فکر کردم ممکن است ابلاغ عضویت باشد، یا مژده پیروزی عملیات دیگری در سازمان، یا نمی دانم چرا، چند روز بعد از این دستور {یعنی دستور لغو آن عملیات که کشمیری می توانست انجام دهد} صبح که به شورای عالی رفتم، دیدم همه ماتم زده اند، پرسیدم چه شده؟ گفتند: دیشب رجوی و بنی صدر با هواپیمایی به خلبانی معزی در فرودگاه پاریس به زمین نشسته اند {...} خارج بودن مسعود از دسترس رژیم یعنی بیمه شدن انقلاب، یعنی تداوم مبارزه و زنده ماندن اسلام انقلابی. خیلی خوشحال شدم و داخل اتاقم آمدم، در را از پشت اتاق قفل کردم و سجده شکر به جا آوردم، همه چیز برایم روشن شد، مژده ای که مسئولم به من گفته بود همین بود.»

شاهسوندی در تفسیر آن عملیات لغو شده، توضیح می دهد که آن طرح انفجار نخست وزیری بوده است که می بایست همان اوایل مرداد ماه انجام بگیرد، ولی به خاطر طرح خروج مسعود رجوی این طرح به 8 شهریور ماه منتقل می شود.

در ادامه نامه کشمیری آمده است: «در همان ایام که آغاز کار رادیو بود (مقصود رادیو مجاهد است) رژیم بیش از عملیات نظامی از صدای مجاهد وحشت داشت، در ابتدا، مسئله از طرف رفسنجانی و نخست وزیرشان پیگیری شد، وقتی پارازیت مسئله را حل نکرد، اقدامات جدی تری را می خواستند به مرحله اجرا بگذارند.

هیئت هایی از مخابرات، سپاه، رادیو و تلویزیون، ارتش و نیروی هوایی برای یافتن محل فرستنده تلاش می کردند، گزارشات ارسالی برای شورای عالی که به دست من می رسید حاکی از این بود که مسئله اصلی یافتن محل فرستنده رادیو است. شورای عالی دفاع در یکی از گزارشات خود نظر داده بود که در مقایسه با جبهه های جنگ اولویت را به شناسایی محل فرستنده رادیویی مجاهد بدهید.

در تاریخ... {طبیعتاً روزهای نزدیک به 8 شهریور} بعد از مدت ها برادر قهرمانم به خانه ما آمد {مقصود مهدی افتخاری است} همه از دیدنش به خصوص در جو خفقان و تنهایی خاصی که ما در آن بودیم، خوشحال شدیم. نمی دانستم که چه هدیه گرانبهایی را برایم آورده است، او گفت اگر سازمان تصمیم بگیرد که طرح ...{ طبیعتاً منظور انفجار نخست وزیری است} را به اجرا در آورد، تو چه طرحی داری؟ من هیچ طرحی را بهتر از انجام عمل فدایی ندیدم و بلافاصله طرح را گفتم، { مقصود عملیات انتحاری است}‌

مدت ها قبل روی این امر فکر کرده بودم و آن را اوج کار و ایفای مسئولیتم می دانستم، برادر مهدی {همان مهدی افتخاری} گفت این جواب تو بار مسئولیت ما را سنگین تر می کند و موقع خداحافظی گفت در مورد پاسخ نهایی ات فکر کن و بعداً به من بگو. او رفت و من با ابتلایی که دقایقی قبل آن را از سر گذرانده بودم به کلاسی بالاتر راه یافتم.{...}

از این پس دست هایم به اراده ات حرکت می کند و پاهایم به اراده ات قدم بر می دارد، و روحم و قلبم با شما یگانه است و ادامه می دهد، مرگ بر رژیم، درود بر رجوی، فدایی تو... {همانطور که اشاره شد نام وی درج نشده} تاریخ 27/2/1364"

اما شاهسوندی در حالی که به وضوح همچنان با جمهوری اسلامی موضع دارد،‌علت شکست پروژه کشمیری را اینگونه ترسیم می کند: «در واقع حکومت جمهوری اسلامی حکومتی از نوع حکومت های کلاسیک رایج دنیا نیست و یا حتی از نوع حکومت های استبدادی دنیا نیست که اگر سرانی از حکومت زده بشوند و یا از حکومت خارج بشوند، بقیه را رعب و وحشتی بگیرد و کلاً نظام فرو بپاشد.»

مسعود کشمیری همچنان زنده است، برخی از اعضای منافقین معتقدند او نیز همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد منافقین بریده است و برخی دیگر او را به دلیل جرم آشکاری که مرتکب شد،ه همچنان محتاج منافقین می دانند و معتقدند با مسعود و مریم رجوی در اردن به سر می برد. اما آنچه موجب افسوس است، این است که او در پی آنکه پرونده انفجار نخست وزیری همچنان مسکوت مانده است، علی رغم اینکه تمام اسناد محکمه پسند بر علیه او دلالت دارند، گویا مورد تعقیب هیچ نهاد بین المللی همچون اینترپل نیست و این است که بر مظلومیت رجایی و باهنر می افزاید...

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۴۷
حسن حیدری

گزارش گمرک ایران:

آمار عجیب واردات شانه، سنجاق‌سر، فندک و پیپ در سال جاری+ جدول

شانه

دولت یازدهم در ۴ ماه اول امسال حدود ۷ میلیارد تومان شانه و گیره که کالایی بدون نیاز به هیچ تکنولوژی خاصی است و سالیان درازی است با بهترین کیفیت در کشور تولید می‌شود، وارد کرد.

سرویس اقتصاد مشرق - دولت یازدهم در ۴ ماه اول امسال  ۸۰۹۳۳۶ کیلوگرم شانه و گیره به ارزش ۶۹.۷۷۹.۷۸۳.۸۷۲ ریال معادل ۲۱۴۹۸۰۲ دلار وارد کشور کرد.

چین، آلمان، اسپانیا، امارات متحده عربی و پرتغال از جمله صادرکننده‌های شانه و گیره به ایران در سال جاری بوده‌اند.

در این مدت ۶۰۰۵۲ پیپ به ارزش ۶۱۶۳۰۶۰۶۱۵ ریال معادل ۱۸۹۹۹۴ دلار وارد کشور شده است.

اردن، امارات متحده عربی، ترکیه، چین و مصر از جمله صادرکنندگان پیپ به ایران در سال جاری بوده‌اند.

