حضرت امام خامنه ای: نگذارید احساس غیرت انقلابی و تکلیف در مقابل انقلاب، در دلهای شما ضعیف بشود و فرو بنشیند. مثل کسی که از خانواده و حرم و ناموس خوددفاع میکند،ازانقلاب وارزشها و دستاوردهای آن،همین طور دفاع کنید شهید محمد بروجردی: اگر عاشق مردم کُرد نباشی، نمی توانی در کردستان خدمت کنی!+عکس :: فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

خواستۀ ما: اینترنت باید ملّی، امن، پرسرعت، ارزان و پاک باشد

دیدگاه و باور ما: فضای مجازی در خدمت صدورانقلاب، اقتصاد مقاومتی، صادرات غیر نفتی، نهضت تولید علم، جنبش نرم افزاری، ایجاد اشتغال پایدار، مبارزه با امپریالیسم واستکبار ستیزی یا مهدی ادرکنی
فضای مجازی ؛ نیازامروز ، ضرورت فردا

حضرت امام خامنه ای (حفظه الله تعالی): ۱۳۹۴/۰۶/۱۸
«ان‌شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.»

بایگانی
پیوندها
حمید داودآبادی - سقز - پاییز 62

وقتی اتوبوس کنار آسایشگاه توقف کرد و از آن پیاده شدیم، چشمم به نوشته روی دیوار افتاد. در جا خشکم زد. یخ کردم. سردم شد. مات ماندم و مبهوت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - حمید داودآبادی رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی نوشت:

چند ماهی بود که در کردستان بودم. عدم وجود امنیت، درگیریها، حوادث و اتفاقاتی که می افتاد، بدجوری اعصابم را به هم ریخته بود.
ماموریتمان که تمام شد، همه عجله داشتیم هر چه زودتر برگردیم تهران. قصدم این بود سریع بروم جنوب تا به عملیات بعدی برسم!
کردستان نَفَسم را گرفته بود. اگر می کشتنم، دیگر به کردستان بازنمی گشتم.

از ساعت 4 عصر، هیچ امنیتی در جاده ها نبود و غروب به بعد تا خود صبح، کل منطقه می افتاد دست ضدانقلابیون.
صد کیلومتری بین سقز تا سنندج فاصله بود. آن هم جاده ای کوهستانی که هر پیچ و گردنه اش برای کمین زدن عالی بود!
ساعت 4 بود که قصد حرکت کردیم. هر چه مسئولین سپاه گفتند نروید، از بس خسته و داغون شده بودیم، حاضر بودیم در کمین ضدانقلاب بیفتیم، ولی آن شب را دیگر تا صبح در سقز نمانیم!

حمید داودآبادی - نفر اول از راست / کردستان – سقز / پاییز 1362

در مسیر، پایگاه های ارتش با تعجب به اتوبوس ما 40 نفر، که فقط با یک وانت و تیربار دوشکا و در جلو و یکی در عقب حمایت می شد، نگاه می کردند.

به هر صورتی که بود در تاریکی شب وارد پادگان سنندج شدیم. صدای صلوات با نفس راحت در هم آمیخت.
از شادی نمی دانستیم چه کنیم. در پوست خود نمی گنجیدیم. الله اکبر ... خدایا شکرت ...
مهم این بود که دیگر داشتیم از کردستان می رفتیم! انگاری از جهنم نجات پیدا کرده بودیم! جهنمی که خود آمدن به آن جا را انتخاب کرده بودیم!

وقتی اتوبوس کنار آسایشگاه توقف کرد و از آن پیاده شدیم، چشمم به نوشته روی دیوار افتاد. در جا خشکم زد. یخ کردم. سردم شد. مات ماندم و مبهوت.
با خطی نه چندان قشنگ، جمله ای بسیار زیبا بر دیوار پادگان نوشته بودند که تنم را به لرزه انداخت: "اگر عاشق مردم کُرد نباشی، نمی توانی در کردستان خدمت کنی!
شهید محمد بروجردی فرمانده سپاه کردستان"

۹۶/۰۳/۳۰
حسن حیدری

نظر شریف شما (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

'ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی