ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هشت هزار میلیارد تومان از پول حدود 900 هزار نفر از معلمهای مظلوم را
دزدید و حالا دم از حقوق شهروندی می زنید؟!!!
نجومی بگیرانِ حرام خوار و ظالم را ذخیرۀ نظام می گویید
و دم از حقوق شهروندی می زنید؟!!!
کوس رسوایی تان دنیا را پر کرده است
۲۳ ربیع الاول سالروز ورود حضرت معصومه (س) به شهر قم مبارک باد
اى دختر و خواهر ولایت
آیینه ی مادر ولایت
بر ارض و سما ملیکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کُنیه و به عصمت
افتاده به خاک پایت عفت
در کوى تو زنده ، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
در قصر تو جبرئیل حاجب
زُوّار تو را بهشت واجب
گفتند و شنیده اند ز آغاز
کز قم به جنان درى شود باز
حاجت نبُوَد مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله ی خازن بهشت است
این جا سخن از بهشت ، زشت است
قم شهر مقدس قیام است
قم خانه یازده امام است
قم تربت پاک پیکر توست
اینجا حرم مُطهَّر توست
گر فاطمه (س) دفن شد شبانه
نَبوَد ز حریم او نشانه
کى گفته نهان ز ماست آن قبر
من یافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینه ی قم ...
مریم به بَرَت اگر نشیند
این منظره را ، مسیح بیند
سازد به سلام سَرو قد خم
اول به تو ، بعد از آن به مریم ...
روزى که به قم قدم نهادى
قم را شَرَفِ مدینه دادى
آن روز قرار از مَلک رفت
ذکر صلوات بر فلک رفت
تابید چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنید بوى زهرا(س)
درخاک رهت ز عجز و ناله
مى ریخت سرشک ، همچو لاله
با گریه ی شوق و شاخه ی گل
بُردند به ناقه ات توسل
دل بود که بود ، محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
آن پیر که سید زمان بود
رویش همه را چراغ جان بود
گردید به گردِ کاروانت
شد پاى برهنه ساربانت
بردند تُرا به گریه هودَج
تا خانه موسى اِبن خِزرَج
ازشوق تو اى بتول دوم
قم داد ندا به مردم قم
کاى مردم قم به پاى خیزید
از هر در و بام گل بریزید
آذین به بهشت قم ببندید
ناموس خدا مرا پسندید
قم شام نبود تا که در آن
دشنام دهد کسى به مهمان
قم شام نبود ، تا که از سنگ
گردد رخ میهمان ز خون رنگ
قم کوفه نبود تا که خواهر
بیند سر نى ، سر برادر ...
حاشا که قم این جفا پذیرد
مهمان به خرابه جاى گیرد ...
بستند به گرد میهمان صف
قم با صلوات و - شام با کف ...
قم مهمان را عزیز خوانند
کى دخت و را کنیز خوانند؟ ...
«میثم» همه عمر آن چه را گفت
در مدح و مصیبت شما گفت
حاج غلامرضا سازگار
مدیر روابط عمومی و تبلیغات آستان مقدس حضرت فاطمه معصمه سلام الله علیها گفت: کاروان نمادین ورود کریمه اهل بیت(س) همچون سال های گذشته با حضور خادمان حضرت و مردم ولایت مدار قم در 23 ربیع الاول به سمت حرم مطهر حرکت می کند.
به گزارش پایگاه خبری آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام االه علیها، حجت الاسلام جواد بهشتی پور با اعلام ویژه برنامه های سالروز ورود حضرت معصومه سلام الله علیها در آستان مقدس گفت: روز پنجشنبه ۹۵/۱۰/۲ مصادف با شب ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم، بعد از نماز مغرب و عشاء برنامه مولودی خوانی و قرائت دعای کمیل با نوای سید علی حسینی نژاد و سخرانی حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد در حرم مطهر کریمه اهل بیت(ع) برگزار خواهد شد.
وی افزود: روز جمعه ۹۵/۱۰/۳ بعد از نماز صبح قرائت دعای ندبه توسط حاج احمد واعظی و سخنرانی حجت الاسلام واضحی انجام خواهد شد.
مدیر روابط عمومی و تبلیغات آستان مقدس اضافه کرد: همچنین روز جمعه ۹۵/۱۰/۳ ساعت ۸ صبح برنامه همایش فاطمیون و حرکت از میدان معصومیه به طرف حرم مطهر(مسیر ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم) برگزار می شود.
حجت الاسلام بهشتی پور خاطر نشان کرد: روز جمعه ۹۵/۱۰/۳ ساعت ۱۰ صبح درصحن امام رضا علیه السلام ویژه برنامه ای با مداحی حاج سید مهدی میرداماد و حاج احمد واعظی و سخرانی حجت الاسلام سید حسین مومنی برگزار خواهد شد.