واردات فندک و لوازم آن، فاجعه‌بارتر است به طوری که در ۴ ماهه اول امسال ۲۹۲۸۵۸ کیلوگرم فندک به ارزش ۴۳۰۵۸۶۲۸۵۶۱ ریال معادل ۱۳۲۶۹۸۶ دلار وارد کشور شده است.

چین، ترکیه، ایتالیا، کره و تایوان از جمله صادرکنندگان فندک به ایران به شمار می‌روند.

واردات سنجاق سر قطعا مایه شرمساری است اما مطابق آمار گمرک در ۴ ماهه سال جاری ۱۹۹۶ کیلوگرم سنجاق سر چینی و ترکیه‌ای به ارزش ۱۶۹۲۲۵۹۵۰ ریال معادل ۵۲۱۶ دلار وارد کشور شده است.


۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۵
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

نتانیاهو: ایران به دنبال جنگ با اسرائیل است

استیضاح نتانیاهو

نخست وزیر رژیم صهیونیستی گفت که ایران در تلاش برای جنگ با این رژیم است.

 به گزارش مشرق، بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی در مصاحبه با شبکه تلویزیونی "20" گفت که ایران در تلاش برای آغاز جنگی با اسرائیل است و نیروهایش را برای این هدف در مناطقی که داعش در سوریه ترک می‌کند، مستقر کرده است.

نخست وزیر رژیم صهیونیستی به وقوع تغییری در وضعیت خاورمیانه در هفته های اخیر اشاره کرد؛ به گونه‌ای که به گفته او "پیروزی بین المللی بر داعش در سوریه بسیار محتمل است".

نتانیاهو گفت: این امر، خوب و در عین حال بد است. بد از آن جهت که "ایران نفوذ منظم به مناطقی - که داعش آن را ترک می کند- دنبال می کند".

او در راستای سیاست ایران هراسی و تهدید جلوه دادن ایران برای منطقه و جهان گفت: "ایران این موضوع را پنهان نمی کند که برای استقرار نظامیان و نیروهای هوایی، دریایی و زمینی خود در آنجا (آن مناطق) برنامه ریزی می کند. از اهداف مورد نظر این اقدام، آغاز جنگ با اسرائیل است. روشن است که این تغیری است که ما و کشورهای منطقه و به نظرم همه جهان را تهدید می کند."

منبع: تسنیم
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۱
حسن حیدری

داستان آوارگی یک جانباز؛

نوش‌دارویی که پس از مرگ سهراب رسید

جانباز ابوطالب فلاح - کراپ‌شده

پس از انتشار مدارک شیمیایی بودن جانباز ابوطالب فلاح و پی‌گیری‌های خبرگزاری دفاع مقدس برخی از مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران به ملاقات وی رفتند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - طی روزهای گذشته خبر تاسف برانگیز آوارگی جانباز «ابوطالب فلاح» را در یکی از بوستان‌های پایتخت منتشر شد.

با پی‌گیری‌ها، سرانجام اداره ایثارگران شهرداری منطقه 22 این جانباز را در بیمارستان ایرانیان بستری کرد.

در پی انتشار این خبر تکذیبیه‌ای دال بر جانباز نبودن این فرد در رسانه‌ها منتشر شد.
جانباز فلاح برای اثبات گفته‌های خود و پاسخ به این شایعات مدارکی دال بر تاییدیه یگان نزاجا مبنی بر شیمیایی بودن خود ارائه کرد.


شنیده‌ها حاکی از این است که پس از انتشار مدارک شیمیایی بودن این جانباز و پیگیری‌ صبح روز 31 مرداد 96 برخی از مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران به ملاقات جانباز ابوطالب فلاح رفتند.


پزشک بنیاد شهید پس از معاینه جانباز و گفت‌وگو با پزشکان بیمارستان، شیمیایی بودن جانباز ابوطالب فلاح را تایید کرد و قرار است که در روزهای آتی این جانباز به یکی از بیمارستان‌های بنیاد شهید منتقل شود و تحت درمان از سوی این بنیاد قرار بگیرد.


در حال حاضر سوالی که مطرح است، این است که آیا انتشار بیانیه و تکذیبیه قبل از بررسی صحت ماجرا راهکار مواجهه با مشکلاتی از این دست است؟


رویه رسیدگی به وضعیت خانواده ایثارگران، شهدا و جانبازان متاسفانه سال‌هاست که به طرز غیرقابل قبولی صورت می‌گیرد و نهادی که وظیفه خدمتگزاری به خانواده معظم شهدا را دارد، ظاهرا ساختار سازمان‌های دولتی از لحاظ بوروکراسی و رفتار اداری معمول در ادارات دولتی به خود گرفته است.


از انتشار تکذیبیه و برخوردهای ناآگاهانه و عدم حل مسئله اساسی جانبازان کم نداشته‌ایم و هرازگاهی این موضوع به چالش رسانه‌ای و در برخی موارد به جوسازی علیه نظام و ارگان‌های مختلف تبدیل می‌شود که جای کار و تامل مسئولان امر را می‌طلبد.


برخورد با اینگونه موارد این مهم را می‌طلبد که مسئولان ذی‌ربط قبل از انتشار تکذیبیه به منظور رعایت شان و جایگاه جامعه معزز ایثارگری که استوانه‌ و الگوهای صبر و مقاومت در جامعه اسلامی بوده و هیچ خدمتی گوشه‌ای از فداکاری و از خودگذشتگی آنها را جبران نمی‌کند، صحت ماجرای مطرح شده را بررسی و سپس اقدام به انتشار بیانیه تکذیبیه کنند.

منبع: دفاع پرس
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۱۷
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

ناگفته هایی درباره مسعود کشمیری

ناگفته هایی درباره مسعود کشمیری

هم زمان با برگزاری جشن های سالگرد پیروزی انقلاب مروری هر چند کوتاه بر وقایع سال های نخستین پیروزی نظام شکوهمند اسلامی و عبرت ها و آئینه های این سال ها ضروری به نظر می رسد.

صدای شیعه : هم زمان با برگزاری جشن های سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مروری هر چند کوتاه بر وقایع سال های نخستین پیروزی نظام شکوهمند اسلامی و عبرت ها و آئینه های این سال ها ضروری به نظر می رسد. از جمله این موارد، نفوذ برخی افراد ناشایست و نالایق به سطوح بالای مدیریتی کشور بود که موجب رخ دادن فاجعه هایی چون انفجار نخست وزیری و انفجار حزب جمهوری اسلامی شد.
در این نوشتار به بازخوانی نقش مسعود کشمیری که تا جایگاه دبیری شورای عالی امنیت ملی پیشرفته بود در شهادت شهیدان رجایی و باهنر می پردازیم.
" ساعت 3 بعدازظهر، جلسه شورای امنیت ملی؛ حاضران: محمدعلی رجایی رئیس جمهور، محمد جواد باهنر نخست وزیر، مسعود کشمیری دبیر شورای امنیت بالای میز جلسه نشسته اند. تیمسار وحید دستجردی کنار باهنر و بعد از او اخیانی به جای فرماندهی ژاندارمری کل نشسته، در کنار وی به ترتیب تیمسار کتیبه، سرورالدینی معاون وزیر کشور، خسرو تهرانی از اطلاعات نخست وزیری، کلاهدوز قائم مقام سپاه یک طرف میز بودند و طرف دیگر میز تیمسار شرف خواه معاون نیروی زمینی، سرهنگ وحیدی معاون هماهنگی ستاد مشترک، سرهنگ وصالی فرمانده عملیات نیروی زمینی، و سرهنگ صفاپور فرمانده عملیات ستاد مشترک قرار دارند. ضبط صوت بزرگ کشمیری که مخصوص ضبط جلسات است، درست نزدیک رجایی و باهنر قرار می گیرد و در اثنای جلسه...
کشمیری از ساختمان نخست وزیری و به تبع آن از کشور خارج می شود اما یک گروه نام آشنا در دفتر اطلاعات نخست وزیری، اصرار دارند که کشمیری در جریان انفجار شهید شده و از او فقط خاکستری مانده است!
سرهنگ کتیبه درباره واقعه روی داده در گفتگو با هفته نامه سروش مورخ 6/8/1361 می گوید: «جناب سرهنگ «کتیبه» شما که خود در جلسه 8 شهریور حضور داشتید توضیح بفرمایید که موضوع آن جلسه چه بود و حادثه انفجار چگونه رخ داد؟...من موقع ورودم به اتاق کنفرانس مشاهده نمودم که آن خائن از خدا بی‌خبر («کشمیری») در حال ورود به جلسه است... قبل از همه مرحوم «شهید وحید دستجردی» گزارش وقایع هفته شهربانی را عنوان کرد... مرحوم کلاهدوز هم در آن جلسه از طرف سپاه پاسداران حضور داشت ... در همین لحظات که بحث و گفتگو در جلسه ادامه داشت من ناگهان احساس کردم همین‌طور که روی صندلی نشسته بودم بی‌اراده سرپا ایستاده و تمام صورتم و مخصوصاً پیشانیم بشدت می‌سوزد...مسئله‌ای که برای من اهمیت دارد، شدت انفجار بود که ما صدای آن را در آن لحظه نشنیدیم، ولیکن پرده‌های گوش افرادی که آنجا بودند تمام پاره شده بود...»
خبرگزاری فرانسه به نقل از خبرگزاری پارس (که بعدها به خبرگزاری جمهوری اسلامی ایرنا تغییر نام یافت) اعلام کرد، گروه مجاهدین خلق در انگلستان طی اطلاعیه ای مسئولیت این انفجار را پذیرفته اند. با این حال بهزاد نبوی، در مصاحبه مندرج در کتاب "بیم ها و امیدها" تأکید می کند توجه کنید! منافقین [مجاهدین خلق]، هرگز مسئولیت فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی و انفجار نخست‌وزیری را که طی آن بسیاری از چهره‌های شاخص نظام و انقلاب به شهادت رسیدند، به عهده نگرفتند!
اصرار برخی اعضاء دفتر اطلاعات نخست وزیری بر شهادت کشمیری از دیگر نقاط مبهم در این پرونده است به طوریکه با گذشت چند روز پس از انفجار، روابط عمومی نخست وزیری در اطلاعیه ای با تأکید بر اینکه پیکر سومی که توسط مردم تشییع شده متعلق به کشمیری نبوده بلکه جسد سید عبدالحسین دفتریان مدیرکل مالی اداری نخست وزیری بوده است، افزود: بر اساس همین گزارش پیکر «شهید مسعود کشمیری» در واقعه انفجار متلاشی شده بود، که قسمتهای بدست آمده نیز همراه سه شهید دیگر به خاک سپرده شده است!
سید رضا زواره ای نماینده وقت مجلس شورای اسلامی در سؤالی از وزیر دادگستری وقت، می پرسد: «هیچ‌گاه ندیدیم، که به صورت سؤال در رسانه‌ها، چه روزنامه‌ها و چه رادیو و تلویزیون مطرح بشود، که مثلاً انفجار حزب جمهوری اسلامی، نتیجه تعقیبش به کجا انجامید؟ مسئله نخست‌وزیری به کجا انجامید؟ آنچه در این قضیه جلب توجه می‌کند، این است که این عوامل نفوذی یک شبکه بهم پیوسته‌ای هستند که عواملشان را به راحتی در جاهای حساس نفوذ می‌دهند.»
رضا گلپور در کتاب شنود اشباح، در گفتگو با منبعی که از آن با عنوان منبع (ص) یاد می کند، ناگفته های بیشتری از چگونگی پخش خبر جعلی شهادت کشمیری را بازگو می نماید: « از مصاحبه محقق با «منبع (ص)»- بحث شهید سازی از «کشمیری» خبیث:.. ببین بعد از انفجار هیچ نشانه‌ای از مجروح شدن یا کشته شدن «کشمیری» نبود... آقای «بهزاد باستانی» که معاون و رئیس‌ دفتر «بهزاد نبوی» بود، «محمد سازگارا» معاون سیاسی اجتماعی «بهزاد نبوی»، «علی‌اکبر تهرانی»، «بیژن تاجیک» و «محمد رضوی» بودند که به نحوی هسته اولیه پخش خبر شهادت «کشمیری» ملعون به حساب می‌آمدند...