وی در ادامه با اشاره به شام ورود حضرت معصومه سلام الله علیها به قم گفت: در شام ورود نیز بعد از نماز مغرب و عشاء ویژه برنامه سخرانی با حضور حجت الاسلام میرزا محمدی و مداحی حاج علی مالکی نژاد برگزار می شود.
مولانا جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهانالدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او میتوان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد.
گفت ای عنقای حق جان را مطاف
شکر که باز آمدی زان کوه قاف
ای سرافیل قیامتگاه عشق
ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق
اولین خلعت که خواهی دادنم
گوش خواهم که نهی بر روزنم
گرچه میدانی بصفوت حال من
بندهپرور گوش کن اقوال من
صد هزاران بار ای صدر فرید
ز آرزوی گوش تو هوشم پرید
آن سمیعی تو وان اصغای تو
و آن تبسمهای جانافزای تو
آن بنوشیدن کم و بیش مرا
عشوهٔ جان بداندیش مرا
قلبهای من که آن معلوم تست
بس پذیرفتی تو چون نقد درست
بهر گستاخی شوخ غرهای
حلمها در پیش حلمت ذرهای
اولا بشنو که چون ماندم ز شست
اول و آخر ز پیش من بجست
ثانیا بشنو تو ای صدر ودود
که بسی جستم ترا ثانی نبود
ثالثا تا از تو بیرون رفتهام
گوییا ثالث ثلاثه گفتهام
رابعا چون سوخت ما را مزرعه
می ندانم خامسه از رابعه
هر کجا یابی تو خون بر خاکها
پی بری باشد یقین از چشم ما
گفت من رعدست و این بانگ و حنین
ز ابر خواهد تا ببارد بر زمین
من میان گفت و گریه میتنم
یا بگریم یا بگویم چون کنم
گر بگویم فوت میگردد بکا
ور نگویم چون کنم شکر و ثنا
میفتد از دیده خون دل شها
بین چه افتادست از دیده مرا
این بگفت و گریه در شد آن نحیف
که برو بگریست هم دون هم شریف
از دلش چندان بر آمد های هوی
حلقه کرد اهل بخارا گرد اوی
خیره گویان خیره گریان خیره خند
مرد و زن خرد و کلان حیران شدند
شهر هم همرنگ او شد اشک ریز
مرد و زن درهم شده چون رستخیز
آسمان میگفت آن دم با زمین
گر قیامت را ندیدستی ببین
عقل حیران که چه عشق است و چه حال
تا فراق او عجبتر یا وصال
چرخ بر خوانده قیامتنامه را
تا مجره بر دریده جامه را
با دو عالم عشق را بیگانگی
اندرو هفتاد و دو دیوانگی
سخت پنهانست و پیدا حیرتش
جان سلطانان جان در حسرتش
غیر هفتاد و دو ملت کیش او
تخت شاهان تختهبندی پیش او
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
بندگی و سلطنت معلوم شد
زین دو پرده عاشقی مکتوم شد
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردهٔ دیگر برو بستی بدان
آفت ادراک آن قالست و حال
خون بخون شستن محالست و محال
من چو با سوداییانش محرمم
روز و شب اندر قفس در میدمم
سخت مست و بیخود و آشفتهای
دوش ای جان بر چه پهلو خفتهای
هان و هان هش دار بر ناری دمی
اولا بر جه طلب کن محرمی
عاشق و مستی و بگشاده زبان
الله الله اشتری بر ناودان
چون ز راز و ناز او گوید زبان
یا جمیل الستر خواند آسمان
ستر چه در پشم و پنبه آذرست
تا همیپوشیش او پیداترست
چون بکوشم تا سرش پنهان کنم
سر بر آرد چون علم کاینک منم
رغم انفم گیردم او هر دو گوش
کای مدمغ چونش میپوشی بپوش
گویمش رو گرچه بر جوشیدهای
همچو جان پیدایی و پوشیدهای
گوید او محبوس خنبست این تنم
چون می اندر بزم خنبک میزنم
گویمش زان پیش که گردی گرو
تا نیاید آفت مستی برو
گوید از جام لطیفآشام من
یار روزم تا نماز شام من
چون بیاید شام و دزدد جام من
گویمش وا ده که نامد شام من
زان عرب بنهاد نام می مدام
زانک سیری نیست میخور را مدام
عشق جوشد بادهٔ تحقیق را
او بود ساقی نهان صدیق را
چون بجویی تو بتوفیق حسن
باده آب جان بود ابریق تن
چون بیفزاید می توفیق را
قوت می بشکند ابریق را
آب گردد ساقی و هم مست آب
چون مگو والله اعلم بالصواب
پرتو ساقیست کاندر شیره رفت
شیره بر جوشید و رقصان گشت و زفت
اندرین معنی بپرس آن خیره را
که چنین کی دیده بودی شیره را
بی تفکر پیش هر داننده هست
آنک با شوریده شوراننده هست