مسعود کشمیری کیست؟
مسعود کشمیری فرزند سعید با شماره شناسنامه 401، متولد 1329 از کرمانشاه، دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود که از تاریخ 23/5/51 تا اواخر سال 53 با قراردادهای 6 ماهه به عنوان کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعی شاغل بوده است.
وی همچنین پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در شرکت "سایبرناتیک" و شرکت انگلیسی "رایدر هند" با مسئولیت فردی معروف به "مستر نیشام" شاغل بوده است. با پیروزی انقلاب و بازگشت خارجی ها به کشورهایشان، شرکت مذکور منحل می شود و مسئول شرکت با برجای گذاشتن اموال خود از کشور فرار می کند.
وی قبل از انقلاب توسط پسر دایی خود، ابوالفضل دلنواز -که برادر همسرش نیز بود و در درگیری مسلحانه معدوم شد-، جذب سازمان مجاهدین شد. ابتدا در بحث های خانوادگی از آنها حمایت می کرد، لیکن به مرور زمان چهره ای حزب اللهی و حامی جمهوری اسلامی به خود گرفت و کمی پیچیده تر عمل کرد.
وی همچنین عضویت مؤثر در ستاد خنثی سازی کودتای نوژه به نمایندگی از کمیته اداره دوم ارتش داشته است که از جمله خیانت های وی در این مقطع، فراری دادن رهبر عملیات کودتا سرهنگ احسان بنی عامری بوده است.
وی سپس دستور ضرورت نفوذ در نخست وزیری را دریافت می کند و برای آغاز این مسیر، ابتدا عضو دفتر نخست وزیری در سیتان و بلوچستان می شود. کشمیری مدتی کوتاه نیز در دفتر محسن سازگارا معاونت سیاسی اجتماعی بهزادنبوی وزیر وقت مشاور در امور اجرایی مشغول به کار شد و از آنجا به دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری به سرپرستی خسرو تهرانی رفت. وی از آنجا مدتی به فعالیت در دبیرخانه شورای امنیت پرداخت و سپس جانشین خسرو تهرانی در دبیرخانه شورای امنیت شد. عملکرد وی در این جایگاه آنچنان بود که بسیاری به غلط تصور کرده اند وی خود دبیر شورای امنیت بوده است.
«کشمیری» خانواده‌ای بی‌قید و بی‌بند و بار دارد... ایشان از طریق دادستانی کل انقلاب در ابتدای انقلاب به اداره دوم ارتش معرفی می‌شود و می‌رود، در آنجا مشغول کار می‌شود. یعنی یک مرکز حساس و مرکز اسرار مهم مملکت. از اداره دوم به نیروی هوایی... این چه شبکه‌ای است که این قدر نفوذ دارد و این را این قدر رشدش می‌دهد؟ مسائلی که در همین چند روزه، برادرانی از نیروی هوایی در مورد اقدامات «کشمیری» می‌گفتند، درخور توجه است... شخصی به نام ستوان یکم «هرمز یعقوبی» می‌رود، از کنار خیابان، یقه‌اش را می‌گیرد، می‌آورد کیفش را می‌گیرند باز می‌کنند. می‌بینند یک مقدار اسناد سری درون کیفش است و دارد می‌برد... باز بچه‌های نیروی هوایی می‌گفتند: که یک کامیون اسناد سری تحت عنوان کاغذ باطله از نیروی هوایی به وسیله «کشمیری» خارج می‌شود...
مطلب دیگر آقای «کشمیری»، ‌به عنوان سرپرست کمیته خنثی سازی کودتای نوژه تمام جریانات کودتای نوژه را در دست می‌گیرد و یک عاملی که قرائن نشان می‌دهد به احتمال زیاد عضویت (سی.آی.ا) را دارد، تمام سرنخهای اصلی (س-آی-ا) را در این کودتای خائنانه کور می‌کند و قطع می‌کند و بعد چطور می‌شود؟‌ چه شبکه قوی هست که این را می‌آورد در نخست‌وزیری؟ بعد از این همه مسائل؟... سوال اینجاست که چه کسی صلاحیت «کشمیری» را برای ورود به نخست‌وزیری تأیید کرد و چگونه او را آوردند در نخست‌وزیری؟... بعد از آنکه «کشمیری» خانه تکانی کرده و همه اسنادش را برده، درست برای ساعت 3 که نخست‌وزیری منفجر می‌شود، یک ماشین می‌آید در خانه‌اش و زن و بچه‌هایش را برمی‌دارد و می‌برد...
ارسال این پرونده به دادگستری و جلوگیری از رسیدگی به آن توسط سید اسدالله لاجوردی در حالیکه پرونده های مرتبط با منافقین همگی در اختیار وی به عنوان دادستان انقلاب تهران قرار می گرفته، از دیگر نقاط مبهم این پرونده است.
«در اواخر سال 57 از طرف نخست وزیری عده ای را برای حفظ اسناد و مدارک سری و طبقه بندی شده در ارتش مأمور کردند. از جمله این افراد آقای کشمیری بود که با دست خط رسمی رئیس دفتر نخست وزیر وقت یعنی مهندس بازرگان به ارتش معرفی شده بود تا حفاظت از اسناد و مدارک نیروی هوایی را بر عهده گیرد. رئیس دفتر نخست وزیر آقای بازرگان، شخصی بود به نام آقای خلیلی، بدین ترتیب کشمیری به کلیه اسناد سری و طبقه بندی شده نیروی هوایی، ضد اطلاعات و حفاظت اطلاعات دسترسی پیدا می کند. ایشان تا کمی قبل از انفجار نخست وزیری در نیروی هوایی بود و با آقای محمد رجبی و داداشی که آنها هم از نخست وزیری معرفی نامه داشتند و در ستاد مشترک فعالیت اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی انجام می دادند. کشمیری به این صورت وارد تشکیلات نظامی گردید و بعد از مدتی کارش را در نیروی هوایی رها کرد و به شورای امنیت آمد، او قیافه حق به جانبی داشت، با ریش محرابی، قشنگ و صورت سرخ و سفید موجه که هر کس که ایشان را می دید، فکر می کرد حتی نماز شبش را نیز ترک نمی کند.»
یکی از اعضای سازمان منافقین با افشای نامه از کشمیری اطلاعات جالبی درباره وی به دست می دهند. کشمیری در بخش هایی از این نامه نوشته است: «می خواهم بدون آن که زیاد فکر کنم و مطالبم را مرتب کنم، برخی نمونه ها و خاطره هایی را که در دل ارتجاع دیده ام، برایت بگویم.» و بعد ادامه می دهد: «در فروردین ماه 60 بود که برادر قهرمانم... {به احتمال خیلی زیاد مهدی افتخاری} از من خواست تا تمامی فعل و انفعالات نهاد... {شورای عالی امنیت} را دقیقاً زیر نظر بگیریم، به همین منظور برای محکم کردن پایم شروع به کار کردم. رهنمودها را برادر شهیدم... {احتمالا معدوم محمد بقایی} می داد. خطوط قسمتی که به آنجا نفوذ کرده بودم، برای همه ارگان های رژیم، اعم از دادستانی، کمیته ها، سپاه، آموزش و پرورش، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی، وزارت ارشاد و رادیو و تلویزیون در آن مقطع لازم الاتباع و لازم الاجرا بود. یک بار خودم فضای به خصوصی را فراهم نمودم و متعاقباً تشکیل یک جلسه ویژه را دادم، بالاترین مهره های اجرایی رژیم به شورای عالی امنیت احضار شدند و از طریق چند تن از آنها که قبلاً با آنها صحبت کرده بودم، مسئله چک برخی افراد و این که نفوذی مجاهدین نباشند را مطرح کردم و بعداً خودم نیز وارد شده و نظراتی دادم.»

انتهای پیام        
۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۸
حسن حیدری
محمدرضا اعتمادیان «مورد اعتماد» خیلی‌ها است؛ از آیت‌الله مهدوی کنی، واعظ طبسی تا محمود احمدی‌نژاد و سیدمحمد خاتمی. شاید ارتباطش با خاتمی با یزدی بودنش هم ارتباط داشته باشد، اما مشاور امور اصناف و بازاریان دولت خاتمی و احمدی‌نژاد بودن با همه تفاوت‌هایشان با یک عضو ارشد موتلفه، بیش از همه نشان از اعتماد به شخصیت اوست. روایت او از ۸ شهریور و شهادت شهید رجایی و باهنر، فرار کشمیری - بمب‌گذار دفتر نخست‌وزیری- و حرف‌هایی که درباره نقش بهزاد نبوی با واقعه ۸ شهریور بیان می‌شود، بخش‌هایی از گفت‌و‌گوی او با «خبرآنلاین» است که در ادامه می‌خوانید:

 

مسئولیت شما در دوران انقلاب، از دولت شهید رجایی آغاز می‌شود. یک بازاری چطور رئیس سازمان اوقاف می‌شود؟

 

بنده چهار سال معاون نخست‌وزیر و سرپرست اوقاف بودم. بار اول آقای رجایی از من دعوت کرد که بیا و معاون شو. من گفتم: «من کار اوقافی را نمی‌دانم چیست. شما کس دیگری را برای این کار بگذارید». ایشان گفت: «سوال کردم و می‌دانم کاری را که به تو می‌سپارند خوب انجام می‌دهی.» آن دوران این طور نبود که برای گرفتن پست دعوا باشد. همیشه شانه خالی می‌کردیم تا کار دست آدم‌های متدین و اهل آن کار بیفتد. منتها آقای رجایی شنیده بود که من کم و زیاد نمی‌کنم و اهل دین و خدا و پیغمبر هستم. آنجا من یکی دیگر از دوستان را معرفی کردم. در ‌‌نهایت قرار شد به ایشان خبر بدهم. شب منزل شهید بهشتی بودیم. ایشان رو به من کردند و فرمودند: «خوب! شما هم که رفتی اوقاف.» من گفتم: «بله. آقای رجایی به بنده پیشنهاد دادند، ولی من کس دیگری را پیشنهاد کردم.» ایشان فرمودند: «نه. شما بروید.» به ایشان گفتم: «من حرفی ندارم بروم ولی صلاحیت فلان فرد از بنده بیشتر است.» دو بار دیگر تاکید کردند که شما بروید. بقیه دوستان هم که آنجا بودند با چشم و ابرو به من فهماندند که دیگر چیزی نگو و قبول کن.

 

فردا صبح آقای رجایی به من زنگ زدند و گفتند: «خوب! شما هم که قبول کردید.» بعد به من پیشنهاد کردند پیش آقای عسگراولادی- رئیس وقت سازمان اوقاف- بروم و کار‌هایشان را ببینم. شهید رجایی گفتند: «اگر دیدی کار از عهده‌ات بر می‌آید ساعت ۶ صبح با آقای عسگراولادی بیا به دفترم.» من رفتم خدمت آقای عسگراولادی و دیدم کار ایشان چندان مشکل نیست. فردا ساعت ۶ صبح دفتر آقای رجایی رفتیم. البته ساعت کار ایشان از ۵ صبح آغاز می‌شد.

 

بعد از چندی ایشان رئیس‌جمهور و آقای باهنر نخست‌وزیر شدند. آقای باهنر که نخست‌وزیر شدند، خدمت ایشان رفتم و گفتم افراد بهتری از من برای این پست هستند. آقای باهنر گفتند: «آقای اعتمادیان! اگر آدم بهتری از شما پیدا کردم، حتما شما را بر می‌دارم.»

 

شاید بد نباشد این خاطره را برای شما نقل کنم. بعد از رئیس‌جمهور شدن آقای رجایی، ۶ شهریور من قاریان قرآن را خدمت ایشان بردم. یادم هست جمعه بود. یکشنبه ۸ شهریور هم این دو بزرگوار شهید شدند. اول قرار بود قاریان را خدمت امام ببریم. ایشان وقت نداشتند. بعد به شهید رجایی زنگ زدم. ایشان گفتند فلانی همه وقت‌های من پر است. می‌توانی قاریان را جمعه ۹ صبح دفترم بیاوری؟ برای ایشان واقعا شنبه و جمعه مطرح نبود. منتها گفت: من خیلی وقت ندارم. فقط بیا یک گزارش کار بده و ما با قاریان دیداری داشته باشیم.

 

طبق قرار روز جمعه ما خدمت ایشان رسیدیم. قرار نبود ایشان صحبت بکند. به رسم معمول این جلسات، قاری قرآن چند آیه خواند. متاسفانه آن آیات الان یادم نیست. قرائت این آیات باعث منقلب شدن شهید رجایی شد. بعد از این قاری، آقای رجایی پشت تریبون رفت و حدود ۴۵ دقیقه صحبت کرد! و آنجا برای اولین بار گفت که حافظ کل قرآن است. حتی به امام هم نگفته بود که قرآن را حفظ است. گفت: «من وقتی زندان بودم چیزی که من را نجات داد قرآن بود.» ایشان تعریف می‌کردند در زندان هیچ امکاناتی نبود. حتی برق هم نداشتیم و چیزی که به آن پناه می‌بردم، قرآن بود. درباره قرآن یاد گرفتنش هم می‌گفت مثلا یک روز، هر چی آیه با الف شروع می‌شد را می‌خواند. فردایش هر چه آیه با ب شروع می‌شد را حفظ می‌کرد و به این ترتیب حافظ کل قرآن شد. دو روز بعد از آن دیدار، در دفتر کارم بودم که صدای مهیبی آمد. بنده شاید اولین کسی بودم که از شهادت ایشان مطلع شدم.

 

 

چطور اولین نفر بودید؟

 

سازمان اوقاف در خیابان نوفل‌لوشاتو بود وقتی نخست‌وزیری منفجر شد، صدای آن تا محل کار من رسید. از کارکنان سازمان پرسیدم: صدای چی بود؟ بچه‌ها گفتند می‌گویند نخست‌وزیری منفجر شده است.‌‌ همان جا، تلفن را برداشتم، دیدم قطع است. فورا بدون پاسدار به سمت ساختمان که منفجرشده بود رفتم. می‌گفتند آقای رجایی شهید شده است. خیلی نگران بودم. هنوز خرابی و آتش بود. دیدم چیزی پیدا نیست. آمدم پایین و گفتم کسی کشته شده است؟ گفتند: نه! یک کسی مرا صدا زد و گفت: یک جنازه به ساختمان روبرو بردند. منظورش بیمارستان بود. رفتم آنجا گفتم کسی را اینجا آوردند؟ گفتند نه. قبول نکردم به سمت سردخانه رفتم. گفتم در سردخانه را باز کنید. گفتند: در بسته است و نمی‌شود. داد زدم: «نمی‌شود یعنی چه؟ من معاون نخست‌وزیر هستم می‌گویم در را باز کنید اگر هم امکانش نیست قفل ‌را بشکنید.» در را باز کردند و رفتیم پایین. جنازه شهید رجایی بود ولی معلوم نبود که رجایی است چون جزغاله شده بود، قدش ۸۰ سانتی‌متر شده بود. اصلاً نمی‌دانستم چه کسی بود. آمدم بیرون. آقای هادی غفاری و هادی منافی بیرون ایستاده بودند، به آن‌ها گفتم بیایید بروید پایین یک جنازه هست. آمدند پایین. از روی دندان‌های آقای رجایی او را شناختند.

 

 

آقای غفاری شناختند یا آقای منافی؟

 

هر دوی آن‌ها. شهید باهنر را ولی پیدا نکرده بودم. ول نکردم و گفتم دیگر جنازه‌ها را کجا بردند؟ معلوم شد به پزشک قانونی در خیابان بهشت بردند. با ماشین خودم به آنجا رفتم. آنجا هم نمی‌گذاشتند برویم داخل. داد زدم و گفتم: «من معاون نخست‌وزیر هستم می‌خواهم ببینم چه کسی را اینجا آورده‌اند.» یکی از دکتر‌ها گفت: بیا برویم پایین.

 

وقتی رفتیم دیدیم که یک جنازه هم آنجا است. معلوم نبود که جنازه شهید باهنر باشد. یک تکه عبای سوخته شده به بدن ایشان چسبیده بود. زنگ زدم دفتر امام و به احمد آقا گفتم: «اینجا یک جنازه است و مشخصاتش این است.» می‌خواستم ببینیم چه کسی است و نشانی دادند که کدام دندان‌های آقای باهنر مصنوعی است. بعد رفتم مطابقت دادم، دیدم‌‌ همان است. بعد از این ماجرا به خانواده‌هایشان اطلاع دادند.

 

 

هنوز تصاویر آن خاطرات در ذهنتان است؟

 

بله، خیلی خاطرات تلخی بود. آن وقت به آقای عسگراولادی گفتم اینطور شده است. خانم آقای رجایی زنگ زدند به آقای عسگراولادی و ایشان گفتند: بنده می‌دانم کجاست. بعد خانم رجایی به من زنگ زدند. گفتند می‌آیم تا با هم برویم جنازه را شناسایی کنیم. من ایشان را بردم محل جنازه. دیدند و تایید کردند. فردا صبح قرار شد جنازه‌ها را تشییع کنند، وقتی تشییع دیدم سه تابوت گذاشته‌اند. شهید رجایی، شهید باهنر، آخری هم شهید کشمیری. داشتند جنازه‌ها را می‌بردند. آقای مرتضایی‌فر داشت شعار می‌داد رجایی خداحافظ، کشمیری خداحافظ، باهنر خداحافظ. جلو رفتم و جنازه شهید رجایی را نگاه کردم. دیدم یک مقدار خاک است که در کیسه کرده‌اند. گفتم این رجایی نیست. فهمیدیم که خواستند جنازه‌ها را قاطی کنند که بگویند جنازه رجایی، کشمیری است تا آن‌ها فکر کنند کشمیری هم کشته شده و متوجه او نباشند. بعد ولش کنند. ماجرا را متوجه شدم. آقای قدوسی آنجا ایستاده بودند و رفتم کنار ایشان گفتم: «حاج آقا من دیروز جنازه آقای رجایی دیدم؛ این جنازه رجایی نیست. قلابی است. روی تابوت رجایی زده‌اند کشمیری. ببینید می‌خواهند چکار کنند؟» منافقین که فهمیدند ما داریم تلاش می‌کنیم که ثابت کنیم این جنازه مربوط به شهید رجایی نیست، فوراً رفتند اسم‌ها را عوض کردند که دست از سر جنازه آقای رجایی بکشیم. بعد معلوم شد کشمیری در حال خروج از مملکت بوده است و تابوت قلابی هم برای این بوده است که بگویند شهید شده است!

 

 

آخرش چه شد؟

 

کشمیری فرار کرد و رفت. تا چند سال پیش هم زنده بود.


۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۴
حسن حیدری
مرگ بر آمریکا-مرگ بر اسرائیل

قاتل رجایی و باهنر هنوز زنده است

قاتل رجایی و باهنر هنوز زنده است

همشهری جوان - ترکیب جلسه شورای عالی امنیت ملی این‌طوری بود: رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، وزیر کشور، رئیس شهربانی، رئیس اطلاعات نخست‌وزیری (هنوز وزارت اطلاعات تشکیل نشده بود) و چندتایی از فرماندهان نظامی که آن روزها به خاطر شرایط جنگی، تعدادشان از مواقع معمول بیشتر هم بود.

جلسه آن روز، روز سه‌شنبه هشت شهریور دستور خاصی نداشت. فقط قرار بود هر کسی گزارش حوزه مسوولیتش را بدهد. سر میز رجایی نشسته بود و سمت چپ او باهنر نشسته بود.

در ورودی پشت سر باهنر بود و کنار در هم میزی که رویش فلاسک چایی و وسایل پذیرایی بود. بعد از باهنر، صندلی وزیر کشور آقای مهدوی کنی بود که هنوز نرسیده بود.

کنارش سرتیپ هوشنگ وحید دستجردی نشسته بود و بعد بقیه فرمانده‌ها. خسرو تهرانی، مسوول اطلاعات نخست‌وزیری دقیقا روبه‌روی رجایی در آن سر میز نشسته بود. سمت راست رجایی هم منشی جلسه نشسته بود، مسعود  کشمیری.

کشمیری بعد از قرآن خواندن رجایی بلند شد و رفت برای رجایی چایی ریخت. بعد همین‌طور که وحیددستجردی داشت گزارش حوزه شهربانی را می‌داد، آمد و با باهنر شوخی کرد. بعد رفت و در گوش تهرانی چیزی گفت و از اتاق رفت بیرون.  کشمیری  دیگر هرگز برنگشت.

«جلسه علنی داشتیم و لایحه بازسازی مطرح بود. ساعت سه بعدازظهر- هنگامی که عازم رفتن به جلسه علنی بودم، صدای انفجاری شنیدم. معلوم شد در نخست‌وزیری بوده. دود و آتش بلند شد.

از پنجره دفترم نگاه کردم. گفتند اتاق جلسات دولت است. فوراً خبر رسید که جلسه شورای امنیت بوده وآقایان رجایی و باهنر هم حضور داشته‌اند. یک ربع بعد، بهزاد نبوی آمد که خودش در نخست‌وزیری بوده؛ سخت ناراحت و شوکه بود.

گفت: «آقایان باهنر و رجایی شهید شده‌ و عده‌ای نجات یافته‌اند... خبرهای متناقض می‌رسید. عده‌ای مدعی بودند که بعد از انفجار،آقایان رجایی و باهنر را در حال انتقال به بیمارستان زنده دیده‌اند و عده‌ای می‌گفتند: اشتباه می‌کنند؛ آنها در آتش سوخته‌اند.

رئیس شهربانی سرهنگ وحید [دستگردی]، معاون ژاندارمری سرهنگ ضیایی، و معاون نیروی زمینی تیمسار شرفخواه و سرهنگ کتیبه مجروح و بستری بودند.کلاهدوز، مسوول سپاه پاسداران و تهرانی سالم درآمده بودند. اما تهرانی کمی سوخته بود.» این روایتی است که آن شب هاشمی‌رفسنجانی در دفتر خاطراتش نوشت.

آن شب خیلی‌های دیگر هم خواب نداشتند. یکی‌شان یوسف کلاهدوز که نیمه‌های شب زنش را بیدار کرد و از او خواست خوب ردیف دندان‌هایش را نگاه کند و مشخصات آنها مثل دندان‌های پرشده یا روکش‌دار را به خاطر بسپارد.

کلاهدوز دیده بود که بعد از انفجار، کسی قادر نبوده جسد سوخته رجایی و باهنر را بشناسد و عاقبت همسرهایشان از روی روکش دندان‌هایشان آنها را شناسایی کرده بودند.

بمب در نزدیک‌ترین فاصله نسبت به رجایی و باهنر کار گذاشته شده بود. بقیه اعضای جلسه کمی سوختگی داشتند؛ اما بدن رجایی و باهنر طوری سوخته بود که حتی نمی‌شد تشخیص داد کدام بدن برای کدامیکی است.

این شدت سوختگی در سر میز باعث شده بود که فکر کنند  کشمیری  هم که سر میز و کنار رجایی بوده، بدنش مثل آن دو نفر سوخته و قابل تشخیص نیست؛ به‌خصوص کسی که خودش را جای همسر او معرفی می‌کرد هم همان روز عصر خودش را به نخست‌وزیری رسانده بود و دنبال جسد همسرش می‌گشت.

عاقبت بخش‌هایی از بدن‌های سوخته و متلاشی را در کیسه کردند و رویش نوشتند؛ «شهید مسعود  کشمیری.» خیلی‌ها شک نداشتند که  کشمیری  هم شهید شده.

کشمیری اول در معاونت سیاسی ـ‌ اجتماعی وزیر مشاور در امور اجرایی (که حالا شده معاونت اجرایی رئیس‌جمهور) کار می‌کرد. قبلش هم در اطلاعات نیروی هوایی بود. بهزاد نبوی، وزیر مشاور اجرایی تعریف می‌کند که  کشمیری  در تنظیم صورتجلسه‌ها خیلی دقیق بوده و برای همین او را برای منشیگری جلسات شورای عالی امنیت ملی انتخاب کرده‌اند.

کشمیری صدای آرامی داشت؛ یک ریش محرابی قشنگ و مراقبت شدید نسبت به مسائل شرعی. در جیبش همیشه دوتا خودکار می‌گذاشت؛ یکی برای کارهای شخصی و یکی هم برای کارهای اداری؛ یعنی نمی‌خواست برای کار شخصی از خودکار بیت‌المال استفاده کند. یک بار یکی از کارمندهای نخست‌وزیری را دعوا کرده بود که چرا جمعه‌ها می‌رود کوه و نماز نمی‌آید؟ مقید به نماز اول وقت بود. رجایی هم از این اخلاق‌های  کشمیری  خیلی خوشش می‌آمد و پشت سر او نماز می‌خواند.

اولین بار موسی زرگر نماینده تهران شک کرد. فردای روز انفجار وقتی تابوت‌های شهدا را بردند مجلس تا از آنجا تشییع کنند، دکتر زرگر آن کیسه را که رویش نوشته بودند «شهید مسعود  کشمیری» دید، پرسید که پس استخوان‌هایش کو؟ گفتند در انفجار سوخته و دکتر توضیح داد که در بدن استخوان‌هایی هست مثل استخوان جمجمه که حتی اگر ۲۴ ساعت هم توی آتش بماند، باز از بین نمی‌رود.

توی بهشت‌زهرا هم نماینده پزشکی قانونی شک کرد و گواهی فوت را صادر نکرد. توی تمام مسیر تشییع اما آن جمعیت انبوه یک میلیونی در کنار رجایی و باهنر برای  کشمیری  هم شعار داده بودند و خوانده بودند «کشمیری چی شد؟ شهید شد.» دفتر نخست‌وزیری عاقبت بیانیه‌ای داد که مردم! آن پیکر سومی که تشییع کردید برای عبدالحسین دفتریان، مدیر مالی نخست‌وزیری بوده. دفتریان آن روز موقع انفجار در آسانسور بود.

بر اثر انفجار برق ساختمان قطع می‌شود و آسانسور که بین طبقات گیر کرده بوده، پر می‌شود از دود حاصل از انفجار و در نتیجه همین دود دفتریان فوت می‌کند.

یک هفته بعد از تشییع، خبرهای عجیب دیگری هم منتشر شد. مرحوم ربانی‌املشی، دادستان کل کشور شب ۱۸ شهریور آمد توی استودیو خبر شبکه یک و برای مردم توضیح داد: «عامل انفجار نخست‌وزیری شخصی به نام مسعود  کشمیری  بوده است.

این شخص بمبی در کیف خودجاسازی کرده بود که به طور عادی و معمولی، بدون اینکه هیچ‌کس به او ظنین شود و هیچ‌کس هم کیف او را بازرسی و رسیدگی نمی‌کرده و خیلی عادی و طبیعی بوده که کیفش را دست بگیرد و برود در جلسه شرکت کند، و ازآنجا که منشی جلسه هم بود،کنار مرحوم شهید رجایی بنشیند و این کار را کرده و کیف خود را هم در کنار آنها قرار داده و طوری هم تنظیم کرده بود که انفجار، اولین بار این دو شخصیت بزرگ و ارزنده و عزیز را بگیرد.

خودِ او هم رفتاری معمولی داشته است، گاهی بیرون می‌رفته، داخل می‌شده، با این و آن صحبت می‌کرده، می‌رفته چیزی از بیرون می‌آورده و گاهی چای می‌داده است. دربین یکی از این مواقعی که رفت‌وآمد می‌کرده است، به بیرون رفته و دیگر برنگشته و درهمان موقع، این انفجار به وجود آمده و این عزیزان را از ما گرفت.  کشمیری  فرار کرد و هم‌اکنون نیز متواری است و زنده است، مگر اینکه سازمان منافقین از آنجا که ببینند شاید مثلاً وجودش برایشان مضرباشد، وی را از بین برده باشند.»

خبر مطلقا حیرت‌انگیز بود. کسی که آن‌همه به رجایی نزدیک بود، نفوذی منافقین از آب درآمده بود.

کشمیری نه اولین نفوذی سازمان مجاهدین (منافقین) بود و نه آخرین آنها. دو ماه قبل از انفجار نخست‌وزیری یک نفوذی دیگر که کارمند دفتر حزب جمهوری اسلامی و مورد اعتماد کامل شهید بهشتی بود، انفجار هفت تیر را باعث شده بود.

روز ۱۴ شهریور هم یک نفوذی دیگر در دادستانی تهران بمبی را منفجر کرد و مرحوم قدوسی را به شهادت رساند. با این حال، مورد  کشمیری  به دلیل میزان نفوذ او تا عالی‌ترین سطوح، از همه موارد قبلی عجیب‌تر است.

چرا  کشمیری  توانسته بود این‌همه نفوذ بکند؟ این سوال اصلی است. جوابی که به این سوال داده می‌شود، معمولا این است که در اوایل انقلاب، سازمان اطلاعاتی دقیقی وجود نداشت و هر کسی می‌توانست با پنهان کردن سوابق قبلی‌اش، خود را فردی انقلابی جا بزند؛ مثلا همین  کشمیری، با اینکه زنش عضو رسمی سازمان و برادر زنش کاندیدای رسمی سازمان مجاهدین برای نمایندگی شهر اسلام‌آباد‌غرب در انتخابات مجلس اول بوده (البته او رای نیاورد و بعدها در جریان یکی از عملیات‌های خیابانی منافقین در تیر ۶۰ کشته شد)؛ اما به دلیل اینکه فامیلی آنها با  کشمیری  یکی نبوده کسی نتوانسته این رابطه فامیلی را بفهمد.

این جواب البته همان موقع هم چندان قابل‌قبول واقع نشد و تحقیقات مفصلی از همه کسانی که با  کشمیری  در ارتباط بودند به عمل آمد که رسیدگی به پرونده آن تا خرداد ۶۵ ادامه داشت. در جریان این رسیدگی‌ها دو نفر اعدام شدند و یک نفر به نام تقی محمدی هم خودش را در زندان حلق‌آویز کرد. جالب است بدانید که تقی محمدی، همان کسی بود که تصویرش در جریان تسخیر لانه جاسوسی بعدها از سوی رسانه‌های غربی به عنوان احمدی‌نژاد معرفی شد.

درباره مسعود  کشمیری  هنوز خیلی چیزها هست که نمی‌دانیم.  کشمیری  همان روز انفجار از ایران فرار کرد. حتی همسرش هم همان ساعت سه روز هشت شهریور منزلش در مهرشهر کرج را ترک کرد و به سمت مرز غربی کشور فرار کرد؛ یعنی آن زنی که به اسم همسر  کشمیری  در نخست‌وزیری و بعد هم در ختم او حاضر شد، همسرش نبود و احتمالا یکی دیگر از اعضای منافقین بود که برای پوشش فرار  کشمیری  ماموریت داشته.

در بازدید از خانه  کشمیری  معلوم شد که خانه او انبار اسلحه منافقین بوده است. از ارتباطات او و محل‌های قبلی خدمتش- یعنی اطلاعات نیروی هوایی- هم چیزهای دیگری معلوم شد.

مثلا اینکه او مسوول رسیدگی به کودتای نوژه بوده و احتمالا در فراری دادن سرهنگ احسان بنی‌عامری، فرمانده این کودتای آمریکایی دخالت داشته. اینکه برخی اسناد پروژه‌های مهم دفاعی گمشده به او نسبت داده شد؛ حتی اینکه چرا هواپیماهای ارتش نمی‌توانستند مقر رادیو منافقین، معروف به «رادیو مجاهد» را که وظیفه خط دادن به بقایای منافقین در ایران را برعهده داشت بمباران کنند هم معلوم شد. ماجرا خیلی ساده بود؛ اینکه خود  کشمیری  در شورای عالی امنیت مسوول این پروژه بوده است.

کشمیری هنوز زنده است. آخرین باری که در انظار عمومی ظاهر شد، در مراسم ختم پدرش در لندن در سال ۱۳۷۷ بود. بعد از آن هم گزارش‌هایی در دست است که او را همراه مریم رجوی در اردن دیده‌اند. او مرتکب جرم بسیار بزرگی شده است که احتمالا تا آخر عمرش هم همچنان محتاج مجاهدین خواهد ماند.  کشمیری  جرائم زیادی دارد؛ اما شاید بزرگ‌ترین آنها فریب دادن مرحوم رجایی باشد. رجایی به این آدم اعتماد کرده بود.

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۰
حسن حیدری